خورشيد بى پايان
آيا غروب خورشيد حكايت از پايان هميشگى آن است؟ و يا اينكه در پس غروب آن ميلادهاى مكرّرى انتظارش را مىكشد؟ بايد گفت در منطق فرمانروايان مستبد تاريخ، پاسخ سؤال اول مثبت است، آنان فكر مىكنند كه اگر بر چهره درخشانى پرده كشند، براى هميشه پوشيده مىماند، غافل از اينكه خودشان نابود مىشوند، و تاريخ جز ننگ و نفرين برايشان چيزى ديگر ياد نمىكند، و در هر صبحگاه ميلاد پرنور خورشيد تجديد مىيابد.
مأمون عباسى كه قبلاً عرض شد براى اهداف شومى كه در سر داشت حضرت علىّ بن موسى الرّضا (علیه السلام) را از مدينه به خراسان جلب كرده و آن حضرت را مجبور به اقامت نزد خود و قبول ولايت عهديش نمود، چنين مىانديشيد كه با قتل آن حضرت و غروب آن خورشيد نورافروز، نام آن حضرت را مىتواند از دلها خارج ساخته، و ياد او را براى هميشه پايان بدهد.
او كه جز به بقاى دولت و حكومتش به چيزى نمىانديشيد و حاضر بود در اين راه زندانها بسازد، هتك حرمت كند، شكنجه بدهد، مؤمنين را به زير ضربات شلاق بيندازد، اموال مردم را مصادره كند، علما و دانشمندان را خانهنشين و تحت نظر قرار بدهد، تهمت به بيگناهان ببندد، و بهطور كلّى بهنام اسلام و جانشينى پيامبر اسلام (ص)، اسلام را به نابودى بكشد و بدنام كند.
روزى جشن ولايت عهدى امام رضا (علیه السلام) بپا داشته و دستور مىدهد تا بنىعباس لباسهاى سياه را در آورده و لباس سبز بپوشند، و درهم و دينار به نام آن حضرت سكه مىزند، و دستور مىدهد تا نام شريفش را بهعنوان ولايت عهد با القاب و مدح و ثنا بر منابر بياورند، و روزى هم تصميم به قتل آن امام معصوم گرفته، و با انگور و يا آب انار زهر آلود مسمومش مىكند، و به طرز دلخراشى به شهادتش مىرساند، و بعد براى تظاهر در برابر مردم و فريب سادهلوحان با چشمهاى پر از اشك گريه سر مىدهد، يقه چاك مىزند شال عزا بگردن مىنهد و مجلس عزا بپا مىدارد!!
و جالب توجّه اين است كه با حالت تأسّف و زارى كنار نعش مقدّس امام رضا (علیه السلام) ايستاده و عرضه داشت: اى سرور من بخدا سوگند نمىدانم كداميك از دو مصيبت بر من سنگينتر است، آيا از دست دادن و فراق تو، و يا تهمت مردم به من كه قاتل تو هست؟
سرانجام پس از شهادت حضرت رضا (علیه السلام) مأمون عباسى در همان سال عازم بغداد شده، و آنجا را مركز خود قرار داد، و از طرفى چون در اثر معاشرت خود با امام رضا (علیه السلام) علويان و شيعيان را شناخته بود، آنان را در همه جا تحت تعقيب قرار داده، و پيوسته به قتل مىرسانيد، و لذا مشاهده مىشود كه معمولا در شهرهاى ايران و حتى افغانستان، در دامنه كوهها، در وسط جنگلها و نقاط دور دست، آرامگاه امامزادگان ديده مىشود، آنان يا به دست مأمورين عباسى به شهادت رسيده، و يا غريبانه در آن نقاط دور از وطنشان جان سپردهاند.
منبع: نقش رهبری حضرت رضا (علیه السلام)
آيا غروب خورشيد حكايت از پايان هميشگى آن است؟ و يا اينكه در پس غروب آن ميلادهاى مكرّرى انتظارش را مىكشد؟ بايد گفت در منطق فرمانروايان مستبد تاريخ، پاسخ سؤال اول مثبت است، آنان فكر مىكنند كه اگر بر چهره درخشانى پرده كشند، براى هميشه پوشيده مىماند، غافل از اينكه خودشان نابود مىشوند، و تاريخ جز ننگ و نفرين برايشان چيزى ديگر ياد نمىكند، و در هر صبحگاه ميلاد پرنور خورشيد تجديد مىيابد.
مأمون عباسى كه قبلاً عرض شد براى اهداف شومى كه در سر داشت حضرت علىّ بن موسى الرّضا (علیه السلام) را از مدينه به خراسان جلب كرده و آن حضرت را مجبور به اقامت نزد خود و قبول ولايت عهديش نمود، چنين مىانديشيد كه با قتل آن حضرت و غروب آن خورشيد نورافروز، نام آن حضرت را مىتواند از دلها خارج ساخته، و ياد او را براى هميشه پايان بدهد.
او كه جز به بقاى دولت و حكومتش به چيزى نمىانديشيد و حاضر بود در اين راه زندانها بسازد، هتك حرمت كند، شكنجه بدهد، مؤمنين را به زير ضربات شلاق بيندازد، اموال مردم را مصادره كند، علما و دانشمندان را خانهنشين و تحت نظر قرار بدهد، تهمت به بيگناهان ببندد، و بهطور كلّى بهنام اسلام و جانشينى پيامبر اسلام (ص)، اسلام را به نابودى بكشد و بدنام كند.
روزى جشن ولايت عهدى امام رضا (علیه السلام) بپا داشته و دستور مىدهد تا بنىعباس لباسهاى سياه را در آورده و لباس سبز بپوشند، و درهم و دينار به نام آن حضرت سكه مىزند، و دستور مىدهد تا نام شريفش را بهعنوان ولايت عهد با القاب و مدح و ثنا بر منابر بياورند، و روزى هم تصميم به قتل آن امام معصوم گرفته، و با انگور و يا آب انار زهر آلود مسمومش مىكند، و به طرز دلخراشى به شهادتش مىرساند، و بعد براى تظاهر در برابر مردم و فريب سادهلوحان با چشمهاى پر از اشك گريه سر مىدهد، يقه چاك مىزند شال عزا بگردن مىنهد و مجلس عزا بپا مىدارد!!
و جالب توجّه اين است كه با حالت تأسّف و زارى كنار نعش مقدّس امام رضا (علیه السلام) ايستاده و عرضه داشت: اى سرور من بخدا سوگند نمىدانم كداميك از دو مصيبت بر من سنگينتر است، آيا از دست دادن و فراق تو، و يا تهمت مردم به من كه قاتل تو هست؟
سرانجام پس از شهادت حضرت رضا (علیه السلام) مأمون عباسى در همان سال عازم بغداد شده، و آنجا را مركز خود قرار داد، و از طرفى چون در اثر معاشرت خود با امام رضا (علیه السلام) علويان و شيعيان را شناخته بود، آنان را در همه جا تحت تعقيب قرار داده، و پيوسته به قتل مىرسانيد، و لذا مشاهده مىشود كه معمولا در شهرهاى ايران و حتى افغانستان، در دامنه كوهها، در وسط جنگلها و نقاط دور دست، آرامگاه امامزادگان ديده مىشود، آنان يا به دست مأمورين عباسى به شهادت رسيده، و يا غريبانه در آن نقاط دور از وطنشان جان سپردهاند.
منبع: نقش رهبری حضرت رضا (علیه السلام)
نظرات شما عزیزان: