ابهام در تصمیم گیری | من هنوز گزینهها را هم نمیدانم!
ممکن است بگویید من در تصمیم گیری دچار ابهام هستم و حتی هنوز به شکل شفاف نمیدانم چه گزینههایی وجود دارد. در علم تصمیم گیری در چنین وضعیتی میگویند: تو هنوز به مرحله تصمیم گیری نرسیدهای و در گام های نخست حل مسئله هستی.
تفاوت تصمیم گیری و حل مسئله | مثال مهاجرت
کسی را در نظر بگیرید که مدام میبیند دوستان و آشنایانش به کشورهای دیگر مهاجرت میکنند. بعضی از آنها برای ادامهٔ تحصیل میروند و برخی برای کار کردن. عدهای هم هستند که با پول خود یا خانوادهشان، در قالب سرمایهگذاری به کشورهای دیگر مهاجرت میکنند.
این فرد ممکن است تا این لحظه چندان به مهاجرت فکر نکرده باشد. اما به تدریج مهاجرت برایش به «مسئله» تبدیل میشود. مدتی است که وقتی از او میپرسند که قصد مهاجرت داری یا نه، پاسخ قطعی و مشخصی ندارد.
وقتی مهاجرت به یک مسئله تبدیل شد، احتمالاً ذهن او با چنین سوالهایی درگیر میشود:
«آیندهٔ کشور ما چگونه خواهد بود؟» «من در این کشور چه آینده و جایگاهی دارم؟» «دوستانم که به کشورهای دیگر رفتهاند چه سرنوشتی پیدا خواهند کرد؟» «اگر بخواهم بروم خانوادهام چه میشوند؟» «آیا مهاجرت یک انتخاب اخلاقی است؟ یعنی میتوانم بگویم آنها که ماندهاند، کار ارزشمندتری انجام دادهاند؟» «مهاجرت به چقدر پول نیاز دارد؟» و …
بعد از مدتی به تدریج این مسئله برای او شفافتر میشود. با گزینههای مختلف هم آشنا میشود و متوجه میشود چه گزینههایی برای او اساساً امکانپذیر نیست (مثلاً آنقدر پول ندارد که به عنوان یک سرمایهگذار به کانادا مهاجرت کند).
حالا چند گزینهٔ مشخص روبهروی او قرار گرفته است:
- در کشور بماند.
- به کشورهای حاشیهٔ جنوبی خلیج فارس برود و مدتی آنجا کار کند تا فضای بینالمللی را بشناسد.
- به کشور ترکیه برود و سعی کند درآمد ارزی داشته باشد.
- از طریق ویزای تحصیلی به یکی از کشورهای اروپایی یا آسیای جنوب شرقی برود.
- …
حالا که گزینهها کموبیش مشخص است. جمع آوری اطلاعات سریعتر و بهتر انجام میشود و میداند که دیر یا زود باید یکی از گزینهها را انتخاب کند. اکنون میشود گفت که او درگیر فرایند تصمیم گیری است.
تصمیم گیری نهایی وقتی اتفاق میافتد که او بگوید: X گزینه پیش روی من بود و من نهایتاً گزینهٔ … را انتخاب کردم.
در بحث تفاوت حل مسئله و تصمیم گیری، اشاره به این نکته هم مفید است که تصمیم گیری یک مهارت عمومی است. اما در حل مسئله باید دانش تخصصی هم داشته باشید. این دو مثال به خوبی تفاوت حل مسئله و تصمیم گیری را نشان میدهند:
حل مسئله و تصمیم گیری در سازمان
فرض کنید مشتریان ناراضی یک سازمان زیاد شدهاند. حل این مسئله (تحلیل وضعیت، تعریف مسئله و تشخیص راهحلها) از عهدهٔ کارشناسان متخصص استراتژی، بازاریابی و مدیریت ارتباط با مشتری برمیآید.
پس از این که کارشناسان مسئله را تعریف و تحلیل کردند، به تعدادی راهحل میرسند و باید یک یا چند مورد از آن راهحلها انتخاب شود. اینجا وارد فاز تصمیم گیری میشویم.
تصمیم گیری نهایی را معمولاً مدیر ارشد سازمان انجام میدهد. او به عنوان فرد تصمیم گیرنده لزوماً به اندازهٔ کارشناسان متخصص نیست. اما راهحلها و گزینهها را به او عرضه میکنند و او با ملاحظات خود، گزینه یا گزینههای مطلوب را انتخاب میکند.
نظرات شما عزیزان: