منشاء جامعه
انسان موجودی اجتماعی و همواره در اجتماع زندگی کرده است. کاروان انسانیّت همواره از اجتماع عبور کرده، زندگی نوع انسان در آن سپری شده، است، نوعی رابطة همزیستی، همة مردم را به هم مربوط ساخته است. به تجربة تاریخ هیچ ملّت، گروه یا فرهنگی نمیتواند جدا یا مستقل باقی بماند، چراکه تماس با بخشی از جامعه و دنیا، مستلزم تمام قسمتهای دیگر است (ر.ک؛ سماور، 1379: 27).
بحث از منشاء زندگی اجتماعی که در حیطه کار فلاسفة اجتماعی است، با بحث از منشاء جامعه به عنوان بحثی جامعهشناختی متفاوت است و تنها تعداد اندکی از جامعهشناسان، این دو را جداگانه بحث کردهاند؛ به عنوان مثال، پاسخ پیروان هابِز بر علّت و منشاء به همپیوستگی، بر محور دیدگاه «انسانِ بسیار اجتماعیشده»دور میزند و پاسخ پیروان مارکس، دیدگاه «به هم پیوستگیِ بیش از حد جامعه» را مدّ نظر دارد (ر.ک؛ کوزر، 1378: 121). امّا اغلب این دو امر، با هم مشتبه شده، در بررسی آنها کمتر به منشاء هر یک جداگانه پرداخته میشود. در اینجا نیز فارغ از این تفاوتها به صورت تسامح، منشاء هر دو در نگاه قرآن مورد بررسی است.
بررسی منشاء جامعه و اجتماع از دو ساحت مادّی و معنوی قابل ملاحظه است. در اندیشۀ بسیاری از اندیشمندان اجتماعی، از بُعد معنوی موضوع غفلت شده است و بیشتر به جنبههای مادّی و صوری آن اکتفا شده است، امّا قرآن توجّه عمیقی به عوامل پیدایش و تداوم زندگی اجتماعی انسانها در دو ساحت مادّی و معنوی کرده است. پیدایش زندگی جمعی و همبستگی انسانها، در ساحت معنوی که از عامل ایدئولوژی نشأت میگیرد، در اسلام و نیز سایر ادیان آسمانی بیش از هر چیز به آن اهمیّت داده شده است.
در واقع، قرآن مهمترین عامل پیدایش و تداوم اجتماع بشری را در وحدت فرامادّی دانسته که مرزهای جغرافیایی، زمانی، خویشاوندی، نژادی و... را درمینوردد، همه را نیز تحتالشّعاع خویش قرار میدهد (ر.ک؛ بزرگر کلمیشی، 1372: 196) و باعث الفت بین اعضا میگردد؛ ﴿...فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا...: و او میان دلهاى شما، الفت ایجاد کرد، و به برکتِ نعمتِ او، برادر شدید...﴾ (آلعمران/ 103). در نگاه قرآن، ایمان و عقیده مهمترین معیار اتّحاد و همبستگی جوامع انسانی است که دیگر عوامل را تحتالشّعاع قرار میدهد. هرچه روح توحیدی در انسان قویتر باشد، انسجام اجتماعی بیشر خواهد بود، نادیده گرفتن بُعد معنوی انسان به معنی نفی حقیقت وجود انسان و جامعة انسانی است. گذشته از بُعد معنوی، گرایشهای مختلفی را میتوان بر منشاء جامعه و زندگی اجتماعی تصوّر کرد. عدّهای طرفدار منشاء درونی و طبیعیاَند و معتقدند که زندگی اجتماعی، ریشه در درون و سرشت افراد بشر دارد؛ مثلاً ارسطو انسان را به حکم طبیعت خود، حیوانی اجتماعی میداند که طبیعت او، تمایل به زندگی را در او ایجاد میکند (ر.ک؛ ارسطو، 1371: 5). فارابی و خواجه نصیر نیز انسان را موجود «مَدَنیٌّبالطّبع» میدانند و سرشت آدمی را سرشتی اجتماعی قلمداد میکنند (رک؛ فارابی، 1996م.: 114 و طوسی، 1360: 250ـ249) که بالطّبع محتاج اجتماع است. در تفسیر المنار نیز ذیل آیة ﴿وَمَا کَانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةًوَاحِدَةً...﴾ (یونس/ 19) و آیة ﴿کَانَ النَّاسُ أُمَّةًوَاحِدَةً﴾ (البقره/213) چنین استفاده کرده است که آفرینش به صورت «امّت واحد» به این معنا است که چون امکان تنها زیستن و بدون اجتماع با دیگران وجود ندارد، برای رفع همة احتیاجها صرفاً نیروهای نفسانی و بدنی او کافی نیست. بنابراین، باید نیروهای دیگران در رفع نیازمندیها نیز به وی ضمیمه شود. به همین دلیل، اختلاف نیز امری طبیعی است (ر.ک؛ رشیدرضا، بیتا، ج 2: 282). شهید مطهّری نیز معتقد است از برخی آیات چنین استنباط میشود که اجتماعی بودن انسان، در متن آفرینش او پیریزی شده است. اختلاف و وجه افتراق انسانها برای نیازمندی آنان به یکدیگر قرار داده تا زمینۀ زندگی به هم پیوستۀ اجتماعی که امری طبیعی است، فراهم آید (ر.ک؛ مطهّری، 1384: 24ـ21). این آیات عبارتند از: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا...: اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید...﴾ (الحجرات/13)، ﴿وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَصِهْرًا...: او کسى است که از آب، انسانى را آفرید؛ سپس او را نسب و سبب قرار داد...﴾ (الفرقان/ 54)، ﴿...نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَّعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِیًّا...: آیا آنان رحمت پروردگارت را تقسیم مىکنند؟! ما معیشت آنها را در حیات دنیا در میانشان تقسیم کردیم و بعضى را بر بعضى برترى دادیم تا یکدیگر رابه خدمت گیرند...﴾ (الزّخرف/ 32).
عدّهای نیز به «منشاء بیرونی» تشکیل جامعه پرداختهاند و معتقدند راز اجتماعی زیستن انسان را باید در عوامل دیگر غیر از عوامل درونی جستجو کرد. افلاطون و ابنسینا علّت وجود جامعه را به خاطر رفع نیازمندی انسان، از اشخاص متعدّد دانستهاند (ر.ک؛ افلاطون، 1374: 114 و ابنسینا، 1404ق.: 441). شهرستانی نیز منشاء اجتماع را در احتیاج دنیوی و اخروی زندگی انسان جستجو میکند (ر.ک؛ شهرستانی، 1363، ج 1: 60).
برخی دیگر که طرفداران«منشاء بیرونی و درونی» هستند، به هر دو عامل درونی و بیرونی پرداختهاند. به عنوان نمونه، علاّمه طباطبائی معتقد است که انسان به حکم اینکه خود را دوست دارد (حُبّ ذات) و همنوع خود را همانند خود میبیند، طبیعتاً احساس انس درون وی پدید میآید و به آنان گرایش مییابد. بر اثر این اجتماع، یک نوع «استخدام» و استفاده از همنوعان پدید میآید و چون این غریزه در همه به صورت مشابه هست، نتیجۀ اجتماع را میدهد. ایشان در ذیل توضیح آیة 30 سورۀ روم، پس از اشاره به غریزۀ جنسی به عنوان یک عامل طبیعی که آگاهانه در راستای اصل استخدام مورد بهرهبرداری قرار میگیرد، عواطف اجتماعی را نیز در راستای اجتماعی شدن، دارای نقشی مؤثّر میداند (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 2: 80ـ 78و 70ـ69 و همان، ج 4: 93). در نتیجه، در ساحت مادّی، نخستین عامل پیدایش و استقرار زندگی اجتماعی از منظر قرآن را میتوان در یک جنس بودن دو انسان اوّلیّه و احساس نیاز مشترک آنها به هم بازیافت که به عنوان یک غریزۀ حیوانی و در کنار آن، عواطف خانوادگی و اجتماعی، با تولّد فرزندان و ایجاد ارتباطهای سببی و نَسَبی به یکدیگر، عوامل طبیعی جامعة انسانی تلقّی میشوند (ر.ک؛ همان، ج 1: 297).
بنابر این، نخستین حلقههای ارتباط انسانها و تشکیل جامعة انسانی در خانواده شکل میگیرد: ﴿وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةًوَرَحْمَةً...: و از نشانههاى او اینکه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد...﴾ (الرّوم/ 21). در عین حال، این روابط موجب نوعی پیوستگی، پیدایش قبایل مختلف و شعوب گوناگون است و پس از آن، زندگی اجتماعی از حدّ قبایل فراتر رفته، به مرحلة ملّیّتها، رنگها و اختلاف در آنها منجر میشود. این دو عنصر باعث نوعی وحدت میان اعضاء هر یک از گروهها میشود: ﴿وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَأَلْوَانِکُمْ﴾ (الرّوم/ 22).
همچنین تفاوت انسانها از جهات مختلف، باعث نیازمندی انسانها به یکدیگر، همزیستی، کسب و تجارت شده، زندگی اجتماعی را دوام بیشتری بخشیده است و نیازهای بشری که روزبهروز افزایش مییابد، موجب ایجاد اجتماع و سبب استحکام بیشتر آن میگردد (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 16: 166). فواید همکاری و تعاون نیز از جمله عوامل دیگری است که طیّ زندگی اجتماعی از طریق تجربة عملی بشری به دست آمده است و موجب استحکام و تقویت زندگی اجتماعی میشود.شایان ذکر است که عدّهای از جامعهشناسان کارکردگرا بحث از وجود جامعه را با تحلیل و نگاهی کارکردی، توجیه و منشاء آن را در خارج از فرد، به صورت اجباری جستجو کردهاند. اینان معتقدند هرگز طیّ تطوّر اجتماعی، لحظهای پیدا نشده که افراد بتوانند با هم شور کنند تا بدانند آیا صلاح هست که به حیات جمعی یا اجتماعی خاص بپیوندند یا نه؟ بنابراین، پیدایش جامعه و نیز هر واقعة اجتماعی را باید در کارکرد آن و در رابطهای جستجو کرد که هدف اجتماعی معیّن دارد (ر.ک؛ دورکیم، 1383: 123ـ119).
شهید مطهّری مجموع اقوال دربارۀ منشاء جامعه را به سه دستة فطری، اضطراری و اختیاری تقسیم کرده است. بنا بر نظر اوّل، عامل اصلی منشاء جامعه، طبیعت درونی انسانهاست و بنا بر نظر دوم، عواملی از قبیل امور اتّفاقی و عرضی به عنوان غایت ثانوی است نه اوّلی و نیز بنا بر نظر سوم، اجتماعی بودن از قبیل غایات فکری است نه طبیعی. استاد مطهّری مناسبترین برداشتی را که با آیات مذکور منطبق است، در نظر نخست دانسته است که اجتماعی بودن در متن آفرینش انسان پیریزی شده است (ر.ک؛ مطهّری، 1384: 21).
نظرات شما عزیزان: