تقدّم قوانین الهی در جامعه
معنی اینکه جامعه یا تاریخ دارای قانون میباشد، جز این نیست که پدیدههای اجتماعى و حوادث تاریخى بىعلّت و تصادفى نیستند، بلکه معلول عللى هستند که از طریق آنها تبیین و تفسیر میشوند و به حکم تکوینی خداوند در ساختن و ویران کردن اجتماعات حاکم و مؤثّرند (ر.ک؛ کمالی، 1384: 191).
اینکه قرآن در 13 مورد امر به سِیر در زمین و بررسی اوضاع و احوال اقوام و ملّتها میکند، نشانگر اهمیّت تاریخ و آشنایی با قوانین و سنّتهایی است که پیامد قهری صلاح و فساد جوامع میباشد و ارادهای الهی وراء آن وجود دارد که در آیات فراوانی هلاک و نجات امّتها، اقوام و ملّتها به خداوند نسبت داده شده است (ر.ک؛ الحج/ 45؛ الأعراف/ 84 و...). لذا اهمیّت و ارزش تاریخ نه به لحاظ تاریخنگاری، بلکه بهخاطر تاریخنگری آن است یعنی مطالعۀ تاریخ برای کشف قوانین حاکم بر آن و سِیر آن در مسیری که خداوند بدان امر فرموده است (ر.ک؛ نصری، 1385: 51).
البتّه نباید تصوّر شود که قرآن که برای سنّتهای تاریخ، طبیعت غیبی و الهی قائل است، از تفسیر علمی و تجزیه و تحلیل موضوعی تاریخ دور میشود و صرفاً تاریخ و حوادث آن با گرایش الهی و ایدئولوژیکی تفسیر میشود، همانگونه که گرایش لاهوتی و صرفاً الهی اوگوستین و دیگران به آن گرایش دارند (ر.ک؛ صدر، 1369: 115). در واقع، ارتباط یک رویداد تاریخی با امور الهی را به عنوان جایگزین روابط طبیعی قلمداد نمیکند، بلکه تنها سنّت تاریخ و وجود روابط و مناسبتها را به خدا نسبت میدهد؛ یعنی وجود رابطة میان رویدادهای تاریخی بازگوکنندۀ حکمت، حُسن تدبیر و قدرتی است که خداوند در آفرینش و ساخت طبیعی و تکوینی تاریخ و صحنههای آن به کار برده است و از حوزۀ قدرت او بیرون نیستند. با چنین دیدگاهی، رابطۀ همزمان علم، ایمان، انسان و خدا نیز به خوبی قابل فهمتر خواهد شد.
به طور خلاصه، آنچه دربارة این دسته قوانین از آیات میتوان استفاده کرد، سه ویژگی مهم زیر را داراست:
1ـ چون عالم، عالم اسباب است و هر چیز از مجاری قوانین الهی صورت میگیرد، این قوانین کورکورانه و اتّفاقی نیست. در آیات ﴿سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا: این سنّت خداوند در اقوام پیشین است و براى سنّت الهى هیچ گونه تغییری نخواهى یافت﴾ (الأحزاب/62) و ﴿سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِن رُّسُلِنَا وَلاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِیلاً: این سنّت (ما در مورد) پیامبرانى است که پیش از تو فرستادیم و هرگز براى سنّت ما تغییر و دگرگونى نخواهى یافت﴾ (الإسراء/ 77) که دلالت بر شمول و عمومیّت قانون الهی دارد، به این واقعیّت اشاره دارد که تحویل و تبدیل سُنَن و قوانین محصول صدفه نیست و یقیناً ارادهای وراء آن نهفته است.
2ـ این قوانین جنبۀ خدایی دارد و به الله پیوند میخورد و خداوند قدرت خود را از مجاری این سُنَن و قوانین اعمال میکند؛ به عبارت دیگر، سُنَن الهی مظهر مشیّت و خواست و حکمت سبحانی هستند.
3ـ این قوانین ملازم و همگام با اراده و اختیار انسان میباشد. در واقع، قرآن میان جبر قوانین و آزادی انسان آشتی برقرار ساخته است و اصل اختیار را منافی حاکمیّت سُنَن الهی نمیداند.
کارکردهای جامعه
قرآن کریم جامعه را متشکّل از افرادی از انسانها قلمداد میکند که نظامها، سُنَن، آداب و قوانین خاصّی بر آنها حاکم است و طیّ یک زندگی جمعی، بر اساس کنش و تفاهم متقابل در رسیدن به هدفی خاص در تلاش هستند. در واقع، قرآن زمانی که به ترسیم جامعهای خاص میپردازد، افزون بر مجموعة افراد انسانی، اصلیترین تأکید خود را بر روی ماهیّت اجتماعی، فرهنگ و نیروی عقلانی متّحدکننده و آداب و قوانین آن میگذارد که مجموعۀ این عوامل به جامعه قدرت بخشیده، باعث نظم و انتظام و نیز پایداری آن میشود و میتواند به شکلدهی کارکردها و وظایف اصلی جامعه انجامد. به هر حال، آنچه را که به تداوم و بقاء زندگی افراد جامعه کمک کند و باعث حرکت آنان در سایۀ جمعی میشود، میتوان کارکردها و وظایف یک جامعه قلمداد کرد که قرآن به این کارکردها و وظایف، عنصر معرفتی و نگاه توحیدی را نیز میافزاید.
اگر با توجّه به آیات، هدف تشکیل جامعة انسانی، زندگی او در پرتو ایمان و عبادت است؛ مانند آیة ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ: من جنّ و انس را نیافریدم جز براى اینکه عبادتم کنند (و از این راه تکامل یابند و به من نزدیک شوند)!﴾ (الذّاریّات/ 56)، فراهم آوردن امکان این زندگی از مهمترین کاردکردهای آن است و هر جامعهای که بتواند به نحو مطلوبتری به هدفهای خود نایل آید، جامعة کارآمدتر قلمداد میشود. ایجاد روابط و نظام ارتباطی از دیگر کارهای ویژهای است که جامعه به مقتضای سیستم زندگی اجتماعی انسانها که در فطرت نظام آفرینش قرار دارد، میان افراد جامعه برقرار میکند، به طوریکه آنها در زمان و مکانی دور هم جمع میشوند و با کمک نمادهای مشترک، معانی و مقاصد رفتارهای یکدیگر را میفهمند. در آیة 200 سورة آلعمران، مؤمنین به صبر، مصابره و رابطه با یکدیگر در پرتو تقوا سفارش شدهاند. ایجاد رابطه یعنی از کنج عزلت خارج شدن و در سایۀ ارتباط جمعی و در قالب ساختار جمعی، تشکیل جامعه دادن و لازمۀ ساختار جمعی، ایجاد جماعت، رابطه و نظام ارتباطی میان افراد جامعه است (ر.ک؛ طباطبائی، 1417ق.، ج 4: 97).
همنوایی اجتماعی که از طربق جامعهپذیر و فرهنگپذیر کردن افراد جامعه رخ میدهد و منطبق ساختن افراد جامعه با ارزشهای پایدار غالب جامعه است، از دیگر کارکردهای جامعه است که جامعه از طریق نظام سامانیافتة تربیتی نسبت به اجتماعی شدن افراد اقدام میکند. قرآن بر این وظیفة مهم بر اساس ساز و کارهای بنیادی، مکانیزم اعتدالی و معقولی ارائه میدهد که به دور از هر گونه افراط و تفریط است تا شخصیّت افراد در آن کاملاً تثبیت و مستقر شود؛ به عنوان مثال در جامعهپذیری اوّلیّه که در سطح خانواده صورت میگیرد، قرآن طریقۀ میانهای را برای پرورش فرزندان سفارش میکند، که هر دو ساحت مادّی و معنوی را مدّ نظردارد؛ مثلاً توجّه کافی به فرزندان بر اساس ساز و کارهای خاصّی را موجب جامعهپذیری و استوار شدن شخصیّت آنان میداند، امّا از سویی، توجّه افراطی به آنان را در سِیری قهقرایی میبیند؛ بدین معنا که هم فرصت رشد و یادگیری را در آنان سلب میکند و هم توجّه به خالق را از والدین (ر.ک؛ الحدید/ 20؛ المجادله/ 17؛ الممتحنه/ 30؛ المنافقون/ 9؛ التّغابن/ 15ـ14؛ التّوبه/ 85 و نوح/ 21). بنابراین، یک سیستم متعادل برای انذار، تبلیغ، تشویق، توبیخ و... در راستای اجتماعی شدن افراد، بهویژه در سطح آموزش و خانواده برای افراد ارائه میدهد.
ویژگی مهمّ دیگری که در حفظ، تداوم و ثبات جامعه بسیار پراهمیّت است، نظام دفاعی جامعه است. اگرچه این کارکرد مهم به صورت طبیعی در نهاد همة افراد و نیز در هر فرهنگی وجود دارد و نیز بدیهی تلقّی میشود، امّا در منطق قرآن، آن را با نظام فرهنگی و معرفتی بشر پیوند داده است و بهخاطر حفظ جامعة اسلامی، به مدافعان آن وعدۀ نصرت و اجر میدهد (ر.ک؛ الحج/ 38)؛ یعنی از منظر قرآن، از سویی، بر حفاظت و حراست جامعه که به طور طبیعی، خودجوش و غریزی در افراد و جامعه وجود دارد، تأکید شده است و از سوی دیگر، این وظیفۀ مهم را با ارزشهای آسمانی مرتبط نموده است.
تقسیمبندی جامعه از نگاه قرآن
طبقات اجتماعی ریشهای تاریخی دارد و در هر جامعهای میتوان سابقۀ تاریخی آن را کاوش کرد که البتّه در منشاء پیدایش آن اختلاف نظرهایی وجود دارد (ر.ک؛ سلیمانی، 1380: 15). آنچه از متون مذهبی به دست میآید، این است که جامعه در نخست، دارای طبقة اجتماعی به معنای اصطلاحی و علمی آن نبوده است (ر.ک؛ ادیبی، 1354: 18). طبقه زمانی به وجود آمد که روح تکبّر در میان مردم جامعه شایع شد و احساس برتری و تسلّط در آنان رشد کرد. اگرچه مفهوم طبقه در نگرش جامعهشناختی آن با آنچه در قرآن آمده، متفاوت است و دارای معیار و ملاک مختلفی است، امّا به هر روی، قرآن نیز از دو جریان اجتماعی به طور مکرّر یاد کرده است که یکی با صفت «حق» توصیف شده است و دیگری با وصف «باطل» آمده است. البتّه حقّ و باطل مصادیق فراوانی دارد و در بُعد اجتماعی نیز دارای مصداقهایی است، امّا یکی از مصادیق آن هم طبقات و گروههای اجتماعی است که در قالب داستانها، قصص، گفتار و رفتار اقوام و افراد ترسیم شده است. این دو طبقه نهایتاً به توحید اجتماعی و شرک اجتماعی منتهی میشوند (ر.ک؛ سلیمانی، 1380: 41). در واقع، سنجش طبقات اجتماعی در قرآن با ملاک و معیار «حقّ» است که بیانگر اوصاف و ویژگیهای جریان الهی است.
آنچه مسلّم است اینکه قرآن در مرحلة دعوت و ابلاغ هدایت، جهتگیری طبقاتی ندارد، ولی هنگام پذیرش این دعوت هر یک از طبقات به نوعی پاسخگوی این دعوت هستند و عمدتاً طبقة «ملأ، مترِف و مستکبر» از مصادیق جریان باطل اجتماعی در قرآن تلقّی میشود (ر.ک؛ الأعراف/ 7؛ یونس/ 75؛ هود/ 97؛ المؤمنون/ 45؛ الزّخرف/ 46؛ غافر/ 23).
«ملأ» در لغت به معنای «اشراف قوم و رؤسای آن» است (ر.ک؛ ابنمنظور، 1408ق.، ج 13: 166). در تفسیر المنار، ذیل آیة 59 سورة اعراف آمده است: «ملأ همان اشراف قوم هستند که دیدن آنها چشمها را پُر میکند، به دلیل اینکه عادتاً زیّ ممتاز آنها و آراستگی و شمایل ایشان دیگران را به تعجب وامیدارد» (رشیدرضا، 1414 ق.، ج 8: 491). این طبقه که در نگاه قرآن دارای جلال و شوکت هستند، بر آنند که موضع سیاسی و نفوذ اجتماعی خود را حفظ کرده، مطامع و منافع دنیوی خویش را برآورده سازند و همواره با تکذیب انبیاء، از بسط عدالت و هدایت به راه حق جلوگیری میکنند: ﴿فَکَذَّبُوهُ فَأَنجَیْنَاهُ وَالَّذِینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَأَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا: امّا سرانجام او را تکذیب کردند و ما او و کسانى را که با وى در کشتى بودند، رهایى بخشیدیم و کسانى که آیات ما را تکذیب کردند، غرق کردیم...﴾ (الأعراف/64). البتّه در بسیاری از موارد هم موفّق بودهاند: ﴿وَقَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّکَ آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلأهُ زِینَةً وَأَمْوَالاً فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا رَبَّنَا لِیُضِلُّواْ عَن سَبِیلِکَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلاَ یُؤْمِنُواْ حَتَّى یَرَوُاْ الْعَذَابَ الأَلِیمَ: موسى گفت: پروردگارا! تو فرعون و اطرافیان او را زینت و اموال (سرشاری) در زندگى دنیا دادهاى، پروردگارا! در نتیجه، (بندگانت را) از راه تو گمراه مىسازند! پروردگارا! اموال ایشان را نابود کن و (به جُرم گناهانشان،) دلهایشان را سخت و سنگین ساز، بهگونهاى که ایمان نیاورند تا عذاب دردناک را ببینند﴾ (یونس/ 88) و در نهایت، اینان موجب خشم خداوند، هلاکت خود و سقوط جامعة خود میشوند.
از نگاه قرآن، یکی از اوصاف طبقة ملأ، اِتراف و دنیازدگی است. تأکید شدید قرآن بر برابری و رفع هر گونه تبعیض نامعقول و غیرمعمول در جامعه، وجود تفاوتها و فواصل زیاد میان گروهها و دستههای اجتماعی را مورد تردید جدّی قرار داده است و آبادانی و رونق بیش از حدّ یک طبقه که به جز با خرابی و ویرانی طبقات زیردست میّسر نیست، محکوم شده، وجود یک نوع طبقاتی در جامعه که یک برتری و کهتری نسبت به هم داشته باشند، از مواردی است که منطق اسلامی با آن شدیداً به جدال برخاسته است.
دو پارامتری که در همة نظامهای اجتماعی وجود دارد و پدیدآورندة تمایز میباشد، قدرت و ثروت است؛ یعنی در همة نظامها، ثروتمند و قدرتمند دارای ارج و قرب و منزلت خاصّی است، امّا در نظام اسلامی و در منطق قرآن، هیچ چیز جز پیوندش با ایمان دارای قرب و منزلت نیست.
اعتلاء و انحطاط جامعه
شناخت عوامل رشد و گسست یک جامعه مستلزم شناخت صحیح انسان و جامعه است و شناخت این دو، وابسته به شناخت جهان میباشد. بنابراین، درک عمیق اسباب فروپاشی یا پیشرفت هر جامعه رابطة مستقیمی با جهانبینی افراد دارد و چون جهان و جهانبینیها مختلف است، تفسیرها از اعتلاء و انحطاط نیز گوناگون میباشد. اگر جهان و انسان، مادّى باشد، رابطة انسان و جهان نیز در همین مدار قرار مىگیرد و رشد یا گسیختگی جامعه نیز بر موازین آن تفسیر میشود، امّا در جهانبینی الهی، چون انسان و جهان جاودانه دیده میشود، نه در فاصلة میان تولّد تا مرگ. بنابراین، نوع نگرش به رشد و انحطاط آن نیز متفاوت است. قرآن نیز اعتلاء و انحطاط جامعه را بر حسب نوع نگرش و جهانبینی افراد تبیین میکند و اعتلاء و انحطاط جامعه را بر حسب نوع نگرش و جهانبینی افراد توجیه میکند. به عنوان مثال، از زبان آنان که نگرشی مادّی دارند و پیشرفت را تنها از دریچۀ مادّی مینگرند، میفرماید: ﴿...وَقَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى: ...امروز رستگارى از آنِ کسى است که برترى خود را اثبات کند﴾ (طه/ 64). در منطق قرآن، جامعهای که این نوع جهانبینی را داشته باشد، محکوم به شکست است و رشد هر جامعه دائر مدار پیشرفت فکرى و اعتقادى و علمى است که از حق سرچشمه گرفته باشد و اساس آن را اعتقادات صحیح تشکیل میدهد.
مکانیزم هلاکت یک جامعه، با برداشت از آیات مختلف چنین است که طبقات مرفّه و مترِف، بهخاطر در دست داشتن سلطههای مختلف، باعث به وجود آمدن و شیوع فسق و انحراف همهجانبه در بین تودة مردم و جامعه میشوند. این موضع خصمانه با توجّه به اینکه یکی از اهداف مهمّ ارسال رُسُل اقامة عدالت و مبارزه با ظلم است، در مقابل حقّ و عدالت شدیدتر میشود و فساد و تباهی چنان شیوع مییابد که جامعه و روح جمعی، صفت فسق را به خود میگیرد و از فطرت اوّلی و مسیر خلقت منحرف شده، در نتیجه، جامعه مستحقّ عذاب، هلاکت و قهر خداوند میشود: ﴿فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُواْ...: و (به این ترتیب،) دنبالة (زندگى) جمعیّتى که ستم کرده بودند، قطع شد...﴾ (الأنعام/ 45).
قرآن ضمن بیان قصص اقوام پیشین، هم انسانها را به قانونمندی برخی وقایع اجتماعی و عبرتگیری از آنها توجّه داده است و هم علل اساسی انحطاط جامعه را به صورت تلویحی یا به تصریح برشمرده است. از کنار هم نهادن مجموع آیاتی که این قصص در آنها بیان شده، به چهار علّت اساسی برمیخوریم که رابطة مستقیمی با فروپاشی جامعه دارند؛ بدین معنا که به هر اندازه که این علل در جامعهای رخ بنمایاند، آن جامعه به همان میزان سِیر قهقرایی سقوط را سریعتر طی خواهد کرد: بی عدالتی و ظلم، تفرقه و تشتّت، ترک امر به معروف و نهی از منکر و فسق و فجور.
نتیجهگیری
اجتنابناپذیر بودن اصل روابط اجتماعی، شکل تعامل انسانها و ارتباط آنها در حیات جمعی خود، از جمله مباحثی است که در آیات متعدّد به آن پرداخته شده است، لیکن این مسائل متفرّع بر یک سلسله مباحث زیربنایی است که در قرآن آمده است. اصولاً مباحث اجتماعی قرآن را میتوان، به دو دستة مبنایی و بنایی تقسیم کرد. دستۀ اوّل مباحثی است که سایر مباحث اجتماعی بر آن استوار است و موضعگیریهای نسبت به آن در بررسی سایر مسائل مؤثّر است. دستۀ دوم مباحث درونعلمی علوم اجتماعی است که مباحث آن مبتنی بر موضعگیریهای دستۀ اوّل است.
بحث از وجود یا عدم جامعه، دارا بودن یا نبودن استقلال، شعور، عمل، احساس و قدرت به موازات و در کنار وجود و استقلال فرد به لحاظ آنکه میتواند در رهیافتهای جانبی خود تأثیرگذار باشد، تقریباً به دغدغۀ مهمّی در بیشتر دانشها تبدیل شده است. اگرچه نظریّهپردازیهای مختلفی دربارۀ وجود یا عدم وجود جامعه ابراز شده است و در آیات نیز صراحتی بر تقدّم یا اصالت فرد یا جامعه دیده نمیشود، امّا از اوصافی که برای جامعه آورده میشود و این اوصاف قابل استناد به فرد نیست، اینگونه برداشت میشود که وجود محازی برای جامعه متصوّر است و یک نوع روح جمعی بر سَرِ افراد جامعه سایه افکنده که غیر از وجود آنان است. با این وصف، میتوان به وجود سنّتها و قوانین بر جامعه ملتزم بود. همچنین امکان حاکمیّت ایدئولوژی واحد با چنین ویژگی امکانپذیر میباشد. بر این اساس، وجود سُنَن، قوانین و ایدئولوژی واحد، پیشبینی و بررسی علل اعتلا، انحطاط آن نیز میسور میگردد.
قرآن برای جامعه هیچ گونه تقسیمبندی و قطبگرایی طولی قائل نیست، امّا در سراسر قرآن به دو جریان اجتماعی مکرّراً اشاره شده است که یکی با صفتِ «حق» و دیگری با صفتِ «باطل» توصیف شده است. در نهایت، این دو طبقه به تو حید و شرک اجتماعی منتهی میشوند. در واقع، قرآن کُلّ حرکت و حیات یک جامعه را بر مبنای تفکّر دینی، ایمان و معنویّت جامعه مورد سنجش قرار میدهد.
نظرات شما عزیزان: