دیباچه:

در تلاطم بی پایان دریای زندگی انسان و طبیعت و در نهاد ناآرام جهان، انقلاب اسلامی ایران موجی بود که اگر جزر و مدهای تاریخ انسانی را بر دیاگرامی رسم کنیم، دارای نمایی بلند و پهنایی وسیع خواهد شد.

انقلاب ایران در قرن بیستم از عظیم ترین رویدادها بود که قلمرو بزرگی را هم دربر می گرفت. و به سبب برخی وقایع و رخدادها این برجستگی را یافت که یکی از آنها اشغال سفارت امریکا در تهران بود که واقعه ای منحصر به فرد و از همه جهت بی نظیر در طول تاریخ سیاسی جهان است. شناخت صحیح و تحلیلی این رخدادهاست که بر دانش نظری و تجربی انسان می افزاید و راه را برای ورود به ژرفای شناخت انسان، این بزرگترین معمای هستی می گشاید، اما یکی از بزرگترین موانع شناخت رخدادها، پراکندگی بیش از حد اطلاعات و نکته هاست. برای مثال; در مورد واقعه اشغال لانه جاسوسی امریکا، کتابها، مقالات و مصاحبه های عدیده ای منتشر شده که هر کس در حدی که در آن نقش آفریده یا مشاهده کرده گوشه ای از آنرا بیان نموده و در این رابطه نوشتاری نیست که مانند یک سناریوی بازسازی شده از واقعه، همه عوامل، نقش ها، کارکردها، زمینه ها و پیامدها را از آغاز تا پایان یکجا دیده باشد و تا به گونه ای منظم خواننده را از مراجعه به سایر نوشته ها که مجموعه ای سودمند و از هم گسیخته از اطلاعات و تحلیل ها است بی نیاز کند. البته این وجیزه نیز در مقام برآوردن این حاجت نیست و صرفا گامی در این راستا است که می کوشد اطلاعاتی ر ا که چون دانه های پراکنده یک تسبیح در فایل های مختلف وجود داشته اند با رشته ای منظم تحلیل کند. برای مثال در هیچیک از آثار منتشره، موضوعی که سناریوی امریکایی را در مقابله با اشغال سفارت امریکا و گروگان گرفتن کارکنان آن از آغازتا پایان کار مدون کرده باشد دیده نمی شود. اگرچه در واقع سناریوی مشخصی از آغاز بحران در کار بوده است; اما هر کس به مقتضای نقش و کار خویش اشارتی به آن دارد، بگذریم از آنچه بنا به مصالحی ناگفته مانده است.

تبیین این رخدادها به تقویت حس "دشمن شناسی" و شناخت ترفندها در تنازع بقای زندگی می انجامد و البته تصمیمات آینده نیز در گرو مسائل گذشته است.

ریشه ها:

در یک نگاه کلی، رویارویی ایران و امریکا را می توان در کادر رویارویی دیرینه غرب و شرق دید. برخورد غرب و شرق در قیقت برخورد دو تمدن و دو فرهنگ بود و عمده داد و ستد آنان از طریق ستیز بود و بندرت از راه همزیستی. اوج و اعتلای تمدن اسلامی همزمان با دوران تاریک قرون وسطی در غرب منجر به جنگهای صلیبی جهان مسیحیت با جهان اسلام و شکست های پی در پی اروپائیان گردید. پس از آن دوران افول تمدن، اسلامی و برآمدن تمدن غرب آغاز شد و این بار رویارویی غرب و شرق که با برتری تکنولوژی و استعمار صنعتی غرب همراه بود برخورد دو جهان بینی را شکل می داد که یکی جهان بینی استعماری غرب سلطه گر بود که ارکان فردیت، مادیت، زور و تزویر را در بر داشت و دیگری جهان بینی شرق بود که عمدتا از اسلام تغذیه می کرد و مورخین غرب و مستشرقین در اغلب آثار خود بر جنبه های انسانی و ترقیخواهی و رفتارهای عادلانه و تاثیرات مثبت دانش و فرهنگ مسلمین در دوران اعتلای تمدن اسلامی و حتی در اوج جنگهای صلیبی کرارا اذعان داشته اند.

ریشه های اشغال سفارت امریکا در ایران (علاوه بر وجود دو نوع نگرش و جهان بینی و اعتقاد)، در تخاصمی بود که طی چند دهه میان ملت ایران و امپریالیسم امریکا شکل گرفته بود و اشغال سفارت اوج آن بود لذا در بررسی ریشه ها و زمینه های این واقعه، گریزی جز بازگشت به مناسبات امریکا و ایران در چند دهه پیش از انقلاب اسلامی نیست.

امریکایی ها که تا پیش از جنگ جهانی دوم بیش تر از 10 درصد نفت خلیج فارس را در اختیار نداشتند و در همان زمان شرکت های انگلیسی بر 72% نفت خلیج فارس کنترل داشتند، با بروز تحولات پس از جنگ جهانی دوم و افول امپراطوری بریتانیا و گسترش نقش امریکا، در سال 1355 (1976 م) توانستند به 60 درصد ذخایر نفتی خاور نزدیک دست یابند.

غرب سیاسی به سرکردگی امریکا نفت ایران و منطقه را ارزان می خرید و پیش از آنکه دلارهای فراوان نفتی به کشورهای صاحب نفت وارد شود از طریق "خریدهای کلان اسلحه" و "تربیت نیروی انسانی" و "خرید کالاهای مصرفی" دوباره به اقتصاد غرب باز می گشت. آنها پول نفت را می گرفتند و به ما سلاح می دادند و مردم ایران را با پول خودشان به ژاندارم منافع امریکا و غرب در منطقه و در برابر تهدیدات کمونیسم مبدل ساخته بودند. بطوری که در سال 1355 بودجه نظامی ایران به 10 میلیارد دلار بالغ شد.

آنها برای جلوگیری از ناآرامی ها و به خطر افتادن حکومت ژاندارم، ساواک و ارتش و پلیس ایران را آموزش داده و تجهیز می کردند و به جان مبارزان راه استقلال می انداختند.

موقعیت استراتژیک ایران، غرب طمعکار را به نادیده گرفتن حقوق و سرنوشت ملت ایران تحریض می کرد. زیرا 60 درصد نفت غرب از خلیج فارس تامین می شد و از 600 میلیون تن نفتی که ایران، سعودی و امیرنشین های خلیج فارس صادر می کردند 400 میلیون تن به ممالک غربی و 200 میلیون تن به ژاپن اختصاص داشت و موقعیت ژئوپلتیک ایران نیز چنان بود که می گفتند هرکس خلیج فارس را دارد اقیانوس هند را دارد و هر کس ایران را دارد خلیج فارس را دارد.

اینچنین بود که در طول انقلاب اسلامی ایران، شعار مرگ بر امریکا از شعارهای اصولی انقلاب بود و امام خمینی پانزده سال قبل از انقلاب در جریان قیام 15 خردادفرمودند: "همه بدبختی های ما از امریکاست" امریکا از انگلیس بدتر، انگلیس از امریکا بدتر و شوروی از هر دو بدتر"

با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، در حالی که هنوز نظام جدید استقرار نیافته بود، فتنه ها از هر گوشه سربرکشید. 22 بهمن 57 انقلاب پیروز شد و از اواسط اسفند ماه، جنگ تجزیه طلبانه کردستان با ائتلاف بازمانده های رژیم و افسران فراری و گروهکهای عمال سیاسی آغاز شد و تا چندین سال قربانی گرفت. در حالی که خطر توطئه های ساواکی ها هنوز وجود داشت، چندین کودتا نیز پس از انقلاب خنثی شد. با پیدایش دهها گروه سیاسی با ایدئولوژی های رنگارنگ مارکسیستی، ناسیونالیستی و غیره وحدت جامعه رو به تحلیل می رفت و از طرفی بروز تنش ها و تضادهای سیاسی داخلی شدت می گرفت و هر روز اخبار درگیری های خشونت بار و قتل و جرح های سیاسی در افواه و روزنامه ها منتشر می شد. در این میان دولت امریکا به موازات کوشش برای یافتن راههایی به منظور نزدیک شدن به دولت جدید و برقراری روابط دوستانه، به شهادت اسناد لانه جاسوسی (که البته مهم ترین آنها هیچگاه بدست نیامدند و توسط سفارت یا به امریکا فرستاده شده یا معدوم شدند) از هیچ دسیسه ای دریغ نورزیده و از اوضاع نابسامان داخلی ایران بهره برداری می کردند.

چپ روی افراطی مارکسیستها و افتادن به دامن راست:

در جریان نهضت ملی، رشد فعالیت های کمونیستی و نشریات عدیده ای که مبلغ مرام مارکسیستی - لنینیستی، بویژه در قالب حزب توده بود، خطر عمده ای را به عنوان غول کمونیسم در جامعه مطرح کرد و علاوه بر توده ای های روسی، انگلیسی ها هم برای ترساندن امریکایی ها از خطر کمونیسم در ایران و جلب همکاری آنها بجای همراهی شان با نهضت ملی، به سازماندهی گروههایی زیر نام حزب توده پرداختند که پیوسته اقدام به تظاهرات ضدملی و ضدمذهبی می کردند. اگرچه هم دکتر مصدق و هم انگلیس ها برای پیشبرد مقاصد سیاسی خود و گرفتن امتیاز از امریکا و جلب همکاری او با خودشان، از مطرح شدن این خطر استفاده می کردند اما با توجه به تظاهرات ضدمذهبی توده ای ها، از نظر داخلی، نیروهای مذهبی با احساس خطر از تصرف قدرت سیاسی به دست کمونیست ها، به عنوان دفع افسد به فاسد، به تدریج به رژیم و دربار نزدیک می شدند از بیم آنکه هنوز نیروهای مذهبی پتانسیل بدست گرفتن قدرت را نداشته و با سقوط رژیم، خلاء قدرت توسط حزب توده پرمی شود. بنابراین خطر کمونیسم نیز موجب عدم رشد سریع نیروهای مذهبی و در نتیجه، فاتح این میدان نه مارکسیستها بودند، نه ملیون و نه مذهبیون، بلکه دربار با حمایت امریکا و انگلیس برنده اصلی آن بود.

در جریان انقلاب اسلامی نیز دهها گروه ریز و درشت مارکسیستی به سرعت از گوشه و کنار کشور روئیدند و به قولی "در خیابان ها نعره می زدند و نشریه می فروختند" (1) و احساس خطر از کمونیسم و چپ داشت (بقول امام خمینی) موجب "خنثی شدن خطر امریکا" که دشمن اصلی بود و در اثر سقوط رژیم شاه به سختی ضربه دیده بود، می گردید.

اشغال لانه جاسوسی در چنین شرایطی موجب شد که تضاد اصلی مطرح و منازعات داخلی فروکش کند.

شعار انحصار طلبی چپ در مبارزه ضد امپریالیستی:

جنبش جهانی سوسیالیسم، بظاهر چند دهه بود که سراسر عالم را عرصه مبارزه و رقابت با قدرتهای امپریالیستی نشان می داد اما انقلاب اسلامی پدیده ای نو بود و مسبوق به چنان سوابقی نبود و درست در عصری که عصر پایان مذهب شناخته شده بود ظهور کرد و لذا مارکسیستهای ایرانی، علیرغم آنکه جمعیت بسیار ناچیز ولی متشکلی را داشتند با شعار فلسفه علمی (به مفهوم غیرعلمی بودن سایر مکاتب) و با پشتوانه مذکور، مبارزه با امپریالیسم امریکا را ملک مطلق خویش قلمداد می کردند و با به انحصار درآوردن افتخار تاریخی این مبارزه، نیروهای مذهبی را فاقد پتانسیل لازم برای چنین مبارزه ای معرفی می کردند و جنگ روانی را علیه انقلاب اسلامی بوجود آورده بودند و مدعی بودند که نیروهای مذهبی دارای خصلت هایی هستند که سرانجام به دامن سازش با امپریالیسم و رویارویی با نیروهای انقلابی و رادیکال خواهند غلتید. در عین حال، انکار ناپذیر بودن مواضع رهبری انقلاب، امام خمینی و نفوذ عمیق و گسترده او موجب می شد که گفتارها و مواضع ضدامپریالیستی و ضد ارتجاعی او صدرنشین عناوین نشریات بخشی از این گروهکها شد تا خود را به نحوی همسو با آن معرفی کنند و در تحلیل های درونگروهی خویش، مواضع امام خمینی را موقتی قلمداد کرده یا اساسا او را از نیروهای حاکم مذهبی استثناء می نمودند و چنانکه دیدیم، اشغال لانه جاسوسی امریکا موجب در هم ریختن همه تحلیل های خودمحورانه و نیز توازن روانی سیاسی موجود شد.

سفر شاه به امریکا:

مجموعه شرایط پیش گفته علل و زمینه ساز اشغال سفارت امریکا بود اما سفر شاه به امریکا، نقطه جوش و تحول کیفی در تقابل این رخداداست.

زمانی که شاه در دیماه سال 1357 تمایل خود را به خروج از ایران اعلام کرد، امریکایی ها بوسیله سفیر خود در ایران به اطلاع او رساندند که آماده پذیرایی از شاه در امریکا بوده و از وی استقبال می کنند اما شاه به مصر رفت و چندی هم در مراکش توقف کرد. شاید او می خواست بدین وسیله نارضایتی خویش را از امریکا که حاضر نشده بود برای نجات تخت سلطنت مداخله مستقیم نظامی در ایران کند یا دست کم حمایت های مستقیم و قاطع تری از حکومت او بنماید، ابراز کند و شاید هم گمان می کرد مانند سال 32 احتمال وقوع تغییرات ناگهانی و کودتای ارتش در ایر ان وجود دارد و لازم باشد مانند سال 32 (وقوع کودتای مشترک امریکایی، انگلیسی 28 مرداد) سریعا به ایران مراجعت کند. برخی مقامات امریکایی هم معتقد بودند اردشیر زاهدی (که او و پدرش از مهره های استعمار انگلیس در ایران بوده اند) مشوق شاه در این تصمیم بوده است.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی و حمله به سفارت امریکا در 14 فوریه 1979 (25 بهمن 1357) امریکایی ها بدین جمع بندی رسیدند که دیگر پذیرفتن شاه در امریکا صلاح نیست و واکنش های تندی را در ایران به بار خواهد آورد و راههای نزدیکی به دولت جدید ایران را هم مسدود خواهد کرد و ایرانیان، مسئله پذیرفتن شاه را در امریکا نشانه ادامه پشتیبانی امریکا از شاه و تلاش امریکا برای بازگرداندن او به سلطنت و در هم شکستن انقلاب تلقی خواهند کرد و احتمالا سفارت امریکا بعنوان اعتراض به تصرف انقلابیون درآمده و کارکنان آن به گروگان گرفته می شوند. در پی این جمعبندی، کارتر نماینده ای به مراکش فرستاد و به شاه اطلاع داد که به دلیل شرایط کنونی نمی توانند پذیرای او باشند و پس از فرو نشستن تب انقلاب در ماههای اولیه و استقرار قدر ت دولت جدید پس از انقلاب که بتواند بر اوضاع کنترل لازم را داشته باشد با سفر او موافقت خواهند کرد. کاردار امریکا و کارکنان سفارت در تهران نیز مکررا عواقب پذیرش شاه را طی گزارشات کتبی و شفاهی به اطلاع دولت متبوع خویش می رساندند. (2)

روز 28 سپتامبر از دفتر دیوید راکفلر به وزارت خارجه امریکا اطلاع دادند که شاه به شدت بیمار است و چون امکانات معالجه سرطان غدد لنفاوی او در مکزیک (محل اقامت جدید شاه) وجود ندارد او در نظر دارد به امریکا مسافرت کند. راکفلر و کیسینجر و جان مک کلوی از دوستان قدیمی و با وفای شاه بودند که از اوایل آوریل و سپتامبر و بیش از همه در اکتبر برای آوردن شاه به امریکا تلاش می کردند و اکنون برای انجام این سفر برای نجات جان شاه اصرار می ورزیدند و برژینسکی هم مدافع نظریات آنها بود. کیسینجر تهدید کرد که اگر حکومت کارتر می خواهد از پشتیبانی آنها در مورد قرارداد محدود ساختن سلاحهای استراتژیک (سالت) برخوردار شود باید تقاضای مسافرت شاه را بپذیرد.

دلایل برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر به عنوان نماینده جناح طرفدار سفر شاه چنین بود: "پذیرفتن شاه به امریکا هم یک امر اصولی و اخلاقی بود و هم جنبه تکنیکی داشت. من قویا این نظر را دنبال می کردم که آنچه برای ما مطرح است پای بند بودن به تعهدی است که قبلا برای پناه دادن به یک دوست قدیمی پذیرفته ایم.

زیر پاگذاشتن این تعهد یا مصالحه کردن آن در برابر یک سود نامعلوم به منزله پرداخت بهای سنگینی است و ما با این کار به اعتبار خود نزد دوستان و متحدین دیگرمان لطمه جبران ناپذیری می زنیم. من می دانستم که سادات و ملک حسن و رهبران سعودی و سایر دوستان ما به دقت مراقب رفتار ما با شاه هستند و روش ما در برابر شاه در قضاوت خود آنها نسبت به ما نیز موثر واقع خواهد شد. بعلاوه من احساس می کردم که از نظر تاکتیکی ما نباید خود را در معرض تهدید و شانتاژ قرار دهیم و بر روی سنت های سیاسی و اخلاقی خود معامله کنیم" (3)

کارتر، ونس که نمایندگان جناح مخالف سفر شاه به امریکا بودند معتقد بودند امریکا نباید بخاطر شاه که دیگر از سلطنت خلع شده راههای نزدیکی با حکومت جدید ایران را سد کرده و منافع حیاتی امریکا در خاور میانه را از دست بدهند و یا بقول کارتر، شاه در امریکا تنیس بازی کند و امریکایی ها در تهران بخاطر او ربوده یا کشته شوند و یا سفارت امریکا اشغال شود و بسیاری از امکانات اطلاعاتی و امنیتی، جاسوسی، از بین برود.

کارتر و اعضای دولت که بین مصالح سیاسی دولت امریکا و فشارهای راکفلر و کیسینجر که پوشش اخلاقی و انسانی داشت قرار گرفته بودند و از طرفی به پاس خدمات طولانی شاه به منافع امریکا و حفظ اعتماد سایر دیکتاتورهای وابسته می خواستند او را بپذیرند در معرض انتخاب دشواری قرار گرفته بودند و لذا از کاردار امریکا در تهران می خواهند که نظر دولت مهندس بازرگان را در مورد سفر شاه به امریکا استمزاج کند و برای آنها توضیح دهد که شاه بطور موقت جهت معالجه به امریکا سفر کرده و سپس به مکزیک باز می گردد و کاردار امریکا ضمن دریافت عکس العمل های دولت ایران، تضمین لازم برای حفاظت از سفارت را از آنها بگیرد.

آنها توجه نمی کنند که آنچه تعیین کننده است نظر دولت موقت نیست، نظر رهبری انقلاب است. سرانجام شاه در روز 22 اکتبر (30 مهر 58) وارد نیویورک شد. و امام خمینی در نخستین موضع گیری که داشتند در بیاناتی در روز دوم آبان 58 فرمودند: "اخیرا هم که شاه رفته امریکا و پذیرفتند او را منتهی به اسم اینکه سرطان دارد و انشاءالله صحیح باشد این، منتهی دیروز که آقای [دکتر ابراهیم] یزدی اینجا بودند و گفتند یک همچو کاری شده است و ما هم شرایطی کردیم لکن بردند او را به اسم اینکه در مریض خانه باید بخوابد و دیگر هم قابل علاج نیست من به ایشان گفتم که خوب پس پول های ما چه می شود، خوب او بمیرد پول های ما چه می شود؟ ایشان گفتند که باید در محاکم اینجا پرونده ها جمع بشوند و در محاکم اینجا محکمه تشکیل بشود و تعیین بشود، این پرونده هایشان رسیدگی بشود تا آن پرونده ها را در خارج که ببریم دادگستری آنجا رسیدگی می کنند و آنوقت ممکن است ما بدست بیاوریم" در این سخنرانی گرچه امام خمینی اشاره ای به تشکیل پرونده حقوقی برای محاکمه شاه را داشته و از مردم دعوت کردند هر کس اطلاعی دار د هر بنگاهی و وزارت خانه ای که اطلاعی دارد برای تشکیل پرونده و دادگاه ارائه دهد اما بر استرداد اموال شاه تاکید داشتند نه خود شاه. پس از ورود شاه به امریکا اعتراضاتی در ایران از جمله تظاهرات اعتراض آمیزی در مقابل سفارت امریکا بصورت پراکنده و جزیی صورت گرفت تا اینکه در روز دهم آبان 58 امام خمینی در پیامی به مناسبت سیزده آبان صریحا مساله استرداد شاه را به ایران مطرح کردند.

با الهام از مواضع امام خمینی، تقاضای استرداد شاه در تظاهرات عمومی مردم مطرح گردید و تظاهراتی در مقابل سفارت امریکا صورت گرفت.

سفر شاه به امریکا و اجازه اقامت به او این احساس را بوجود می آورد که امریکا هنوز مدافع شاه است و به همین دلیل برای بازگرداندن او به قدرت بیکار نخواهد نشست زیرا مردم ایران تجربه فرار شاه از ایران پس از نهضت ملی و سپس کودتای امریکایی - انگلیسی 28 مرداد و بازگشت مجدد شاه به قدرت را پشت سر خود داشتند و لذا از این اقدام امریکا بوی دسیسه چینی به مشام می رسید. علاوه بر آن تصمیم فوق به معنای تحقیر ایران و عدم استرداد سرمایه هایی بود که بنام شاه در بانکهای امریکا و اروپا ذخیره شده بود.

در عین حال به نوشته هامیلتون جردن کارتر تنها کسی بود که حتی تا آخرین لحظه از عواقب پذیرش شاه اظهار نگرانی می کرد.

چنانکه قبلا نیز اشاره شد کارتر و همکارانش به این نتیجه رسیده بودند که شاه حمایت مردم را از دست داده و دیگر قادر به حکومت نبود و آیت الله خمینی به سرعت بر اوضاع مسلط شده و با توجه به ترکیب دولت موقت و سیاستهای اعلام شده و ملایم آن، امکان برقراری روابط دوستانه با رژیم جدید وجود دارد و این امر برای منافع حیاتی امریکا ضروری است و به عقیده کارتر و ونس طرح سفر شاه، هرگونه شانس برقراری روابط نزدیک با ایران را از بین خواهد برد و برژینسکی و حامیان او که مدافع سرسخت شاه بودند معتقد بودند که عمل نکردن دولت امریکا به تعهدات قبلی خود برای سفر شاه و بویژه هم اکنون که سفر او برای معالجه، دلیل ضعف امریکا شده و سایر دوستان و متحدین امریکا اعتمادشان را به امریکا در شرایط بحرانی از دست خواهند داد.

اگرچه شاه ظاهرا برای معالجه می رفت اما مسئله معالجه شاه به یک مسئله سیاسی و سمبلیک تبدیل شده بود و شاید خود شاه هم می خواست به این وسیله برای امریکا مخمصه ایجاد کند و یا دریابد که تا چه میزان می توان روی امریکایی ها حساب کرد، چون در وهله اول به نظر می رسید که امکان معالجه شاه در سایر کشورها هم وجود دارد و تیم پزشکی امریکایی می توانند برای معالجه شاه به کشور دیگری عزیمت کنند. البته بعدا مقامات امریکا مدعی شدند که امکانات معالجه شاه فقط در امریکا وجود دارد. در ایران نیز مردم و رهبران دولت بر این عقیده بودند که بیماری شاه جدی نبوده و سفر او به امریکا ضرورتی نداشته است و پذیرفتن شاه به امریکا بیشتر به منظور خنثی کردن عوارض سؤ به رسمیت شناختن دولت جدید ایران از سوی امریکا، برای حکومت آن کشور است.

ملاقات الجزیره:

مهندس بازرگان نخست وزیر دولت موقت انقلاب و ابراهیم یزدی وزیر خارجه و مصطفی چمران وزیر دفاع روز دهم آبان برای شرکت در جشن های استقلال الجزایر به آن کشور رفته بودند و برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر نیز در این مراسم حضور یافته بود و ملاقاتی میان هیئت ایرانی و برژینسکی صورت گرفت. برژینسکی در خاطراتش مدعی است که این ملاقات به درخواست هیئت ایرانی بوده تا گناه پیامدهای آن و اشغال سفارت امریکا را از عهده خود بردارد و از موضع اتهام در برابر امریکایی ها خارج شود. البته هنوز معلوم نیست که آیا برژینسکی در هر صورت به عواقب این دیدار واقف بوده و آگاهانه به آن تن داده است یا نه. مهندس بازرگان نیز تقاضای ملاقات را از سوی برژینسکی می داند (4) اما در هر صورت نتیجه یکی است. در ایران مدتی بود که میان دولت موقت از یکسو و جناح روحانیون و از سوی دیگر شکافی بوجود آمده بود و مهندس بازرگان را مورد انتقاد قرار می دادند. مهندس بازرگان در اولین سخنرانی خود در دانشگاه تهران در میان راهپیمایی بزرگی که در حمایت از نخست وزیری او در روز نهم بهمن 57 برگزار شده بود روش گام به گام خود را مطرح کرده و گفته بود "من و دولت موقت در حکم فولکس واگن هستیم. ما بلدوزر نیستیم و کار انقلابی شدید از من برنمی آید" (5)

برژینسکی در کتاب خود می نویسد: مهدی بازرگان نخست وزیر ایران از من تقاضای ملاقات کرد من این تقاضا را پذیرفتم و بعدازظهر همانروز با وی ملاقات کردم. در این دیدار علاوه بر بازرگان، وزیران خارجه و دفاع او ابراهیم یزدی و مصطفی چمران هم حضور داشتند. مذاکرات ما تنها مربوط به مسئله شاه و مسافرت او به امریکا نبود بلکه در اطراف مسائل کلی مربوط به روابط دو کشور دور می زد. من تاکید کردم که امریکا نه در صدد توطئه ای علیه رژیم جدید ایران است و نه چنین توطئه ای را تشویق و تقویت می کند و افزودم ما آماده برقراری هر نوع مناسباتی هستیم که شما می خواهید ... ما منافع مشترکی با هم داریم ولی نمی دانیم که شما می خواهید چگونه با هم همکاری کنیم ... دولت امریکا آماده توسعه روابط اقتصادی، سیاسی، امنیتی و اطلاعاتی با دولت شما در حد آمادگی و خواست شماست. با این مقدمه گفتگوهای ما در زمینه امکانات همکاری در زمینه های مختلف از جمله امور امنیتی ادامه یافت و چمران هم مسئله کمک و همکاری امریکا را به نیروهای نظامی ایران مطرح کرد. من بدون اینکه وعده مشخصی بدهم امکان این همکاری را رد نکردم.

مسئله شاه بعد از این مذاکرات مقدماتی مطرح شد و یزدی که یک دکتر تحصیل کرده امریکاست پس از اشاره به سیاست گذشته ما در پشتیبانی از شاه گفت که "حضور او در امریکا موجب ناراحتی ماست" یزدی سپس گفت اگر خود شاه هم قصد فعالیت های سیاسی نداشته باشد اطرافیان و طرفداران او دست بردار نیستند و چنین نتیجه گرفت که مردم ایران حضور او را در امریکا دلیل درگیری و دخالت امریکا در این فعالیت ها می دانند. او همچنین با نوعی تمسخر و استهزاء این مسئله را عنوان کرد که شاه بیماری خود را وسیله ای برای پناهندگی به امریکا قرار داده است.

من قاطعانه به حرفهای یزدی پاسخ دادم و گفتم این بحث، تحقیرانگیز نشانه تنزل اخلاقی است و من نمی دانم این بحث برای من که آنرا دنبال می کنم یا برای شما که آنرا عنوان کردید بیشتر تحقیرآمیز است؟ پناه دادن به کسانی که از کشور خود رانده شده اند یکی از سنت های قدیمی کشور شماست و آنچه من به یاد دارم پناه دادن بسیاری از لهستانی های آواره به ایران در سال 1941 بود که ایرانیان با نهایت جوانمردی آنانرا در کشور خود پذیرا شدند. این مرد بیمار است و ما نمی توانیم برخلاف اصولی که به آن معتقدیم عمل کنیم. در این موفع، بازرگان که یک مرد لیبرال جاافتاده و موقر با ریش بزی ظریفی بود وارد صحبت ما شد و پیشنهاد کرد پزشکان ایرانی هم شاه را معاینه کنند تا معلوم شود او واقعا بیمار است یا نه؟ من بدون اینکه بطور قاطع پیشنهاد بازرگان را رد کنم گفتم: از نظر ما شاه یک مهره سیاسی نیست. او مرد بیماری است و طبق قوانین ما و اصول اخلاقی که به آن پای بندیم با او رفتار خواهد شد. بعد از این گفتگو موضوع دارایی های شاه در امریکا مطرح شد و من گفتم درهای دادگاه های ما همیشه برای پذیرفتن دعاوی شما باز است. ملاقات ما در محیط بسیار دوستانه ای پایان یافت و رفتار مخاطبین ایرانی من خیلی بیش از انتظار صمیمانه بود. من جریان این ملاقات را بیدرنگ به رئیس جمهور و ونس گزارش دادم" (6)

در فضای انقلابی آن روزها در ایران، مذاکره با امریکا مترادف بود با مفهوم سازش (7) و ملاقات با برژنسکی که به مفهوم قبول اصل مذاکره با امریکا و به رسمیت شناختن آن بود، خشم نیروهای انقلابی را در ایران برانگیخت و دانشجویان مسلمان تصمیم گرفتند با حمله به سفارت امریکا به این امر اعتراض کرده و نشان دهند که هیچگونه سازش و مذاکره ای را با امریکا، بویژه تا هنگامی که شاه در پناه امریکایی هاست، نمی پذیرند و امریکا باید شاه را به همراه 13 میلیارد دلار از اموال ایران که در بانکهای امریکا و شعبات اروپایی آن ذخیره شده و نیز میلیاردها دلار اموالی را که شاه به هنگام خروج خود از ایران بیرون برده، بازگردانند.ش