تولد شوم؛ نژادپرستي از نوع صهيونيستي «آنها» و «ما»
موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران
در متن «اعلاميه استقلال سال 1948» که پس از اشغال فلسطين، توسط رهبران صهيونيست به تصويب رسيد، به صراحت بيان شده است که «تمام شهروندان کشور اسرائيل صرفنظر از جنس، مذهب و قوميت، در برابر قانون برابرند.» 1 ولي اين مسئله هرگز به صورت قانون در نيامد و جامه عمل نپوشيد. از همان روزهاي اول اشغال فلسطين به جاي تساوي و برابري، مسئله «آنها» و «ما» به وجود آمد و يک «کاست اسرائيلي» شکل گرفت. آزادي نژاد و مذاهب از بين رفت و اعلان شد که اسرائيل، کشور همه يهوديان جهان است. يهوديان طبقه برگزيده جامعه شناخته شدند و سايرين به اجبار در طبقات دوم و پايينتر قرار گرفتند. اعراب تمام حقوق و مزاياي خود را از دست دادند و اسرائيل يک کشور طبقاتي به تمام معنا شد.
کمکم بين يهوديان اسفاري يا خاورميانهاي و يهوديان آفريقايي، با يهوديان اشکنازي، اروپايي، هم فاصله افتاد، و تنها همين گروه اخير الذکر صاحب مقام و جاه و جلال شدند. در واقع، قدرت به دست آنهايي افتاد که نه يهودي، بلکه کساني بودند که «نظرات صهيونيستي» داشتند. بعدها، حتي قانوني از کنشت، مجلس صهيونيستها گذشت که به موجب آن، کساني که «خون اسرائيل در رگهايشان» نبود، «اجازه شرکت در انتخابات اسرائيل را نداشتند.» 2
دکتر آلفرد ليلي ينتال کتاب ارزشمندي تحت عنوان «... اسرائيل به چه قيمت؟» نگاشته است. جواب اين سئوال را همکيش محترم ايشان ماکسيم گيلان يهودي در کتابي به نام «اسرائيل چگونه ماهيت وجودي خود را از دست داد!» 3 با طعنه به درستي داده و نوشته است: «اسرائيل حاضر است هر قيمتي را براي جلوگيري از مخلوط شدن با اعراب بپردازد.» 4 لازم است به «آنها» فهماند که بايد فلسطين را ترک کنند و «به صحرا بروند»؛ زيرا «در ميان ملل متمدن يهوديان بيگمان پاکترين نژادند.» 5
اين عقده خويشتن برتربيني تنها در ميان مردم کوچه و بازار اسرائيل که سعي دارند خود را مالک و مردماني نيرومند نشان دهند، وجود ندارد. بلکه، در ميان مردان مذهبي هم به کرات ديده ميشود. برخورد ناجوانمردانه يهوديان اسکان يافته در مناطق اشغالي يا فلسطينيان، بر طبق دستور آن خاخامهاي نژادپرستي است که در «روزنامه مذهبيون کرانه باختري» در مقالهاي با اين عنوان به چاپ رسيده: «آنهايي که از ما خواهان رفتار انساني با همسايگانمان ]عربها[ هستند، هالاچا ]شريعت[ را بد تعبير ميکنند و از فرمانهاي مشخص غافلند.» نويسنده ديگري با آوردن بخشهايي از تلموذ ]شريعت شفاهي يهود[ نوشته است: «... مطابق آن، خداوند از خلق اسمائيل و اعقاب او متأسف است و کافرها مردماني هستند همچون حيوانات.» آنها بايد «به خدمت» فاتحان يهودي خود در آيند، «حقير و پست» باشند و «سرهايشان را در اسرائيل بلند نکنند...» 6
به اعتقاد او: «بين قانون اسرائيل ]تورات اسرائيل[ و انسانگرايي ]اومانيسم[ دهري امروزي، هيچ رابطهاي وجود ندارد.» 7
ناهيوم گلدمن که بيگمان از جمله معماران ساخت کشور اسرائيل محسوب ميشود، نوشته است: «مردم يهود يک پديده تاريخي و استثنائي هستند. اين مردم در عين حال که يک ملت هستند، يک واحد مذهبي و يک نژاد حافظ يک تمدن خاص هستند. با يک تصور واحد غيريهودي از ملت و مذهب، نميتوان اين پديده استثنايي و تاريخي را تعريف کرد ... ما ملتي جهاني هستيم که به نحوي به اسرائيل وابستهايم.»
مهمترين قسمت از نوشته نامبرده اين قسمت ميباشد که اذعان کرده است: «اسرائيليان توضيحناپذيرترين جامعه در تاريخ بشري هستند.» 8
ناهيوم گلدمن فراموش کرده است که عده کثيري از جمعيت اسرائيل را اشکنازيها تشکيل ميدهند که از نژاد اسحق فرزند حضرت ابراهيم نيستند. آنها به قول آرتور کسلر يهوديان «کنار رود ولگا» هستند و نه يهوديان «کنار رود اردن». آنها اگر از نژاد هون با لقب «يأجوج و مأجوج» 9 نباشند، بدون شک از قبيله بني اسرائيل نبودهاند و با دوازده سبط يعقوب پيغمبر هيچ نوع بستگي خوني و نژادي ندارند. اين گروه «قبيله سيزدهم» را تشکيل ميدهند. «... اختلاف بين يهوديان سفاردين و يهوديان اشکنازي مشهود است. اغلب سفاردها «دوليکوسفالي Dolichocephalic» «درازسر» و «اشکنازي Brachicephalic» «پهن سر» هستند ...» محققان «... اين اختلاف را دليل ديگري براي اثبات اختلاف نژادي يهوديان «خزري ـ اشکنازي» 10 و «سامي ـ سفاردي» ميدانند.» 11
در سفر پيدايش «اين کلمه ]اشکناز[ نام يکي از پسران جومر است که پسر «يافث» بود. به علاوه، اشکناز برادر توجرمه ]و نوه يأجوح[ است که خزرها به گفته پادشاه يوسف او را جد خود ميدانستند.» 12
در هر حال، آنچه از تحقيقات مردمشناسان به دست آمده، اين است که «وجود نژادي يهودي» را انکار ميکنند. در حقيقت، کوشش براي نشان دادن اين نکته که يهوديان يک قوم يکدست و از يک گروه «نژادي» و خوني هستند، بيثمر است. چون آنها هرگز نژاد خالصي نبودهاند، حتي از زمان حضرت موسي عليهالسلام. اين «فرقه مذهبي» در طول مهاجرتهاي خود و پراکندگي در ممالک مختلف، با ازدواج با اقوام و ملل ديگر يکپارچگي نيم بند خود را هم از دست دادهاند. حتي پيامبران آنان نيز همچون حضرت داود و حضرت سليمان با دخترهايي از اقوام ديگر پيمان زندگي بستهاند. حضرت سليمان که از مادري از قبيله حتي 13 زاده شده بود، خود با دخترهايي از قبيلههاي موآيي، ادوني، صيدوني و بسياري از قبايل ساکن فلسطين و اطراف آن همچون ملکه سبا و حتي با «دختر فرعون» ازدواج کرده است و از اين طريق بر خلوص نژاد يهود لطمه وارد شده است. در کتاب مقدس تورات نيز اين نکته به روشني ياد شده است که «از آغاز، قبيله بنياسرائيل از نژادهاي مختلف تشکيل شده بود». و سرمشق آنان، ازدواجهاي رؤساي قوم با غير يهوديان بوده است.
آرتور کسلر اختلاط نژاد يهوديان از نژادهاي گوناگون در دين مقدس يهود را نشان داده است. قبايلي که در طول زمان به دين حضرت موسي عليه السلام گرويدهاند، همچون «فلاشاهاي سياهپوست حبشي و يهوديان چيني کايي فنگ، و يهوديان سبزه روي يمني، و بربرهاي يهودي صحراي آفريقا که به قوم طوارق شباهت دارند، تا خزرهاي يهودي» 14 از لحاظ ژنتيکي بر نژاد يهود اثر داشتهاند و در خلوص و يکدست بودن آن، اثر عميق گذاشتهاند. اين «چند نوع بودن تغييرات ژنتيکي گروههاي خوني آنان» هر نوع احتمال وجود يکدست بودن نژاد يهود را از بين برده است.
لذا، با توجه به نکات يادشده در بالا، هر نوع بحث در مورد يکدست بودن نژاد يهود، کاري بيهوده، و ادعايي، بيمعناست و هر آئينه آن را بپذيريم، اين مسئله خود به قول مورخ انگليسي الکس وينگرود 15 خود: «يکي از منابع عجز و درماندگي» قوم يهود است. 16
اين «توضيح ناپذيرترين جامعه در تاريخ بشر» نظام ]مراتب نژادي[، سفاردين و اشکنازي را در اسرائيل براي ايجاد «تفرقه در صفوف مردم زحمتکش» برقرار کرده است و آن را «به منزله سلاحي عليه اعراب به کار ميبرد.» 17
ايوانف از زبان يکي از نويسندگان چنين نقل ميکند: «در هيچ کجاي دنيا تقسيم مردم به طور افقي، عمودي و مايل و به مربع و دايره، همچون اسرائيل نيست و براي ساده کردن موضوع گفته ميشود که اين تقسيمبنديها بر طبق يک طرح و الگوي نژادي و قومي انجام ميگيرد.» 18 وقتي مقام و مرتبه يهودي اشکنازي يا اروپايي از يهودي خاورميانهاي يا سفاردينها بالاتر باشد، اين مسئله شکافي در کل جمعيت جامعه که دولت ميخواهد از آنها ملت بسازد، فراهم ميسازد. و هميشه از ميان آن شکافها که بين مردم يک کشور وجود دارد، مشکلات اجتماعي حادي عيان ميشود.
ايوانف از مجله «نيوزويک» سال 1965، مطلبي را درباره مهاجرت يهوديان، در کتاب خود به اين شرح آورده است به اين شرح:
«از سال 1948 تاکنون [1965] بيش از يک ميليون و دويست هزار نفر يهودي به اسرائيل مهاجرت کردهاند. اينها از 49 کشور جهان آمدهاند و به هفتاد زبان سخن ميگويند. با اين مهاجرتهاي گروهي، چيزي به وجود آمده که اسرائيل «ثاني» نام گرفته است. 60% اين جمعيت، تبار شرقي دارند. اينها يهوديان آفريقا و آسيا و خاورميانهاند. ديد و نظرگاه فرهنگي و اجتماعي ايشان با ديد و نظرگاه ]اشکنازيم[ يعني يهوديان اروپايي تبار فرق دارد ... شکاف و فاصله موجود بين آنان از حدود ارقام خشک فراتر ميرود.» 19 يکي از خاخامهاي يهودي عراقي با تأثر بسيار ميگويد: «اشکنازيمها نميخواهند ما سر بلند کنيم. ما در زير هستيم و آنها در صدر. ما از دست تبعيض نژادي به اسرائيل پناه آوردهايم و حالا آن را در اينجا ميبينيم.»
جالب است که اين مسئله تبعيض نژادي، ذهن يهوديان معتقد را نيز به خود مشغول داشته است. زرومسکي يکي از نويسندگان اسرائيلي در اين زمينه نوشته است: «تا به امروز، هنوز مشخص نشده است که چه کسي را بايد يهودي دانست. لکن در اينکه چه کسي را بايد بيگانه دانست، ترديد نيست. در اين زمينه، رفتار بسيار موهني با اشخاص ميشود.»
يکي از اتباع اسرائيل، ]در سال 1960[ داستان جالبي را براي اثبات يهودي بودنش نقل کرده است :]در سال 1960[ «... به من گفتند به اتاق ديگري بروم. در آن جا دستور دادند شلوارم را درآورم. بازرسي کامل و دقيقي شروع شد. سرانجام سکوت دردآلود با اظهار اين نکته که: «بله! يهودي است!» شکسته شد. نامبرده چنين ادامه داده است: «در تمام مدت عمرم، دوبار شلوارم را از پايم درآوردهاند تا معلوم شود که آيا به قوم برگزيده تعلق دارم يا نه. يک بار در گتوو پيش از اعزام به آشويتس، 20 و بار دوم در اينجا؛ يعني در قلمرو حکومت يهود...» 21
باري اين نظام قومگرائي براي اولين بار پس از آزادي آنان از زندان بختالنصر، پايه اعتقادات مذهبي در دست مردان کنيسهها و خاخامهاي حاضر در گتو يا محله کليميها قرار گرفت و يک وسيله و «آلت کار اجتماعي» شد. مسئله قوم برگزيده از اينجا آغاز شد. در کنيسهها با تلقين خاخامها، در فکر و مغز يهوديان جا گرفت و براي «اولين بار يک رابطه سيستماتيک بين آموزش ]دادن اطلاعات به نسل جوان[ و مجبور کردن آنان به اينکه آنچه را ميشنوند، بدون چون و چرا بپذيرند و ]قدغن کردن اينکه اطلاعاتي که داده ميشود، مورد بررسي و تحقيق قرار گيرد[ برقرار شد.» 22
در اين وقت، رؤساي صهيونيست، يعني مبتکرين اين مذهب سياسي تصميم گرفتند که از اين پراکندگان در دنيا، يک ملت بسازند؛ ملتي عليه سايرين. ملتي «با روحيات مختلف». تنها مسئله مورد افتخار واهي آنان، همان کلمه از خود در آورده خاخامها، يعني «قوم برگزيده» است که همچنان در تمام دورههاي آموزشي آن کشور به جوانان تلقين ميشود.
بد نيست بدانيم که: «اين مسئله تبعيض نژادي را اين قوم برگزيده حتي درباره حيوانات نيز عمل ميکنند. مثلا در باغ وحش بخش اسرائيل بيتالمقدس فقط حيواناتي را به معرض تماشا ميگذارند که تورات به آنها افتخار داده و از آنها ياد کرده است. ضمنآ در هر قفس، علاوه بر نام حيوان، باريکه کاغذي است که بر آن آيه مناسبي از تورات در شأن حيوان نوشته شده است ...» 23
با آنکه پس از تشکيل دولت غاصب، قانوني از مجلس گذشت که «قوم يهود علاوه بر يهوديان مقيم اسرائيل، شامل همه يهوديان پراکنده در دنيا نيز هست» و براي همه آنها شناسنامه اسرائيلي صادر شد و اعلام شد که «ملتي جدا از مردم يهودي وجود ندارد». اما اين بيان در قالب همان کلمات مدفون شد و حقيقت اين است که نه تنها دولت، بلکه، يهودي اسرائيلي نيز بين خود و يهودي کشورهاي ديگر فرق ميگذارد.
در واقع، اين تبعيض نژادي به روشني در بين يهوديان کشورهاي ديگر و اسرائيل نيز به چشم ميخورد و چنان آشکار است که يکي از صهيونيستهاي آمريکايي را که با اشتياق به سرزمين موعود رفته بود، دکتر امانوئل نيومن به تأسف و تحير واداشت. او از بابت تحقيري که اسرائيليان نسبت به ساير يهوديان ابراز ميدارند، متأسف بود... و جالب آنکه «جوانان اسرائيلي که از آمريکا ديدن ميکنند، از ملاقات با جوانان يهودي آن جا احتراز ميجويند و نسبت به آنها منتهاي بياعتنايي را نشان ميدهند.» حتي «روزنامه هروت اسرائيلي با تأسف بسيار تصديق کرده است که يهوديان اسرائيلي به يهوديان غيراسرائيلي به ديده تحقير مينگرند و بر تمايز بين مفهوم اسرائيل و يهود اشاره ميکنند...» 24
به گفته ماکسيم گيلان، زعماي قوم تصميم گرفتند از آن قبيله پراکنده، يک ملت بسازند؛ «ملتي عليه سايرين ...»، لذا از دستورات «يک مذهب کهنه ]قديمي[ که تا حدي پيشرفتهتر و علميتر از ]مذاهب[ آن روز همسايگان بود، فرزندان اسرائيل نيروي خود را براي به وجود آوردن يک حکومت مطلق روحانيون روزگار قديم مجهز ساختند.» 25 و به اين ترتيب، تأسيس يک سرزمين شاهي امپرياليستي بنا بر تلقينات روحانيون مبني بر اينکه قانون الهي بايد اجرا شود، تلقين شد و تز «از دريا تا صحرا» به نام کلام «يهوه ابراهيم» جا افتاد و خاخامها «عقل کل» شدند.
لکن اين موفقيت چندان دوام نياورد. وقتي براي بار دوم فرمان خداوند جاري شد و روميها آنان را از فلسطين بيرون راندند، آنان براي مدت دو هزار سال در ساير شهرها و ممالک جهان زندگي ميکردند و در محلات خود که گتو نام داشت، تعاليم مربوط را از خاخامها ميگرفتند.
نظرات شما عزیزان: