کد قالب کانون حقیقت توکل، راهکارها و ثمرات

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کانون فرهنگی وهنری کریم اهل بیت شهر سلامی و آدرس kanoonemamhassan24.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1051
بازدید دیروز : 387
بازدید هفته : 4539
بازدید ماه : 27228
بازدید کل : 53983
تعداد مطالب : 2939
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

نویسنده : مهدی احمدی واکبر احمدی
تاریخ : پنج شنبه 29 دی 1402

متن های زیبا درباره توکل و پناه بردن به خدا, متن درباره توکل و پناه بردن به خدا, متن های توکل به خدا

راه دوّم عمل بر طبق توکّل

گام دوم این است که علاوه بر تذکر و یادآوری، بر طبقش عمل بکند. اگر بر طبقش عمل کرد، آهسته آهسته در دل انسان می‌نشیند، هر فضیلت اخلاقی، هر حقیقتی که بخواهد به قلب نفوذ کند، مرحله اوّل دانستن آن است، و مرحله دوم تذکر است، و مرحله سوم عمل بدان است. این‌ها باید طی بشود. اگر از جهت علمی کسی واقعاً شبهه داشته باشد که در عالم کسی شریک خدا نیست، باید اول برود مشکل علمی‌اش را در بحثهای کلام و فلسفه حل کند، و اگر به قرآن و روایات اعتماد دارد، قرآن و روایت بخواند که فرموده‌اند رب فقط خداوند است، إِلَهِی وَ رَبِّی مَنْ لِی غَیْرُکَ أَسْأَلُهُ کَشْفَ ضُرِّی وَ النَّظَرَ فِی أَمْرِی‌، خداوندا کسی غیر از تو اصلا ندارم! باید به دنبال فهم این مطالب برود و بعد هم آهسته آهسته عمل بکند.

ثمرات عملی توکل

حالا نتیجه عملی‌ توکّل چه می‌شود؟ این بخش، بخش دقیقی است، دقّت بفرمایید. چون یک ذره کم برویم افراط می‌شود، اضافه برویم تفریط می‌شود.

ثمره اول: تمسک به اسباب از باب وظیفه

در مرحله عملی ما سه نوع رفتار داریم:

روش اوّل: یک رفتار رفتاری است که معمول است و همیشه داریم و آن تکیه بر اسباب است، اثر را از اسباب می‌بینیم و تکیه‌مان بر اسباب است، البته انسان‌های متدین همیشه یک گوشه تکیه کارشان به خدا است. وقتی می‌خواهند به نزد طبیب بروند می‌گویند خدایا شفا بده. ولی در قلبشان اینطوری نیست که طبیب مستقل نیست و فقط یَطیبُ بِذَلِکَ أَنْفُسُهُمْ است و فقط دل مردم به او خوشنود می‌شود. مؤمن عادی در قلبش فکر می‌کند دکتر کاره‌ای است و می‌گوید خدایا تو هم کمک کن.

مثلاَ وقتی می‌خواهیم ماشین‌مان را روشن کنیم و برویم، می‌گوییم توکّل بر خدا و ماشین را روشن می‌کنیم. فکر می‌کنیم این ماشین باید ما را ببرد و اگر روشن نشود نمی‌برد. با خود می گوئیم حتماً باید روشن شود و اگر بنزین نداشته باشد نمی‌برد، هزار چیز را در این وسط فرض می‌کنیم،. از فرمان ماشین و بنزین ماشین و چه و چه و چه، بعد کنار اینها توکل بر خدا هم می‌گوییم. این یک روش است که روش مشرکانه است. انسان در این نگاه دارد غیر خدا را با خدا شریک قرار می‌دهد.

روش دوم: رفتار دوّم این است که انسان ترک اسباب کند. این هم خیلی کار اشتباهی است. یک فرهنگ اشتباه که در بین بعضی فرق تصوّف باطل بوده این بوده که به واسطه توکّل کلاً اسباب را کنار گذاشتند. ترک اسباب مثل چیست؟ مثلاً مریض می‌شود، دکتر نمی‌رود. می‌گوییم چرا؟ می‌گوید شفا دست خدا است، دکتر کاره‌ای نیست؛ هو الشافی. اصلا دکتر نمی‌رویم.

یا بندۀخدا مشکلات مالی دارد و تحت فشار است. قرض دارد، خرج زن و بچه‌اش را ندارد. می‌گوییم: برو کار کن، پیگیری کن، اقدام کن. می‌گوید نه، خدا اگر بخواهد روزی برساند، می‌رساند. من اصلا دنبال کار نمی‌روم. یا مثلاً در بعضی کارهای اجتماعی که مردم می‌کنند، مثلاً می‌خواهد برود مسافرت، می‌گوید ماشین ما ترمز ندارد، ولی می‌رویم. می‌گوییم خطرناک است، می‌گوید توکل بر خدا. این توکّل بر خدا حرف خوبی است، و واقعاً اثر دست خدا است و اگر خدا بخواهد انسان بدون ترمز هم تصادف نمی‌کند و اگر بخواهد با ترمز هم تصادف می‌کند. ولی آیا نتیجه توکل این است که انسان بدون ترمز راه بیفتد؟

روش سوّم: در این روش انسان دقّت می‌کند که توکّل یک صفت قلبی است، نه یک رفتار عملی؛ آن صفت قلبی همیشه باید باشد، و انسان باید اعتقاداً و قلباً برای غیر خدا اثری قائل نشود. امّا در مقام عمل شرع مقدس برای انسان چارچوبی تعیین کرده است و باید از باب ادب عبودیّت بر طبق آن رفتار کرد. ما هیچ جا در دین‌ نداریم که بفرمایند انسان توکل کرده و با ماشین بدون ترمز حرکت کند یا وقتی مریض شد نزد طبیب نرود. بلکه به عکس دستور به رفتن به نزد طبیب داده است.

شنیده اید که شخصی آمد مسجد پیامبر، شترش را رها کرد و آمد داخل مسجد و برگشت، شترش رفته بود از او پرسیدند شترت چه شد؟ گفت توکّل کردم و آن را رها نمودم. حضرت فرمودند: اعْقِلْ‌ وَ تَوَکَّل‌، زانوی شتر را ببند، بعد توکل کن. یعنی توکل کردن معنی‌اش ترک اسباب کردن نیست.

پس زندگی ما که همه اعتماد بر اسباب است اشتباه میباشد و ترک اسباب هم که یک تفکر انحرافی است و متاسفانه بین عامه مردم، توکل که یک صفت قلبی است، تبدیل شده به یک صفت رفتاری و می‌گویند توکل یعنی اعتنا نکردن در عمل به اسباب و علل. این هم غلط است. پس باید چه کار کرد؟

روش صحیح این است که انسان قلبا یقین داشته باشد اسباب و علل هیچ اثری استقلالاً ندارند و اثر مختص به خداوند متعال است. اما در مقام عمل چون عبد، عبد است و خداوند، رب است، بر اساس همان که خداوند فرموده رفتار کند. خداوند چه فرموده؟ خدا دستور داده شما به همین اسباب ظاهری در زندگی عادی تمسک کن، پس ما هم در زندگی عادی به اسباب ظاهری تمسک می‌کنیم اما از باب انجام وظیفه نه از این جهت که آن را منشأ اثر بدانیم و بدان اعتماد داشته باشیم.

مؤمن باید در قلبش باور داشته باشد که این غذایی که می‌خورم در سلامتی من بدون اذن الهی هیچ اثری ندارد. اثر مال خدا است. ولی چون خداوند ما را در این زندگی عادی به جریان بر طبق اسباب موظف کرده است، بر مؤمن واجب شرعی است که غذا بخورد، نمی‌تواند غذا نخورد و رو به مرگ باشد و بگوید خدا اگر بخواهد من را شفا می‌دهد. خداوند متعال ما را موظف کرده شرعا در این زندگی ظاهری وقتی مریض می‌شویم به طبیب مراجعه کنیم، حفظ صحت را واجب کرده و انجام مقدماتش را هم واجب کرده است. بر ما شرعا واجب می‌شود که به طبیب مراجعه کنیم.

خداوند بر ما حرام کرده سوار ماشینی بشویم که ترمز ندارد و در معرض خطر جانی یا خطر جسمی شدیدی قرار بگیریم. لذا اگر کسی بپرسد اگر با ماشین بی‌ترمز از اینجا به تهران بروم شرعاً حکمش چیست؟ مسلماً یک فقیه می‌فرماید شرعا حرام است، چون خودت را در معرض تلف قرار دادی. یعنی در مقام عمل وظیفه داری بر طبق اسباب عمل کنی، أمّا در مقام قلب چطور؟ در مقام قلب وظیفه دیدن اثر از خداوند و تکیه نکردن به اسباب است.

حالا سؤال مهم این است که اگر این نگاه را داشتیم، آیا در زندگی فعلی ما تغییر و تفاوتی حاصل می‌شود یا تفاوتی حاصل نمی‌شود؟ یعنی آیا توکّل فقط قلبی است یا اثر عملی هم دارد؟

می‌گویند: بله، توکل یک صفت قلبی است و ترک اسباب هم غلط است، اما اگر انسان توکل قلبی داشت، عملا در مقام عمل رفتارهایش مقداری تغییر می‌کند. کجا تغییر می‌کند؟ عنایت بفرمایید. جاهایی که شریعت برای ما یک وظیفه‌ای تعیین کرده و ما این وظیفه را خبر داریم، حال وظیفه وجوبی یا استحبابی، ولی ما بخاطر تکیه بر اسباب از وظیفه فرار می‌کنیم، آدم با توکل اینطور جاها از کار فرار نمی‌کند.

یک انسان متوکّل اگر اینجا بین ما زندگی کند تفاوتش این نیست که دکتر نمی‌رود، غذا نمی‌خورد، ماشین بی‌ترمز استفاده می‌کند. بلکه او مانند بقیه انسان‌ها از باب وظیفه اسباب و علل را انجام می‌دهد. اما در بزنگاه‌هایی تفاوت پیدا می‌کند. مثلا کجا؟

مثلا ما فکر می‌کنیم رزق و روزی دست که دست اسباب ظاهری است و البته لساناً می‌گوییم رازق خدا است. انّ الله هو الرزاق، ولیکن قلباً باور نداریم. بعد عملا در جایی که می‌دانیم چیزی وظیفه شرعی ما هست، وظیفه وجوبی یا استحبابی، چون تکیه بر اسباب داریم، یا طرف آن عمل نمی‌رویم یا می‌ترسیم.

مثلاً خداوند به ما فرموده اگر شرایط ازدواج در تو فراهم شد، ازدواج کن، إِن یَکونوا فُقَراءَ یُغنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ. اگر که فقیر باشند، خداوند آن‌ها را از فضل خودش بی‌نیاز می‌کند، ما این را شنیدیم، از نظر شرعی هم پیش هر مجتهدی برویم می فرمایند ازدواج بر تو واجب یا مستحب است، حال به جوان می‌گوییم چرا داماد نمی‌شوی؟ می‌گوید پول ندارم.

این یعنی غیر خدا را منشاء اثر دیدن. چون آدم متوکل کار را از باب وظیفه انجام می‌دهد، وقتی فهمید یک چیزی وظیفه‌اش است اسباب را که منشأ اثر نمی‌داند، راحت دنبال همان کار می‌رود و نتیجه هم می‌گیرد و می گوید به من ربطی ندارد، من باید وظیفه ام را انجام دهم.

خداوند فرموده إِن یَکونوا فُقَراءَ یُغنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ می‌گوید خدا گفته، ولی ما هیچ پولی نداریم. این یعنی چه؟ یعنی اسباب و علل را از خدا نمی‌داند و باور نمی‌کند که خدا ممکن است از هر راهی روزی را برساند. اگر وامی پیدا شود، بقیه را توکل می‌کنیم ولی در غیر این صورت توکل ندارد.

اما انسان دارای توکّل برایش این مسلّم و قطعی است که اگر وام پیدا بشود یا نشود، پدرش کمک بکند یا نکند، کار پیدا بشود یا نشود، همه‌اش در دستگاه خدا مساوی است و برای تو هم که مستحب است که ازدواج کنی و خدا هم به خصوص برای فقرا دستور ازدواج داده است و استثناء هم ندارد، پس باید بروی و ازدواج کنی.

حال ما حرفش را می زنیم ولی در مقام عمل تا حقیقت توکل نباشد باز هم آدم خیلی هم اگر همت کند و با خودش کار کند، آخر که می‌خواهد برود ته دلش می‌لرزد و نگران است؛ چون اسباب را منشاء اثر می‌داند.

به ما می‌گویند فرزند بیاور. جامعه ما مبتلا به کم فرزندی است، می‌گوید نه، ما وضع مالی‌مان خوب نیست. می‌گوییم خدا ضمانت کرده هر فرزندی که به وجود می‌آید، به مقدار خودش، آن مقداری که سهمش از روزی است، به او می‌رسد و برکت می‌دهد. می‌گوید نه، ما وضع مالی‌مان خوب نیست، این حرف ها بدرد ما نمی‌خورد. هر چه می‌گوییم توکل، توکل، اینجا جای توکل است، یعنی جای ترک اسباب است، کسی قبول نمی کند.

جای ترک اسباب جایی است که خدا امر به تمسک به اسباب نکرده، در دستگاه توکل هر کجا که خدا امر کرده به اسباب تمسک کن، آدم باید تمسک کند، و آنجا که فرموده به اسباب تمسک نکن، باید اسباب را بگذارد کنار. مثلا خداوند متعال فرموده به پدر و مادر خدمت کن، از آن طرف فرموده درس هم بخوان. انسان گاهی مواقع به خاطر اینکه میخواهد درس بخواند، از خدمت به پدر و مادر یا خشنود کردن آن‌ها حتی در حد واجب و مطلوب شرعی کم می‌کند. می‌گوید من درس دارم، باید با سواد بشوم، باید تحصیلات عالی پیدا بکنم. این حرف ریشه‌اش کجا است؟

ریشه‌اش این است که توکل ندارد. فکر می‌کند اگر برود سر کلاس با سواد می‌شود، با اینکه مومن باید باور کند برود سر کلاس یا نرود، بخواند یا نخواند، در باسواد شدن دقیقاً با یکدیگر مساوی است. حتی یک ذره کم و زیاد هم ندارد. مؤمن از باب وظیفه سر کلاس می رود، پیش مطالعه میکند، مطالعه میکند، مباحثه میکند، و می‌گوید خدایا ما وظیفه‌مان را انجام دادیم، حالا علم‌ هم یک روزی و رزق است، اگر صلاح دانستی می‌فرستی، اگر صلاح ندانستی نمی‌فرستی، کم و زیادش دست خودت است.

یک جایی اگر خدا رضایتش بر این است من از درسم بزنم و بروم خدمت پدر و مادرم بکنم، اگر اسباب و علل دست خدا است، خدا در همان خدمت به پدر و مادر علم را روزی آدم می‌کند، شب می‌خوابد، صبح بلند می‌شود، با سواد می‌شود. شوخی هم نیست، واقعیت است. اگر اسباب و علل دست خدا باشد، اگر نرود خدمت پدر و مادرش کند و درس بخواند، درسش برکت نمی‌کند. مدام می‌خواند، اما چیزی یاد نمی‌گیرد.

مثال دیگر در میدان جنگ است. در میدان جنگ یک موقع می‌گویند واجب است بروی جهاد و حمله کنی. حالا انسان اگر بشیند حساب و کتاب کند، و بگوید نه! اینجا، اینطوری است، آنجا اینطوری و ... صحیح نیست. اینجا جای توکل کردن است، یعنی گفتند اینجا دیگر به اسباب تکیه نکن، برو.

در حکایت جناب محمّد بن حنفیه با حضرت أمیر المومنین هست که وقتی حضرت می‌خواستند محمد بن حنفیه را بفرستند برای جنگ فرمودند أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَکَ، جمجمه‌ات را امانت بسپار دست خدا. ارْمِ بِبَصَرِکَ أَقْصَى الْقَوْمِ نگاهت را بینداز ته لشکر و تِدْ فِی الْأَرْضِ قَدَمَکَ پایت را مثل میخ بکوب زمین. اینجا دیگر معنا ندارد از خودمان بپرسیم چه می‌شود؟ زنده می‌مانم یا نمی‌مانم؟ اینجا دیگر جمجمه‌ات را بده دست خدا و برو دیگر. حالا می‌خواهد زنده بمانی، یا بمیری. خدا خواست جمجمه‌ات بماند یا نماند.

پس مسئله اول این شد که توکل کردن یک صفت قلبی است، یک حالت ادراکی است که انسان همه آثار را از خدا ببنید و غیر خدا را منشاء اثر نبیند و اعتنا برایش قائل نشود، در مقام عمل ثمره‌اش نه ترک اسباب است، نه تمسک به اسباب. ثمره‌اش این است آن جایی‌که اسباب وظیفه است، به اسباب از باب وظیفه تمسک کند، مازادش را چکار کند؟ مازادش را به خداوند بسپارد. این یک ثمره عملی.

ثمره دوم: امید همیشگی به خدا

ثمره دوم این است که انسان وقتی توکل پیدا کرد، همیشه حالت رجا دارد؛ یعنی مومن هیچ‌گاه ناامید نخواهد شد، چرا؟ چون انسان وقتی ناامید می‌شود که فکر می‌کند راهش بسته شد، اگر موقعی در قلبش ناامیدی آمد، باید بفهمد که تکیه کرده بر غیر خدا، تکیه کرده بر اسبابی که از دست رفته و نا امید شده. و گرنه کسی که تکیه به خدا می‌کند، چون همیشه دست خداوند باز است، همیشه امیدوار است، این یکی از علامات مومن است. در مومن حالت رجا، حالت دائمی است. هیچ وقت این رجا از بین نمی‌رود.

بالاتر از این، گفته اند از آثار توکل این است که مومن رجاءش کم و زیاد هم نمی‌شود. یعنی واقعا اگر می خواهد مثلا سفر برود، چه اسباب ظاهری فراهم باشد چه نشود، یک ذره در درون امیدش کم و زیاد نمی‌شود.

اگر یک مومن را درون یک چهار دیواری کنند و دور تا دورش را بتُن بگیرند، به او بگویند چقدر امیدواری یک لحظه دیگر پیش خانواده‌ات باشی؟ می‌گوید که همان مقدار امیدوار هستم که این چهاردیواری دور تا دورش باز بود. نباید فرقی بکند؛ چون اگر کار دست خدا است، این دیوار بود و نبودش تاثیری ندارد. خدا اراده کند این دیوار هم باشد من می‌روم، اراده کند در هم باز باشد من نمی‌روم. باید این را باور کند.

در روایات ما همین مطالب مکرر آمده است. می‌فرماید شما در زندگی به اسباب تکیه نکن. حتی در بعضی روایات تعبیر عجیبی دارد، دقت بفرمایید، (بعضی از روایات بدون این مقدمات علمی بی‌معنا است). می‌فرماید: کُن لِما لا تَرجُوا اَرجی مما تَرجُوا، چیزهایی که شما بدان امید نداری به آن بیشتر امید داشته باش از چیزهائی که به آن امید داری.

اگر یکی بگوید این چه دینی است که شما می گوئید به چیزهایی که امید نداری، به آن‌ها بیشتر امید داشته باش از آن‌هایی که امید داری؟ چرا اینطوری است؟

یکی از تفاسیرش این است که انسان کلّاً نباید به اسباب امید داشته باشد، باید کلّاً از اسباب نا امید باشد، چون هیچ کاره‌اند، هیچ اثری مستقلاً از آن‌ها صادر نمی‌شود. فقط مسئله اینجا است که ما وقتی که چیزهایی که امیدوار کننده است، پیش می-آید، به آن‌ها تکیه می‌کنیم، و تکیه ما از خدا قطع می‌شود، و وقتی چیزهایی که امیدوار کننده نیست، اتفاق می‌افتد تازه تکیه-مان می افتد به همان جایی که باید باشد، یعنی به خدا امیدوار می‌شویم. لذا این انسان باید آن جاهایی که امیدوار کننده نیست بیشتر امیدوار باشد؛ چون تازه آن امیدوار کننده اصلی را پیدا می‌کند که خداوند است.

امّا آن کسی که همیشه با خدا است، بود و نبود اسباب برایش فرقی نمی‌کند و همیشه در اوج امیدواری است، ولی آن انسانی که مثل بنده به شرک دچار است، آن جاهایی که «ما ترجو» دارد، نباید امیدوار باشد، چون آن‌ها کاره‌ای نیستند، و در مقابل نسبت به آن چیزهایی که امیدوار کننده نیستند، باید بیشتر امیدوار باشد، چون آنجا از اسباب قطع امید می‌کند و امیدوار می‌شود به خدای حقیقی، و خدای حقیقی می‌آید وسط و در عالم قدرت و احاطه خود را نشان می‌دهد. پس یکی از ثمرات توکل این است که در کار مؤمن نا امیدی نیست.

امید همیشگی و ترک توکل بر عمل

یکی از ثمرات و فروعات مهم این بحث این است که مؤمن نسبت به امر آخرت نیز هیچ وقت ناامید نباید بشود و امیدش هم نباید کم وزیاد شود. همیشه باید توکلش بر خداوند باشد، و بر اعمالش تکیه نکند.

تا الان داشتیم توکل در اسباب خارجی را می‌گفتیم. یک مرحله عالی‌تر این است که انسان به عملش نیز تکیه نداشته باشد، چون یکی از آفات مومنین این است که تکیه بر اعمالشان دارند. مثلا بنده اگر الان نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا، همه را سر وقت خواندم و شب سر وقت خوابیدم و سحر بیدار شدم و نماز شب خواندم و باز نماز بعدی در سر وقت انجام شد و قرآن و حرم و عبادت و اخلاقم خوب بود و درس‌هایم را خوب خواندم، در خودم احساس میکنم که الحمدلله خدا یک رحمتی به من کرده که دارم آدم خوبی می‌شوم و امیدست که کم کم اصلاح شوم. حال اگر ناگهان فردا همه زندگی به هم بریزد و سحر بیدار نشوم و نماز صبح دیر بخوانم، حالت نا امیدی به من دست می‌دهد و می‌گویم: ما که وضع‌مان خراب است و به جایی نمی‌رسیم.

چرا این اتفاق می‌افتد؟ چون انسان فکر می‌کند اگر می‌خواهد به جایی برسد با اعمالش می‌رسد. در واقع چه چیز را منشأ اثر دیده؟ اعمالش را منشأ اثر دیده؛ چون اعمالش را منشأ اثر دیده وقتی عمل از دست می‌رود امیدش کم می‌شود، وقتی عمل می‌کند، امیدوار می‌شود و نشاط پیدا می‌کند.

در کلمات بزرگان هست که الیَأس عندَ الزَّلَل علامةُ الِاِتّکالِ علَی العَمل، کسی که وقتی پایش می‌لغزد، نا امید می‌شود، این نشانه این است که تکیه بر عملش کرده بوده است.

ولی در دستگاه خدا قضیه به طور دیگری است، خدا می‌فرماید این اعمالی که تو می‌کنی، این حرم رفتن و درس خواندن و هر کار خیری که می‌کنی، این‌ها به قدر سر سوزن تو را بالا نمی‌برد، این‌ها در عالم کاره‌ای نیستند، آن کسی که تو را بالا می-برد چه کسی است؟ خود خدا است، خودش می‌کشاند و می‌برد، می‌گوید من اگر خواستم ببرم «حر بن یزید ریاحی» را هم می‌برم حتی اگر جلوی سیدالشهدا هم بایستد و شمشیر هم بکشد و لشکر مقابل هم باشد، اهل و عیال سیدالشهداء را هم به ناراحتی بیندازد، خدا اگر بخواهد این را ببرد به طرفة العینی او را زیر و رو می‌کند و می‌شود از اصحاب سیدالشهداء علیه السلام و می‌رسد به آن مقاماتی که به او غبطه بخورند. ولی اگر نخواهد ببرد تو بلعم باعورا باش، باش که باش، عابد و زاهد و چه و چه، به طرفة العینی خدا رهایش می‌کند، می رود ته جهنم. آنی که بالا می‌برد و به سوی نور می کشاند درواقع خداوند است؛ اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور.

پس این اعمال چه کاره‌اند؟ این اعمال بدون اذن الله هیچ کاره‌اند. می پرسیم من چکار کنم؟ عمل را انجام بدهم یا ندهم؟ خداوند می فرماید: تو باید وظیفه‌ات را انجام بدهی، تو باید بندگی بکنی، ولی کار دست من است، اگر نماز خواندی فکر نکن با این نماز بالا می‌روی. بعد از نماز باید بگو خدایا شکر! اگر مصلحتت بود، اگر حکمتت تعلق گرفته بود و خواستی منت بگذاری بر ما، ما را به خودت نزدیک کن و البته طلبی هم نداریم، ما گدایی‌ می کنیم. اگر هم مصلحت نبود نمی‌بری.

وقتی هم نماز نخواندی، باز هم باید همانقدر به خدا امیدوار باشی. لذا می‌گویند مومن باید همیشه از خودش ناامید باشد و به خدا همیشه امیدوار باشد، ولی ما چون امیدمان به خودمان است، وقتی کار خوب می‌کنیم احساس می‌کنیم یک ذره انگار حالمان خوب می‌شود، و وقتی کار بد می کنیم کمی ناامید میشویم.

در دعای ابوحمزه می‌خوانیم: قَدْ نَزَلْتُ مَنْزِلَةَ الْآیِسِینَ مِنْ خَیْرِی‌، خدایا به حالی رسیدم که از خیر خودم ناامید هستم، می دانم از خودم کاری بر نمی‌آید. در فراز دیگری می‌فرماید: وَ مَا قَدْرُ أَعْمَالِنَا فِی جَنْبِ نِعَمِکَ وَ کَیْفَ نَسْتَکْثِرُ أَعْمَالًا نُقَابِلُ بِهَا کَرَمَکَ بَلْ کَیْفَ یَضِیقُ عَلَى الْمُذْنِبِینَ مَا وَسِعَهُمْ مِنْ رَحْمَتِک‌؛ از طرفی می فرماید اعمال ما در کنار نعمتهای تو چه قیمتی دارد و از طرفی می فرماید اگر گنهاکار هستم رحمت تو باز هم وسیع است و گنهکاران را هم در بر می گیرد.

یا می فرماید: مَا أَنَا یَا رَبِّ وَ مَا خَطَرِی هَبْنِی بِفَضْلِکَ وَ تَصَدَّقَ عَلَیَّ بِعَفْوِک‌، من چه هستم؟ من چه عملی دارم که بخواهم به وسیله عملم به طرف تو تقرب بجویم، اگر خواستی تو منت می‌گذاری و به واسطۀ فضلت به من می‌بخشی. خدا با کسی خرید و فروش نمی‌کند که بگوید تو یک نماز آوردی، این نعمت را در عوضش بگیر. خدا هر چه بدهد تفضّل است. حضرت امام سجّاد در دعای دیگر می‌فرمایند: جَمِیعُ إِحْسَانِکَ تَفَضُّلٌ، وَ کُلُّ نِعَمِکَ ابْتِدَاءٌ؛ خداوند هر چه نعمت می‌دهد مادی و معنوی، مفت و مجانی می‌دهد.

به قول خواجه حافظ رحمه الله:

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن

 

که خواجه خود روش بنده پروری داند

انسان باید بندگی کند، نمی‌شود بگوید ما دیگر توکل داریم، روزه نمی‌گیریم، نماز نمی‌خوانیم، این نمی‌شود. بنده باید بندگی کند، اما اثرش را از خداوند بداند و اگر از عملش بداند این شرک است؛ حضرت امام سجاد علیه السلام در فراز دیگری می فرمایند: لَسْنَا نَتَّکِلُ فِی النَّجَاةِ مِنْ عِقَابِکَ عَلَى أَعْمَالِنَا بَلْ بِفَضْلِک‌؛ در نجات از عذاب بر اعمالمان تکیه نمی کنیم، بر فضل و احسان تو تکیه و امید داریم.

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست

 

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

معنای اینکه: نباید بر تقوا و دانش تکیه کند این است که باید واقعا اینقدر خدا را باور داشته باشد که اگر لغزید و بزرگترین گناهان را هم در عالم کرد، باز هم همان قدر به خدا امیدوار باشد که قبل از اینکه این کارها را بکند امید داشت، چون قبلش هم واقعا دست خالی بود، بعدش هم واقعا دست خالی است و قبلش هم خدا دریای رحمت بود، بعدش هم خدا واقعا دریای رحمت است. در حدیث قدسی آمده:‌ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی- لَأُقَطِّعَنَّ أَمَلَ‌ کُلِ‌ آمِلٍ‌ أَمَّلَ غَیْرِی بِالْإِیَاس‌؛ خداوند می‌فرماید: قسم به عزّت و جلالم امید هر کس به غیر من امیدی داشته باشد را از بین برده و به ناامیدی تبدیل می‌کنم. این روایات شامل امیدوار بودن انسان به اعمالش هم میشود. مؤمن باید امیدش در همه جهات فقط به خداوند باشد.

لذا یکی از ثمرات توکل این است که گفته‌اند مومن همیشه امیدوار است، امیدواری‌اش هم با بود و نبود اسباب ظاهری- که یکی از اسباب ظاهری همین اعمال انسان است- کم و زیاد نمی‌شود، چه برسد که بخواهد نا امید بشود. همیشه به خداوند متعال امیدوار است.

ثمره سوّم: ترس از خدا

در طرف مقابل امید دقیقا نقطه خوف است، همانطوری که مومن به غیر خدا امید نباید داشته باشد، از غیر خدا هم نباید بترسد. یعنی مومن همیشه از خدا می‌ترسد و از غیر خدا نمی‌ترسد. یعنی ترسناک‌ترین چیزها هم اتفاق بیفتد، چون می‌داند این‌ها هیچ تاثیری بدون اذن خدا در او ندارند یک ذره در قلبش خوف نباید راه پیدا بکند. بر خلاف امثال حقیر که اگر شرایط عادی باشد، آرامش داریم، و اگر شرایط عادی نباشد اضطراب در قلبمان ایجاد می‌شود و حالت ترس به وجود می‌آید.

انسان باید وظیفه اش را انجام دهد، ولی ترس نباید داشته باشد. دو مطلب و دو حرف است. نمی‌گویند مومن وقتی تیر می-آید، صاف بنشیند و بگوید برای من اهمیت ندارد که تیر بیاید، مؤمن باید وظیفه‌اش را انجام بدهد. اما از جلوی تیر که می-خواهد کنار برود اگر با این فکر کنار برود که تیر وقتی به ما بخورد ما را می‌کشد، این فکر غلط است. باید باور کند خدا بخواهد تیر نمی‌کشد، و اگر هم نخواهد بدون تیر هم می میریم؛ ولیکن باید از باب وظیفه و عمل به دستور الهی از جلوی تیر کنار برود.

شنیدید که مرحوم آیه الله قاضی (رضوان الله علیه) یک موقع با شاگردانشان نشسته بودند، و بحث توحید افعالی را توضیح می فرمودند، (توحید افعالی یک گوشه‌اش همین بحثی است که داریم با هم مرور می‌کنیم که همه چیز دست خدا است.) حضرت علامه طباطبائی قدس سره می‌فرمایند: «یک روز در داخل حجره نشسته بودیم، مرحوم قاضى هم نشسته و شروع کردند بصحبت کردن درباره توحید افعالى‌. ایشان گرم سخن گفتن درباره توحید افعالى‌ و توجیه کردن آن بودند که در این اثناء مثل اینکه سقف آمد پائین؛ یک طرف اطاق راه بخارى بود، از آنجا مثل صداى هارّ هارّى شروع کرد به ریختن، و سر و صدا و گرد و غبار فضاى حجره را گرفت.

جماعت شاگردان و آقایان همه برخاستند و من هم برخاستم، و رفتیم تا دم حجره که رسیدیم دیدم شاگردان دم در ازدحام کرده و براى بیرون رفتن همدیگر را عقب مى‌زدند. در اینحال معلوم شد که اینجورها نیست، و سقف خراب نشده است؛ برگشتیم و نشستیم؛ همه در سر جاهاى خود نشستیم؛ و مرحوم آقا هم (قاضى) هیچ حرکتى نکرده و بر سر جاى خود نشسته بودند، و اتّفاقاً آن خرابى از بالا سر ایشان شروع شد. آقا فرمود: بیائید اى مُوحدّین توحید افعالى! همه شاگردان منفعل شدند، و معطّل ماندند که چه جواب گویند؟ مدّتى نشستیم، و ایشان نیز دنبال فرمایشاتشان را درباره همان توحید افعالى بپایان رساندند.

آنروز چون مرحوم آقا در این باره مذاکره داشتند، و این امتحان درباره همین موضوع پیش آمد، بعداً چون تحقیق بعمل آمد معلوم شد که این مدرسه متّصل است بمدرسه دیگر، بطوریکه اطاق‌هاى این مدرسه تقریباً متّصل و جفت اطاقهاى آن مدرسه بود، و بین اطاق این مدرسه و آن مدرسه فقط یک دیوارى در بین فاصله بود. قرینه اطاقى که ما در آن نشسته بودیم، در آن مدرسه، سقف بخاریش ریخته بود و خراب شده بود. و چون اطاق این مدرسه از راه بخارى به بخارى اطاق آن مدرسه راه داشت لذا این سر و صدا پیدا شد، و این گرد و غبار از محلّ بخارى وارد اطاق شد.» (مهر تابان، ص۳۱۹)

این فرمایش مرحوم آیةالله قاضی قدّس‌سرّه که فرمودند: « بیائید اى مُوحدّین توحید افعالى!» یعنی چه؟ آیا یعنی اگر صدا آمد ما تکان نخوریم؟ مرحوم قاضی که احاطه داشتند و می‌دانستند چه خبر است، وظیفه‌ای هم در جابجا شدن و خارج شدن ندارند؛ اما بنده و شما اگر صدای ریختن دیوار آمد فرار نکنیم؟ چرا! باید فرار بکنیم، و شکی نیست، ولی از باب وظیفه باید فرار کنیم، یعنی خدایا چون شرعاً موظفم فرار کنم، فرار می‌کنم، اما در دلمان نباید بترسیم و از نظر روحی مضطرب شویم. (البته ترسی که از سنخ رفتار و اقتضاء بشریت هم طبیعی است و عیبی ندارد ولی ترسی که محصول ادراک است نباید در دلمان بیاید.) این ترس با درس توحید افعالی که مرحوم قاضی می‌فرمودند سازگار نیست. یعنی باید در کمال آرامش فرار کنیم.

علامت مؤمن از غیر مؤمن در آن رفتار نیست، در حالت قلبی است و البته آنجایی که خدا فرموده توقّف کن و بایست، آن کسی که توکل دارد می‌ماند و پای‌مردی می‌کند و کسی که توکل ندارد، طاقت نمی‌آورد و نمی‌تواند استقامت بکند، چون ترس در وجودش هست.

خداوند فرموده: أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُ‌ الْقُلُوبُ؛ وقتی می‌گویند انسان با یاد خدا، آرامش پیدا می‌کند، یعنی یاد «الله»، یاد همان حقیقتی که به عالم احاطه دارد و با همه چیز معیت داشته و همه امور در دست اوست و انسان فقر محض و احتیاج محض نسبت به او است. و گرنه با گفتن لفظ الله به تنهائی تَطْمَئِنُ‌ الْقُلُوبُ نمی‌شود (گرچه لفظ الله یک برکت و نورانیتی دارد). انسان هر چه الله را به الله بودنش بشناسد و یاد کند به همان میزان تَطْمَئِنُ‌ الْقُلُوبُ حاصل می‌شود، اگر الله را به الوهیت مطلقه و ربوبیت مطلقه تصور نکند، و خدا را موجودی در عرض موجودات دیگر بداند، به نحو شراکت، به همان درصد هم اطمینان قلبش کم می‌شود و اگر الله را به شکل صحیح شناخت و باور داشت دیگر باید آرامش مطلق می‌یابد. شما قرآن را ورق بزنید از اول تا آخرش توحید افعالی است، مدام به انسان می‌گوید همه چیز دست خدا است، به اسباب تکیه نکن، ولی ما باور نمی‌کنیم.

ثمره چهارم:تغییر روش در تمسک به اسباب

آخرین ثمره این است که وقتی انسان فهمید اسباب دست خداوند است، در تحصیل کردن مطلوب و مقصد روشش عوض می‌شود؛ مثلا وقتی انسان شفا را از دکتر می‌بیند، مثل حالت متعارف، وقتی مریض می‌شود اول نزد طبیب می‌رود و اگر جواب نگرفت می‌رود نزد طبیب بعدی، و همینطور و آخر که درها بسته شد، نذر می‌کند و روضه می‌گیرد و حرم می‌رود که مریض داریم و همه جواب‌مان کردند.

اما کسی که توکل دارد سیرش برعکس است، همان اول که مریض می‌شود، اول به خدا می‌گوید، وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ، خدایا شفا که از تو است، خودت شفا بده. همه امور در عالم دست توست، پس لطفاً خودت تدبیر کن و البته من از باب وظیفه دکتر هم می‌روم، و می‌داند طبیب مجرایی است که خدا در عالم برای انجام وظیفه بندگانش قرار داده، ولیکن علیت و سببیت حقیقی مال کس دیگری است.

به همین منوال انسان وقتی اسباب را اثرگذار می‌داند و می‌خواهد تحصیل علم کند، مدام سعی می کند درس بخواند و با سواد شود، اما اگر دانست امر دست خدا است، درس را از باب وظیفه می‌خواند، اما قبل از درس دعا می‌کند خدایا به من علم را روزی کن، رَبِّ زِدنی عِلمَاً یا اللَّهُمَّ أَعْطِنِی بَصِیرَةً فِی دِینِکَ وَ فَهْماً فِی حُکْمِکَ وَ فِقْهاً فِی عِلْمِک‌.

انسان دعایش را می‌کند، و می‌داند سبب اصلی خداوند است. و وظیفه‌اش را هم که درس خواندن است انجام می‌دهد و می-گوید خدایا از باب انجام وظیفه چون من شرعا موظفم این اسباب ظاهری را رعایت کنم سر ساعت هم اولین نفر می‌روم سر درس می‌نشینم و خوب هم مطالعه می‌کنم. اما می‌دانم این کار موجب علم و دانش نمی‌شود.

پس توکل در نوع تعامل انسان هم اثر دارد که اول به چه کسی تکیه کندو کار را از کجا شروع نماید. اگر انسان واقعا برای علمش و شفایش به خدا تکیه کرد و بعد سراغ اسباب رفت خیلی مواقع نتیجه‌هایی می‌گیرد که افراد دیگر نمی‌گیرند. واقعا آن مؤمنی که دعا می‌کند که با سواد شود، و از خدا می‌خواهد و درسش را هم می‌خواند یقیناً رشد علمی‌اش بیشتر از مؤمنی است که فقط درس و تلاش و پشتکار دارد.

طبیبی که شفا را از خدا می‌داند، و اعتقاد قلبی‌اش این چنین است، و از باب وظیفه نسخه می‌نویسدو بالای نسخه‌اش نوشته «هو الشافی»، اثر نسخه‌اش متفاوت است و به قول مردم می‌گویند: دست فلانی شفا دارد. این دستش که شفا دارد، یک بخشش مربوط به تکیه‌ای است که این طبیب در قلبش به خدا دارد و کار را از خدا می‌داند، و بعد از آن از باب انجام وظیفه نسخه را هم می‌نویسد.

خلاصه نکات

پس خلاصه اینکه توکل یک صفت قلبی است، یعنی اعتقاد قلبی که در دل نشسته باشد به اینکه غیر خدا مستقلاً منشأ اثر نیست و همه اثرها از خدا است. این مسئله قلبی است. ایجادش در قلب چند مرحله داشت؛ اول مسئله را از جهات علمی‌ انسان بداند، دوم به قلبش تذکر بدهد، سوم بر طبقش رفتار کند.

و ثمره آن:

اول این است که نه اسباب را مطلقاً ترک کند و به اسباب تمسک نماید و اثر را از آن ببیند؛ راه صحیحش این است که انسان اسبابی را که وظیفه شرعی است به آن تمسک کند، و مازاد آن را رها کند. و در همه حالات هم اثر را از خدا ببیند.

دوّم این که انسان رجائش کم و زیاد نمی‌شود و همیشه به خدا امیدوار است و از اسباب ناامید.

سوّم اینکه مومن همیشه خوفش از خدا است و از اسباب هم هیچ خوفی ندارد.

چهارم اینکه در نحوه تعاملش در همه امور اول به خدا تکیه می‌کند و بعد اسباب را از سر وظیفه انجام می‌دهد، نه اینکه هر وقت دستش از اسباب کوتاه شد، تازه به طرف خداوند متعال رو بیاورد.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن عدوّهم.

سید محسن تقوی بهبهانی



برگرفته شده از menbar1.blog.ir

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: اعتقادی
برچسب‌ها: دانستنی های جالب