== مهارتآموزی دانشآموزان در مدرسه==
این مسأله مهارت را هم مقام معظم رهبری رویش عنایت دارند هم هیأت دولت و وزیر آموزش و پرورش و همه دلسوختگانی که میبینند مملکت قفل شده از تحصیل کردگان بی مهارت، چون تحصیل کرده ولی مهارت ندارد، آنوقت چون مهارت ندارد، شغل ندارد. چون شغل ندارد، پول ندارد، چون پول ندارد ازدواج نمیکند و چون ازدواج نمیکند، بچهدار نمیشود. یعنی همه مشکلش این بی مهارتی است. تهران چند مدرسه اینطور شده است؟ دو سه تاست یا صد تا دویست تا، آقای صحرایی…
همین ده مدرسه هم نگاه به کمیاش نکنید، چوب کبریت یک ذره گوگرد بیشتر ندارد ولی اگر مدیریت شود همین یک ذره گوگرد وصل به گاز میشود. گاز وصل به غذا میشود. غذا وصل به انسان میشود و انسان وصل به خدا میشود. یعنی چوب کبریت تا خدا پیش میرود. خیلی خوب دست شما درد نکند. ولی خوب دیر شده است. بعد از چهل سال یاد مهارت افتادیم دیر شده است.
یک شوخی هم بکنم. میگفت: یک پسر دارم نابغه، گفت: نابغه؟ گفت: بله. گفت: چه میکند؟ گفت: بیست ساله شده حالا به بابایش میگوید: مامان. حالا ما هم یکسری جاها دیر شده است. ای کاش از روز اول این قصه جدی بود. ما به عنوان اینکه گفتیم این کار تأیید شود. آخر بعضی وقتها یک کاری را میگویند: نمیشود، نمی.. البته خوب مدارس هم فرق میکند. یک مدرسه ممکن است بگوید: اتاقمان تنگ است. ریزش دارد. گاز نداریم، آب نداریم، مشکلات.. همه را نباید به هم نگاه کرد، ممکن است یک مدرسه بتواند این کار را بکند و یک مدرسه نتواند این کار را بکند. ولی اگر یک مدیر بخواهد، میتواند. من یک شعار دارم، این شعار را حفظ کنیم. از یک بازاری راه گرفتم. میگفت: هرکاری را بخواهید بکنید راهش را پیدا میکنید. هرکاری را نخواهید بکنید بهانهاش را پیدا میکنید. آموزش و پرورش و دانشگاه بخواهد. اگر بخواهد میتواند انجام بدهد. یک خبر خوشی برای شما از پادگانها بگویم. پادگانها هم جناب آقای سرلشگر باقری به این فکر افتادند و بخشنامه کردند که حدود یک میلیون سربازی که در پادگانها هستند، در این دو سال یک مهارتی یاد بگیرند که وقتی بیرون میرود دیگر مشکل شغلش چند درصدی حل شده باشد. این کار در ارتش و سپاه هم بخشنامه شده و از ایشان هم تشکر میکنم. کسی نیستم ولی به عنوان یک آدم و انسان تشکر میکنم. من مسئولیتی ندارم. چون این کار نفع ملی بود و مربوط به فرد و جای خاصی و شهر خاصی و مدرسه خاصی نبود، گفتیم: تلویزیونی باشد. وگرنه ممکن است مدارس دیگر هم باشند ولی اجمالاً جرقه این کار بخورد، خوب است.
== وجود ما، بهترین دلیل وجود خدا==
اما بحث خداشناسی، ما در بحث خداشناسی از آن روضههای قدیمی میخواندیم که هم بچه ده ساله بفهمد هم برای یک دبیر مفید باشد. خداشناسی، ما میگوییم که همه مردم، چه کسی است که خدا را قبول ندارد، چه کسی است که قبول ندارد، این قبول دارد که ما که هستیم. اگر کسی دربارهی خدا شک کرد، فوری نگاه به خودش کند، شک داری؟ به خودت نگاه کن. من هستم یا نیستم؟ بله هستم. سؤال 2: خودت، خودت را ساختی؟ نه، اگر خودم خودم را میساختم طوری میساختم که پیر و مریض نشوم. تیزهوش باشم. پس 1- من هستم، 2- خودم، خودم را نساختم. 3- هر دستی مرا ساخته او خداست. خدا شناسی در ده ثانیه. در یک دقیقه خداشناسی بگویم.
انسان را همه قبول دارند که این انسان از یک نطفه است، [پای تخته مینویسند] اسپرم، نطفه از غذایی است که پدر و مادر میخورند. غذایی که پدر و مادر میخورند نطفه میشود این غذا از موادی است که قدیمیها میگفتند: عناصر اصلی چهار تاست، آب و خاک و باد و آتش، امروز میگویند: … [سر و صدای زیاد از تخته] دو تا ترکیب میشود آب میشود. دو تا ترکیب میشود نمک میشود. چند تا ترکیب میشود برنج میشود. پس ذرات ماده، ذرات ماده ترکیب میشوند غذا میشوند. چکیده غذا نطفه میشود، نطفه هم انسان میشود. این خط سیر را همه قبول دارند. حتی آنهایی که خدا را قبول ندارند تا اینجا میآیند. سؤال این است که آیا این ذرات که شما میگویید: ترکیب میشوند و غذا میشوند، اینها ترکیب میشوند غذا میشوند. این ترکیب با نظم است یا بی نظم است. این را میپرسیم. ذرات ماده که ترکیب میشوند و غذا میشوند بی نظم است یا با نظم است. هیچکس نمیگوید: بی نظم است. یعنی الآن میگویند: سیب زمینی چند درصدش قند است، چند درصدش نشاسته است. تمام این چند درصدها مشخص است. میگویند: با نظم است. میگوییم: اگر با نظم است، هرچیزی که نظم درونش است ناظم میخواهد. خداشناسی همین است. انسان از نطفه، همه قبول دارند. خداپرست و منکر خدا، انسان از نطفه است، نظفه از غذاست این را همه قبول دارند. خداپرست و غیر خداپرست، غذا از ماده است، این را هم همه قبول دارند، منتهی بحث این است این ذرات ماده که ترکیب میشوند، با نظم است یا بی نظم، اگر بی نظم است، هرجا نظم است ناظم میخواهد. این هم یک استدلال یک دقیقهای.
== شناخت برخی امور مادی از طریق آثار==
ممکن است بگویید: خدا را نمیبینیم، خیلی چیزها را نمیبینیم. شما جاذبه زمین را میبینی؟ شما صبح تا شب هم به زمین نگاه کنی چیزی مثل آرد نخودچی و گرد گچ و گرد زغال، چیزی روی زمین باشد بگوییم: این جاذبه است. نه! شما تا قیامت هم به زمین نگاه کنید، زمین را میبینید، جاذبهاش را نمیبینید. منتهی میگویید: گچ را رها کردیم افتاد. سیب افتاد، میگوییم: چطور گچ و سیب را رها کردیم، پایین آمد. همین که گچ پایین افتاد از افتادن گچ و سیب میفهمیم زمین جاذبه دارد. دکترها امراض را از آثار میفهمند. بیمار میرود دکتر نمیداند چیست. آزمایش خون، ادرار، قند، فلان، با یکسری آزمایشها پی میبرد بیماریها چیست. ما بیشتر فهممان از پی بردن است.
سؤال: پس را بعضی خدا را قبول ندارند؟ جواب: نمیخواهند قبول کنند. کسی میفهمد که بخواهد بفهمد. شما از یک خیابان رد شوی، بگویند: چند تا درخت دارد؟ درخت نمیدانم چند تا. چرا؟ مگر خانه شما در این خیابان نیست؟ مگر هر روز نمیروی؟ چرا، پس چرا درختان خیابان، بگو: من آمدم رفتم اما به فکر شمارش درخت نبودم. آدم وقتی میفهمد که بخواهد بفهمد. برگ درختان سبز در نظر… هوشیار. هوشیار یعنی کسی بخواهد بفهمد.
شما الآن من اینجا دو ساعت در این سالن حرف میزنم، بیرون بروم، به من بگویند: فرش زیر پایت چه بود؟ میگویم: یادم نیست. چون من آمدم کلاسداری کنم. باید بدانم، آمدم ببینم رنگ فرش چیست. این حسابش فرق میکند. یک جگر فروش صبح تا شام جگر به سیخ میکشد میفروشد. اگر با او مصاحبه کنیم مویرگ چیست، رگ مو چیست؟ میگوید: نمیدانم چیست. میگوید: صبح تا شب سر و کارت با… میگوید: من جگر میبرم به سیخ میکشم برای پولش، در فکر شناخت مویرگ و رگ مو نیستم. افرادی خدا را میشناسند که بخواهند بشناسند. الآن من نمیدانم چند هزار ساعت با کم و زیادش در ماشین نشستم. اما هنوز رانندگی یاد نگرفتم. اما اگر سی ساعت به قصد رانندگی میرفتم، یاد میگرفتم. چرا عدهای… نمیخواهند بدانند. کسی بخواهد بداند، میداند.
شما تا حالا فکر کردید این نانی که خوردیم از چند دست است؟ معاون اجرایی مرحوم آقای رفسنجانی میگفت: حساب کردم دویست و شصت و هشت نفر برای نان ما کار میکنند. گفتم: 268 نفر! گفت: بله. 268 نفر؟ گفت: بله. چون ما نان که میخوریم میگوییم: گندم تولید شد. آرد شد و نان شد. سه نفر، کشاورز گندم را تولید کرد، آن آسیابان آردش کرد، نانوا هم آرد را نان کرد. سه نفر، نخیر، این گندم سم پاشی و آبیاری میخواست، آبیاری موتور و چاه و گازوئیل میخواست. این گندم باید درو شود، درو کامیون میخواهد، کامیون لاستیک میخواهد، گاز و ترمز میخواهد. کامیون جاده میخواهد. میگفت: من اینها را نشستم نخ نخ کردم، دویست و شصت و هشت گروه کار کردند. یک مثال ساده بزنم. این نوزاد را… بگوییم: بچه شیرخوارهها شیر میخورند، همین. من پریروز نوشتم تا چهل نکته گیرم آمد. چهل نکته در مورد شیر نوزاد.
== توجه به نعمت شیر مادر برای نوزادان==
نوزاد الآن به دنیا آمده، چشمهایش بسته است، چیزی نمیبیند تا بعد باز شود. خواب است، پدر و مادرش را نمیشناسد. گرسنه شود تشخیص نمیدهد، فقط جیغ میزند. این خواسته باشد غذا بخورد 1- باید غذا باشد. غذا هم قبل از صرف باید آماده شود. نمیشود طفل متولد شود، فعلاً نصف روز صبر کن ما شیر برایت تولید میکنیم. قبل از تولد باید شیر آماده باشد. تمام ویتامینهای بدن هم باید در این شیر باشد. بدن نیاز به قند و آب کلسیم و فسفر دارد، هر مادهای که انسان زنده نیاز دارد باید در این شیر باشد. سینه مادر باید سوراخ ریز داشته باشد. یک سوراخ داشته باشد خفه میشود.
مکیدن باید بلد باشد. حالا زنی زاییده این بچه نمیمکد. هی فوت میکند، عزیز بمک! اینترنتها را به کار بیاندازید. همه اساتید دانشگاهها، پروفسورها، آیت الله العظمی، مراجع که آقا زن ما زاییده، این فوت میکند. مکیدن! با چه دستگاهی میخواستی این مکیدن را روز تولد یاد بدهید؟ واسطه هم نباید بخورد، سرشیشه و ظرف و اینها، از تولید به مصرف، سینه مادر، در سینه مادر تولید میشود و مصرف میشود. زیر نظر هم باید باشد که آدم ببیند بچه سیر شد، شیر در گلویش گیر نکند. باید زیر چشم باشد. دستها باید طوری خلق شود که بچه را نگه دارد. مادر باید تأمین شود تا مادامی که مادر شیر میدهد، ولو طلاق هم داده باشد. تا مادامی که شیر میدهد باید خرج را پدر بدهد. مادر مشکل شکم خودش را نداشته باشد. تأمین شده باشد تا بتواند بچه را شیر بدهد. شیر دادن یک وظیفه است، حتی روزهات را بخور. اگر میدانی روزه بگیر در شیرت اثر میگذارد، اسلام میگوید: روزهات را بخور تا از شیر بچه کم نگذاری. خدا از حق خودش روزه میگذرد به خاطر شکم این نوزاد.
با علاقه و با محبت است. رستوران هم برای ما غذا درست میکند منتهی رستوران عاشق ما نیست. عاشق جیب ماست. او غذا درست میکند پول ما را بگیرد ولی مادر نه، عاشق جیب نیست. با محبت است. خسته هم نمیشود. این کار را هم حاضر نیست واگذار بکند. یک کسی بگوید: مادر بچهات را بده من ببرم خانه همسایه شیر بدهم، میگوید: نمیدهم. منتظر بازنشستگی هم نیست. تا آخر عمرش هم یک آن مادر حاضر نیست، بگوید: خدایا، دیگر الحمدلله پنجاه سال است، بسمان است، بازنشستمان کن. از هر کاری بازنشست میشود ولی مادر از مادری بازنشست نمیشود. برایش فرق نمیکند دختر باشد یا پسر، کوچک باشد یا بزرگ. این بچههای بعدی مزاحم بچههای قبل نیستند. الآن یک چاه که میکنی، میگوید چاه اول که کندی، چاه دوم که کندی، چاه اول آبش خشک میشود و کم میشود. یا این بزازی آمد بغل ما بزازی باز کرد، مشتریهای ما کم میشوند. اینطور نیست که بچه دوم مانع بچه اول شود و بچه چهارم مانع بچه سوم شود. مزاحمتی هم نیست. فقط هم شیر نمیدهد، تمام صفاتش را مادر به بچه منتقل میکند.
== نقش مادر در صفات نیک و بد فرزند==
در یکی از جبههها یک نفر بود میترسید جلو برود، حضرت فرمود، امیرالمؤمنین فرمود: برو. این جلو میرفت و میترسید. آخر پشت شمشیرش را به پشت این زد و گفت: برو. «أدركك عرق من أمك» [شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 1، ص 243.] یعنی شیر مادر تو را ترسو کرده است. یعنی شیر مادر فقط غذا نیست، خصلتهای مادر را هم به بچه منتقل میشود. سینه مادر استخوان ندارد، وگرنه بچه نمیتواند استخوان بمکد. بچه دندان ندارد، اگر بچه دندان داشت سینه مادر را گاز میگرفت. من تا پنجاه تا، تا 45، 46 مورد را نوشتم. تازه من که نه فیلسوف هستم و نه فکر کردم. به ذهنم آمد اینها را بنویسم. بیست رقم مدیریت را بچه نوزاد به مادر یاد میدهد. مادر را مدیر و مدبر میکند. مسئول حراست و حفاظت میکند. اداره کل تغذیه و بهداشت، اداره کل… تا در شکم است از خون خودش به او میدهد. بیرون شکم از شیر خودش میدهد. وقتی مرد از ارث خودش به بچه میدهد. یعنی همه عمرش مادر ایثار میکند چه خونش، چه شیرش، چه ارثش.
همینطور صاف میگوییم بچه شیر میخورد. از نعمتهای خدا ساده رد میشویم. باید یکی را بگیرد، یکی از دوستان ما شصت پایش قطع شده بود. میگفت: نمیتوانم راه بروم. معلوم شد این شصت پا کل بدن را تنظیم کرده است. شصت فقط شصت نیست، سیستم بدن طوری است که شصت پا قیچی شود آدم پیلی پیلی میخورد، ما نمیدانیم چه خبر است؟ اشک ما شور است، همین؟ خوب آب نمک هم شور است. اشک هم شور است ولی این شوری چشم از ده ماده ترکیب شده است. موادی که در شیر است کنترل شده است، مثلاً چربی و قندش یک مقدار اضافه شود، هریکی از این موادی که در شیر تعبیه شده اگر این محاسباتش تنظیم نباشد بچه مریض میشود. شیر باید به معده بخورد. ممکن است شیر را بخورد ولی برگرداند و مریض شود. این که شیر به مزاج بچه بخورد. واقعیت این است که درونش ماندیم.
آنوقت بچه المپیاد میرود، میگویند: چطور شد موفق شدی؟ الحمدلله اکثرشان میگویند: خدا ولی متأسفانه تک و تایی هم میگویند: خوب درس خواندم. خیلی از تو تیزهوشتر بود درس خواند، رفوزه شد. بگو: خدا، چیزها را ساده نگیریم.
== شناخت ارتباط اجزای طبیعت، راه خداشناسی==
قرآن راه خداشناسی را در راه نعمتها حساب کنیم. تنظیم در کل هستی است. ما اکسیژن میگیریم و کربن میدهیم. درخت چه میکند؟ درخت کربن میگیرد و اکسیژن تولید میکند. اگر همه ما اکسیژن میگرفتیم و کربن میدادیم خفه میشدیم. ما که اکسیژن میگیریم، کربن میدهیم، درخت کربن میگیرد و اکسیژن تولید میکند. یک حیوانی که میخواهد در آب باشد مثل اردک پوستش چرب است، اگر پوست اردک چرب نبود مثل پر عادی بود، چرب نبود. اردک تا درون آب میرفت سنگین میشد و این پرها پایین میکشید. این چرب است و آب را پس میزند و نمیگذارد این آبها به بدن اردک بچسبد. کف پای شتر چون در بیابان است پهن است. گردن شتر منحنی است، اگر گردن شتر دراز بود، هیچکس نمیتوانست سوار شود. نردبان میخواست. گردن مثل دال پایین میآید، پایش را رویش میگذارد. آنوقت احکام چقدر با طبیعت میسازد. میگوید: گردن گوسفند را ببر. گاو را گردن ببر. اما شتر را نمیگوید: گردن ببر. شتر را میگوید: سیخچه بزن، یک سیخ در این ورودی بزن. چون اگر شتر هم بنا بود مثل گوسفند کشت که مگر میشود این شتر را خواباند، گردن شتر را برید؟ هم پدر قصاب و هم پدر شتر درمیآمد. اما وقتی سیخ را اینجا زدی خون بیرون میریزد و راحت میشود. نگاه میکنی آسمان و زمین و دین و طبیعت و تنظیم، برای خداشناسی باید بنشینیم فکر کنیم.
{{(آیه):أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ}} (سوره غاشیه : 17) به شتر نگاه کن، یک کسی نابینا بود. به او گفتند: شتر حیوانی است که میخوابد، مثلاً صد کیلو، دویست کیلو بار رویش میگذارند، بلند میشود. این چشم نداشت و نابینا بود. همینطور که گوش میداد، گفت: اگر اینطور است پس باید گردنش دراز باشد. گفتند: تو شتر را ندیدی، نابینا هستی. گفت: شما میگویید: صد کیلو، دویست کیلو بار، مینشیند، میخوابد رویش میگذاری بلند میشود. خوب اگر یک باری که میخواهی از زمین بکنی، یک اهرم نیاز دارد. یک اهرم دراز میخواهد. یک سر اهرمی را زیر غذا بکنیم، بعد چنین کنیم و او بلند شود. گفت: اگر اینطور است پس باید گردنش دراز باشد. گفتند: قد شتر چنین است. گفت: پس باید گردنش منحنی باشد. میخواهیم سوار شویم پایمان را کجا بگذاریم سوار شویم؟ گفتند: در بیابانها راه میرود. گفت: پس باید کف پایش پهن باشد. وگرنه اگر سم داشته باشد در شن فرو میرود. گفتند: تحملش در مورد تشنگی این است. گفت: پس باید شیرش چنان باشد. شما در مورد چشم خودت حساب کردی. امام که میخواستند از جانش حفاظت کنند، اول انقلاب بود، همه مغزهای حافظتی سپاه و بسیج و ارتش نشستند فکر کردند چطور امام را حفظ کنند؟ گفتند: 1- خانه امام آخرین خانه جماران باشد که پشت خانه امام دیگر خانه نباشد و به کوه وصل باشد. 2- کوچه بن بست باشد. 3- یک حفاظت سر کوچه باشد که ماشین نیسان، مواد منفجره در کوچه نیاید. یک حفاظت در اتاق امام باشد که یکی از این مهمانهای امام یک مقدار سم نریزد در استکان چای و آب امام. یک محافظ لب در باشد که کسی با چاقو داخل نشود. یک محافظ پشت بام باشد که از همسایهها کسی پشت بام نیاید. یک محافظ نیروی هوایی باشد که یکوقت یک خلبانی یک چیزی پرت نکند. خیلی برای جان امام فکر کردند. تمام این کارها را خدا برای چشم کرده است. یک محافظ درون چشم گذاشته است. اشک شور، چون چشم ما از پی است. پی اگر در آب و نمک نباشد خراب میشود. لذا چشم ما پی است و محافظ درون اشک است.
یک محافظ لب در گذاشته است، مژه. یک محافظ سر کوچه گذاشته، پلک. یک محافظ ابرو گذاشته است. این ابرو اگر نبود، خورشید اذیت میکرد. این ابرو سایبان است وقتی خورشید میتابد ابروی مشکی جلوی فشار نور را میگیرد. یک خطوط پیشانی اینطور است. یعنی هرکس کار میکند وقتی عرق میکند عرقش از این طرف میآید. عرقش در چشم نمیریزد. {{(آیه):أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ}} (سوره بلد : 8) یک جفت چشم به تو ندادیم. عربیهایی که میخوانم قرآن است. {{(آیه):وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ}} (سوره بلد : 9) لب به تو ندادیم. لب ما اگر استخوان داشت و به هم نمیچسبید، هرکس غذا میخورد به لباسش میریخت. یعنی هر بار که غذا میخوریم باید یک ماشین لباسشویی، خوب چفت نمیشود بیرون میریزد.
آب دهان ما اگر زیاد تولید میشد، همه ما وقتی در خیابان راه میرفتیم یک سطل هم زیر چانه ما بود. اگر کم تولید میشد همه ما یک سرم در دهان داشتیم. الحمدلله خدا را شکر، بچهها سالم هستند. سلام برسانید. پلک شما اگر فنر نداشت، من رفیق دارم، چشمش سالم است اما فنر پلکش پاره شده است. هرکس را میخواهد ببیند چنین میکند. حالتان خوب است؟ خیلی خوشحالم، باز پایین میافتد. چایی را بفرمایید. برای هر نگاهی باید با یک دستش این را بالا بکشد. چشم سالم است، فنر پلک پاره شده است.
== دادن و ندادن نعمتها، بر اساس حکمت الهی==
چطور خدا را بشناسیم؟ نمیتوانیم خدا را بشناسیم. آنوقتی که خدا نمیدهد ندیدنش هم یک نعمت دیگر است. دادنش یک نعمت است و ندادنش هم یک نعمت دیگر است. بچه نوزاد عقل ندارد. خوب اگر بچه عقل داشت، هر روز صبح به صبح مادر لباسهایش را باز میکرد میدید خودش را کثیف کرده است و بچه کلی خجالت میکشید. هر روز لباسش را نجس میکند و یک ذره هم خجالت نمیکشد. خوب اگر عقل داشت هر روز یک بچه بی گناه باید خجالت بکشد. یعنی آنجایی هم که عقل ندارد نعمت است. همین که آدم گاهی درس را نمیفهمد نعمت است. فهمیدنش یک نعمت است و نفهمیدنش یک نعمت است. چون اگر آدم بداند کارش خیلی مشکل است.
حضرت به یک نفر پیغام داد و گفت: همسایههایت گرسنگی میخورند. متوجه هستی یا نه؟ گفت: نمیدانستم. گفت: اگر میدانستی که خدا عذابت میکرد. این فقیرهایی که جلوی آدم را میگیرند میگویند: کمک کن، آدم میگوید: شاید دروغ بگویند. خدا کند دروغ بگویند. راست بگویند خدا پدر ما را درمیآورد. دانستن یک نعمت، ندانستنش یک نعمت است. در ذهنت میآید و به شما الهام میشود، یک نعمت، آنجایی که فراموش میکنی هم یک نعمت دیگر. فراموشی نعمت است، توجه نعمت است. نشستن و بلند شدن نعمت است. خوابت میبرد نعمت است، خوابت هم نمیبرد نعمت است. چون آدم وقتی یک شب دو شب خوابش نمیرود میگوید: عجب ما هرشب راحت میخوابیدیم، دو شب است خوابمان نمیبرد معلوم میشود یک عمری از این خواب استفاده کردیم و یکبار نگفتیم: الحمدلله که خوابمان برد.
برای خداشناسی باید در نعمتهای خدا فکر کرد. امام حسین وقتی میخواهد با خدا حرف بزند. میگوید: خدایا، «انت الذی، انت الذی» تو بودی که، تو بودی که، یک بیست سی تا «انت الذی» میگوید، آخر هم میگوید: من خودم را معرفی کنم. «انا الذی» بیست مورد هم «أنا الذی» میگوید. تو چه کردی و من چه کردم. بی انصافی است آدم با این پی ببیند، با پی، چشم ما از پی است، با پی ببیند، با استخوان بشنود، با گوشت زبان حرف بزند. با پی ببیند، با استخوان بشنود، با زبان… این زبان را خدا به ما داده صبح تا شب با هرکس و ناکسی حرف بزنیم، آنوقت تا میگوییم: نماز بخوان، حالش را نداریم. خیلی بی انصافی است. یک باغ انگور به شما بدهند و بگویند: کل باغ و مزرعه برای تو، فقط سالی یک جعبه انگور به همسایه بده. نه من نمیدهم! پانزده کیلو گندم برای تو، یک کیلو را زکات بده. نخیر نمیدهم! با این زبان صبح تا شب حرف میزنی، یک الحمدلله رب العالمین درباره خدا بگو، نه نمیگویم! خیلی… روایاتی داریم خدا میگوید: «ما انصفتَ» انصاف نداری تو! دولت یک لامپ به شما میدهد ماه به ماه میآید پولش را میگیرد و ندهد، برقت را قطع میکند. ما از نور خورشید استفاده میکنیم.
خیلی خوب، خدا به موسی گفت: مردم را عاشق من کن. گفت: چطور؟ گفت: نعمتهای مرا برایشان بشمار. اگر نعمت شماری کردی، اینها عشقشان به خدا زیاد میشود و نماز هم میخوانند، عبادت هم میکنند. یادمان نرود که بهترین راه خداشناسی آشنایی با نعمتهاست.
نظرات شما عزیزان: