ای زینب! تو جز مصیبت چیزی ندیدی.
به ما دیگر نگو «ما رایت الا جمیلا».
ما از دل تو خبر داریم. ما میدانیم
معنای فراق را.
این داغ را به ما نیز چشاندهاند.
ما مزه زخم زبان را چشیدهایم.
طعم تلخ نیش و کنایهها را دیدهایم.
ما نیز به همان جرم تو محکومیم ای مظهر صبر.
ما نیز متهمیم به ولایتمداری ای امالمصائب.
ما نیز در عاشورا صدای هلهله شنیدهایم.
ما نیز در خیمه عباس، شعله آتش دیدهایم.
اینجا شمر، بیداد میکند.
ما اینجا دنبال قرآنی هستیم به خط علی.
ما را به همان جرم تو محکوم کردهاند.
ما چون تو شیعه بودن جرممان است
و با هم در سلول تنگ و تاریک تاریخ، همبندیم.
غصه قصه ما ای بانوی مهربان، یکی است.
عباسهای ما نیز در «فکه»
با لب تشنه به شهادت رسیدند.
در هویزه، شنی تانکها به جان تن تنها و غریب برادران ما افتادند
و علمالهدی و کجکلاه را قطعهـقطعه کردند.
ای پرستار کودکان حسین! ما با تو همدردیم...
از آن آشوب عاشورای 61،
هنوز بر تن ما لباس مشکی است.
ما اما جز برای حسین تو، اشک نریختهایم.
جز برای برادرت عباس شیون نکردهایم.
جز برای علیاکبرت نگریستهایم.
جز برای «بنت الحسین»
بر سر و روی خود خاک غم نریختهایم.
ما ای زینب صبور!
روزهایمان، جملگی عاشوراست
و شبهای ما چیزی جز شام غریبان نیست.
ای زینب! سر بر در کدام خانه بگذاریم؛
جز تو کسی محرم راز ما و مرهم زخم ما نیست؛
ما از کودکان حسین، تنهاتریم.
خانه ما نیز در خرابه غربت است...
نظرات شما عزیزان: