1- مفاهیم واژههای غبطه، حسادت، بخل و ایثار
آدم یک نعمتی را که میبیند، چهار رقم برق او را میگیرد. یک چیزی را که میبیند، یک کسی خانهای دارد، ماشینی، درآمدی، شکلی، جهیزیهای، یک کسی تجارتش موفق است، در انتخابات رأی میآورد. انسان وقتی نعمت دیگران را دید، چهار رقم برق او را میگیرد. یعنی چهار حالت است. یا میگوید: خوب نعمت دارد، الحمدلله! خدایا تو که به او دادی، نوش جانش! به من هم بده! این حالت خوبی است. به آن غبطه میگویند. چون این مثبت فکر میکند. میگوید: او دارد، داشته باشد، من هم داشته باشم. مثبت است. او آره، من هم آره. برد برد به قول سیاسیون. حسود منفی است. میگوید: من ندارم، ان شاء الله او هم نداشته باشد. میگوید: من نه! او هم نه! این باخت باخت است. من که ندارم، هر کس هم که دارد نداشته باشد. این هم حسادت است. دو رقم دیگر دارد. از این دو رقم یک رقمش را من میگویم، یک رقمش را شما بگویید. گاهی میگوید: من داشته باشم، او نداشته باشد. چهارمی را هم شما بگویید. بعضیها میگویند: او داشته باشد، من نداشته باشم. اگر گفتم: من داشته باشم، او نداشته باشد، بخل است. میگوید: من دارم، مردم نداشته باشند. این بخل است. یک وقت میگویم: مردم داشته باشند، من نداشته باشم، این طوری نیست، این ایثار است. مثل مادری که پتو را از روی خودش برمیدارد و روی بچهاش میاندازد. میگوید من سرما بخورم طوری نیست، این سرما نخورد. ایثار میکند. فقط من میگویم شما بگویید خوب، بد! چهار جمله میگویم. داوریاش با شما. اگر منفی فکر کردم، گفتم: من که ندارم، او هم نداشته باشد، من نه، او هم نه! بد!!! او دارد، نوش جانش، من هم میخواهم. خوب!!! من داشته باشم، او نداشته باشد، بخل است، بد است!!! من داشته باشم، او نداشته باشد، ایثار، ایثار خوب است!!! برعکس گفتم؟ یک بار دیگر، تا لب داریم حرف میزنیم. هم من هم او! خوب! نه من و نه او! بد! من بله او نه! بد! من نه او بله! خوب! ایثار. این حالات انسان در برابر نعمتهاست.
2- متفاوت بودن استعدادها و ظرفیتهای افراد
حالا قرآن را بخوانید. قاری: «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم، وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ» (اسراء/82) قرآن شفاست برای مؤمنین. حالا این مرض حسادت را میخواهیم شفا پیدا کنیم. حسود حرف حسابش چیست؟ میگوید: خدا چرا به او داد؟ این دوایش این است که اگر او دارد، تو نداری،در عوض یک چیزهایی تو داری و او ندارد. «مَادُّ الْقَامَةِ» یک کسی قدش بلند است، به به! چه هیکلی! اوه اوه اوه! قد را ببین! ما شاء الله! مثل سرو است. حضرت امیر(علیهالسلام) میگوید: نگاه نکن که قدش بلند است، در عوض همتش کم است. «مَادُّ الْقَامَةِ قَصِيرُ الْهِمَّةِ» (نهجالبلاغه، خطبه234) همتش کوتاه است. «طَليقُ اللِّسانِ» بیان چه قشنگ است. «حَديدُ الجَنانِ» قلبش سنگ است. ممکن است او یک چیزی دارد، تو نداری آه نکش. در عوض تو هم یک چیزهایی داری که او ندارد. «نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ» (زخرف/32) قاری: «نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا» «نَحْنُ قَسَمْنا» یعنی ما تقسیم کردیم. یک چیزی را به او دادیم، یک چیزی را به او داریم. اگر او کباب برگ دارد، خوب عوض سیراب شیردانش، سیراب شیردانش، سیراب شیردان دارد. یکی جگر دارد، یکی کله پاچه دارد، اگر این فیزیکش خوب است، او شیمیاش خوب است. اگر او خوشگل است، او حافظهاش بیشتر است. اگر او خطش خوب است، او طبع شعر دارد. اگر او حافظهاش کم است، توان جسمیاش بالاست. یعنی به کمبودها نگاه نکنید، نگاه به این کنید که اگر یک چیزی را ندارید، در عوض یک چیزی هم تو داری. این یک مسأله! در قرآن یک آیه داریم که میگوید: هی آه نکشید. «وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ» (نساء/32) قاری: «وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ» آه نکشید، هر کسی دارد، نوش جانش! پس دوای اول این است که اگر او یک چیزی دارد، تو هم یک چیز دیگری داری.
دوم: هر نعمتی مسؤولیتی دارد. یک مثل در ایران است میگوید: هر که بامش بیش برفش بیشتر! اگر تو یک نان داری، نگو او صد تا نان دارد. بابا تو یک نان داری، فقط مسؤول شکم خودت هستی. او صدتا نان دارد، مسؤول صد تا گرسنهی دیگر هم هست. یک لیتر بنزین داری، یک کیلومتر راه داری، او اگر صد لیتر بنزین دارد، صد کیلومتر راه باید برود. این هم یک مسأله! توجه به مسؤولیتش!
سوم: حسود فکر میکند که اگر خدا از او بگیرد، به این میدهد. برای چه حسود هستند. چرا او دارد؟ اگر خدا به او ندهد، به تو میدهد؟ حسودها فکر میکنند که اگر او نباشد، من هستم. نه! فکر میکنیم که اگر این مشتری، از اون نخرید، پیش من میآید، اما ممکن است از او نخرد، چون تو حسود هستی و نمیتوانی ببینی که فروش او خوب است، حسادت میکنی و میگویی چرا فروش او انقدر خوب است؟ چرا او انقدر خواستگار دارد؟ فکر نکن که اگر حسودی کنی، خواستگارها خانهی تو میآیند. ممکن است خانهی او نروند، خانهی تو هم نیایند. حسادت را اگر میخواهید ببینید چقدر سنگین است این است.
3- خطر حسادت در سوره فلق
قرآن در سورهی فلق میگوید: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» قاری: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ * مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ» (فلق/1و2) میگوید: به پروردگار فلق قسم! پناه میبرم، «مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ» از شر همهی مخلوقات! آخرش میگوید: «وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ» (فلق/5) و از شر حسود. یعنی «شَرِّ ما خَلَقَ» یک کفهی ترازو است، «وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ» یک کفهی ترازو است. تمام شرور مخلوقات یک وزن است، شر حسود هم یک وزن است. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ * مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ» یعنی از همهی شرهای هستی به خدا پناه میبرم. آخر سوره میگوید: از شر حسود هم پناه میبرم. معلوم میشود که حسادت بدیاش به اندازهی همهی بدیهاست. این خیلی مهم است. یک وقت میگویم تمام این خانهها را به اسم من کن. یک وقت میگویم این چک را به اسم من امضاء کن. شما میگویی: تمام خانهها را به اسمت کنم، یا این چک را به تو بدهم؟ معلوم میشود که مبلغ چک به اندازه همهی خانههاست. چون میگویم: همهی خانهها را به اسم من کن، یا این چک را به من بده. معلوم میشود که این مبلغ چک خیلی سنگین است. «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ * مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ» از شر همهی مخلوقات! یا این! یا «وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ» معلوم میشود حسادت خیلی مهم است. حسادت در خانهی انبیاء هم میرود. در خانهی پیغمبر حسادت بود. بچههای یعقوب بچههای پیغمبر بودند. نسبت به یوسف حسادت کردند و او را در چاه انداختند.
هر کسی یک سهمی دارد. اگر دیدید که یک کسی نعمت دارد، بخواهید خدا به شما هم بدهد. «هُنالِكَ دَعا» قاری: «هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ» (آلعمران/38) اینجا بود که زکریا دعا کرد. چون زکریا بچهدار نمیشد، دید یک کسی بچه دارد. به بچهاش غذا میدهد. دید این دارد، به نظرم پرندهای بود. پرندهای را دید، که این پرنده مادر با نوکش چیزی در دهان بچهاش میگذاشت. گفت: من هم بچه داشته باشم، چیزی دهان بچهام میگذارم. «هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا» اینجا زکریا دعا کرد. نگفت: چرا او بچه دارد؟ گفت: تو که به او بچه دادی، به من هم بچه بده. «هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ» این را غبطه میگویند.
هر کسی سهمی دارد. بحثم چیست؟ بحثم این است که قرآن شفاست، یعنی دردهای روحی! یکی از بیماریهای روحی ما که «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَض» (بقره/10) اینکه میگوید: «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَض» بیماری است. حسادت یک مرض قلبی است. قرآن دوایش این است که «وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ» (نساء/32) قاری: «وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ» آه نکشید. هر کسی که یک نعمت دارد، آه نکشد. قاری: «لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ» مردها سهمی دارند، زنها سهمی دارند. خانم! یک کسی که مرد ده تومانش را به شما میدهند، بیست تومانش را به مردها میدهند. ارث زن نصفه است. آه نکش! آن مردی که بیست تومان دارید باید خرجی شما را هم بدهد. شما ده تومان داری برو آن را پنهان کن. برو پسانداز کن. خانمها بیایند با مردها ازدواج کنند، از آن بیست تومان مردها بخورند. آن وقت خانم بیست تومان میشود. چون خانم یک بیست تومان، یک ده تومان از کنار بیست تومان میخورد. یک ده تومان هم یواشکی پسانداز کرده است. یک بار دیگر بگویم؟ سی تومان داریم. بیست تومانش را میدهیم به مردها، ده تومانش را میدهیم به خانمها! خانمها نگویند: چرا به او بیست تومان میدهی و به ما ده تومان! خانم تو ده تومان داری، خرجی بر روی دوش تو نیست. برو ده تومانت را پسانداز کن. پول میخواهم! بیا و با این آقا ازدواج کن. با اینها که ازدواج کردی، از آن بیست تومان اینها، ده تومان هوش میکشی، ده تومان هم یواشکی داری. اسمش ده تومان است، ولی برداشتش بیست تومان است. «وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ» قاری: «وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ» (نساء/32) از فضل خدا بخواهید. خدا خواسته باشد بدهد…
گاهی خدا به یک کبریت برکت میدهد. یک چوب کبریت! چطور برکت دارد؟ این چوب کبریت به چراغ گاز میخورد. گاز روشن میشود. گاز به قابلمه میخورد، قابلمه غذا پخت. غذا وارد معده میشود، وصل به انسان میشود. انسان وصل به خدا میشود. این چوب کبریت تا خدا پیش میرود. یک بار دیگر! چوب کبریت وصل به گاز، گاز وصل به قابلمه، قابلمه و غذا وصل به انسان، انسان وصل به خدا، پس چوب کبریت وصل به خدا میشود. یک چوب کبریت گاهی وصل به خدا میشود. گاهی هم هزار تا چوب کبریت روشن میکنی و هیچ چیز روشن نمیشود. «وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ» قاری: «وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ» نگو خدایا من میخواهم چه کسی بشوم. بگو: خدایا به عمر من برکت بده. خدایا به عمرم برکت بده. یک وقت خدا برکت به شنهای طبس میدهد، طرح آمریکا خنثی میشود. این همه کارشناس درجهی یک متدین دلسوز، چند شبانه روز تا صبح نمیخوابند. هی مذاکره، مذاکره، مذاکره! شنهای طبس بدون مذاکره آمریکا را خفه کرد. «وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ» شما فضل خدا را بخواهید. خوب برویم سراغ…
حسود منکر حکمت خداست. چون خدا به او داده است، به من مثلاً نداده است. وقتی حسود هستم، یعنی خدایا! بلد نیستی خدایی کنی. چرا به او دادی! آدمی که حسود است با حکمت خدا، با مقدرات خدا درگیر است. مشکل اعتقادی پیدا میکنیم. آدمی که حسود است. آن وقت میدانید حسادت چیست؟
4- حسادت علمای اهل کتاب با پیامبر اسلام
تمام یهودیها و مسیحیها گناهشان به خاطر حسادت است. چون نام و نشان پیغمبر ما در قرآن آمده است. «النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ…» قاری: «النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ» (اعراف/157) قرآن است ولی… مکتوب میدانید یعنی چه؟ فلان چیز میگویند مکتوب شده، یعنی نوشته شده است. تورات هم بلد هستید، یعنی کتاب یهودیها، انجیل هم کتاب مسیحیها! پیغمبر ما آمد و گفت: نام و نشان من در تورات و انجیل هست. حالا من قرآن را از جیبم در میآورم. میگوییم: فرض کنید که این تورات و این انجیل است. این دو تا کتاب، تورات و انجیل! اگر نام و نشان پیغمبر در تورات و انجیل نبود، این همه دعوا نمیکردند. یهودیها تورات میآورند، مسیحیها انجیل میآوردند. میگفتند: کجاست؟ ای محمدی که میگویی نام و نشان من در تورات و انجیل است، ببین این تورات و انجیل است؟ نیست دروغ میگویی. تا میگفتند: نیست و دروغ میگویی: دیگر نه جنگی پیدا میشد و نه جزیهای. آبروی پیغمبر را میریختند به عنوان اینکه نعوذ بالله یک آدم دروغگو است. این که یهودیها جنگها کردند، مسیحیها جزیهها دادند، پیداست نام و نشان هست. گرچه حالا برداشتهاند، یک اشاراتی هست. ولی نام و نشان «يَجِدُونَهُ» از وجدان است، یعنی مییافتند، «مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيل» (اعراف/157) بگذارید یک مثال بزنم که یک بچهی ده ساله هم بفهمد.
بسم الله الرحمن الرحیم، میآیم و میگویم: نصف خانهی شما برای من است. نام و نشان من هم در قباله هست. شما ببینید بنده به این برادرم میگویم، خانهی شما برای من است، نام و نشان من هم در قباله هست. میبینید ایشان میگوید: حاج آقا! این پول را بگیر و هیچ نگو. اگر دیدید ایشان پول میگیرد و به من میگوید: هیچ نگو! شما که نگاه میکنید، میگویید: نام قرائتی در قباله خانهی ایشان هست یا نیست؟ میگویید: اگر نیست ایشان میرفت و قباله را میآورد و میگفت: ای دورغگو! این که میبینی ایشان به من پول میدهد، پیداست نام هست. مسیحیها جزیهها دادند، یهودیها جنگها کردند، اما هیچ کس قباله را جلو نیاورد. ما از این که جزیهها دادند، جنگها کردند، میفهمیم نام و نشان پیغمبر در تورات و انجیل هست. اگر نبود، یهودیها میگفتند: این تورات! مسیحیها میگفتند: این انجیل! کو؟ یک کلمه میگفتند: کو؟ نه جنگی بود و نه جزیهای! میدانید پاسخ چه سؤالی را دادم؟ اگر امروز یک یهودی به شما رسید، گفت: آقا من یهودی هستم، این هم تورات است. شما مسلمانها میگویید: نام پیغمبر در تورات هست، از اول تورات تا آخر تورات ببین اگر محمد و احمد در آن دیدید؟ شما آخوندها دروغ میگویید. مسیحیها آمدند و گفتند: من مسیحی هستم و ارمنی هستم. این هم انجیل است. شما ادعا میکنید که نام و نشان پیامبر اسلام در تورات و انجیل هست. این انجیل است، پیدا کن. شما هر چه نگاه میکنی و همه را میخوانی و میبینی که محمد و احمد در آن نیست. الان چطور ثابت میکنی که نام بوده و برداشتهاند؟ میگوییم: اگر نام نبود، آن زمان میگفتند: کجاست؟ دروغ میگویی، آن زمان میگفتند: کجاست؟ دیگر نه جزیهای بود و نه جنگی! جنگها کردند و جزیهها دادند، معلوم میشود نام و نشان در تورات و انجیل بوده است.
حالا که نام و نشان در تورات و انجیل هست، چرا اقرار نکردند؟ قرآن میگوید: «حَسَداً» از روی حسادت. چون حسود بودند، نگفتند: این پیغمبر همانی است که در تورات و انجیل است. علمای حسود از یهود و نصاری، ساکت شدند، الان هر چه یهودی و مسیحی داریم، یا بگوییم: همهشان یا بگوییم: گناه بخش عظیمی از آنها به گردن آخوندهایی است که پیغمبر را میشناختند ولی به مردم نگفتند که این همان است. حسادت کردند. یعنی حسادت باعث میشود که انسان کمالات دیگران را کتمان کند. نسبت به کمالات ساکت باشد. اقرار نکند. تواضع نکند. آدمی که حسود است شاگردی نمیکند.
بارها این را گفتهام. بنده سی سال تقریباً در نهضت سوادآموزی بودم. چند صد میلیارد، سالی چهارصد میلیارد ببینید چقدر میشود. هزارها میلیار تومان پول دولت اسلامی آتش گرفت، به خاطر حسادت خانمها! چون در خانهای که زن بیسواد است، دخترش باسواد است. عروسش باسواد است. میگوییم: خانم! پیش عروست یاد بگیر! من؟؟؟ پیش عروس درس بخوانم؟ میگوییم: پس چه کنیم؟ میگوید من پیش دخترم درس نمیخوانم. من پیش دامادم درس بخوانم؟ عارم میشود. من پیش این؟ نه! خوب نه چه کنیم؟ دولت میگوید: این پول را بگیر به نهضت بده، نهضت به معلم نهضت سوادآموزی بدهد، او برود در این خانهها را بزند، دانه دانه اینها را از خانهها بیرون بکشد، کلاس درست کند، بخاری در زمستان، پنکه در تابستان، موکت، تخته سیاه، گچ، حقوق، استخدام، بازنشستگی، همهی بلاها سر این میآید، برای اینکه حاج خانم در خانه پهلوی استادش درس نمیخواند. میگوید: من!!! پیش این؟ ببینید چقدر حسادت اثر دارد. هر چه یهودی و مسیجی است، به خاطر حسادت است. علما حسادت کردند و نگفتند که این اوست. هر چه پول در نهضت سوادآموزی خرج میشود، بخش عظیمی از آن برای این است که میگوید: من پیش این؟ من به این سلام کنم؟ دخترم را بدهم به این؟ میدانی ما که هستیم. من پدرم مدیر کل اداره سه کنج است. روابط عمومی عطسه و سرفه است. من پدرم یک چنین عنوانی دارد. او پدرش گمنام است. من لیسانس بروم و با یک پسر دیپلم ازدواج کنم؟ نخیر لیسانس بایست تا بترشی. داماد نیست!!! پسر اگر خوب است چه کار به مدرکش داری؟
یک کسی یک گوسفند خرید، عید قربان بکشد، گوسفند کور بود. پیش گوسفند فروش آمد، گفت: گوسفند شما یکی از چشمهایش کور است. گفت: گوشتش را بخور، مگر میخواهی برایت قرآن بخواند؟ عروس و داماد خوب هستند، نه! عروس یکی از دندانهایش روی هم رفته است. حالا ممکن است، یک عروسی است، همهی کمالات را دارد، دو تا از دندانهایش روی هم است. نه! یک دفعه که میخواهد بخندد، من پهلوی پسر عموهایم میگویند: عروس دو تا از دندانهایش روی هم است. پانزده سال ازدواج عقب میافتد برای اینکه دو تا از دندانهای عروس روی هم است. ما مشکلمان…
به پیغمبر گفتند: بلال که اذان میگوید شین ندارد، به جای «اشهد ان لا اله الا الله» میگوید: «اسهد ان لا اله الا الله»، «اسهد ان لا اله الا الله» گفتند: آقا این شین ندارد. فرمود: بلال یک کمالاتی دارد، که سینش ویتامین شین دارد. یک وقت عروس و داماد یک کمالاتی دارند، حالا قدش یک سانت کوتاهتر است، نمیدانم، عمرش شش ماه بزرگتر است، یک سال بزرگتر است، اختلاف سنی شش ماه و یک سال که چیزی نیست. من حالا نمیدانم راضی هستند یا نه؟ نمیگویم. یکی از مراجع بزرگ تقلید با خانمشان بیست سال فاصله داشت. از مراجع درجهی یک! پدر من با مادرم سی سال تفاوت سن داشتند. شصت سال با هم زندگی کردند، یازده تا بچه هم ماندهاند. غیر از آنهایی که مردهاند. از یک مادر! مشکلی نیست که حالا شما سر شش ماه گیر میدهید، که عروس شش ماه بزرگتر است، داماد شش ماه بزرگتر است. عروس و داماد باید همدیگر را که دیدند، به دل هم بنشینند. کاری به یک سال و شش ماه نداشته باشید. انقدر گیر ندهید.
5- حسادت، منشأ بسیاری از مشکلات اخلاقی
آدم حسود به خدا اعتراض دارد، میگوید: خدایا چرا به او داد و به من نداد. علمای یهود و مسیحیت اگر حسادت نمیکردند و کتمان نمیکردند… و لذا حدیث داریم که «رَأْسُ الرَّذَائِلِ الْحَسَدُ» (غررالحكم، ص300) «الْحَسَدُ رَأْسُ الْعُيُوبِ» (غررالحكم، ص299) حسد یک اخلاق نیست، ریشهی بسیاری از بدیهاست. آدم حسود هر چقدر هم عبادت کند، حسد مثل آتشی که چوب را میسوزاند، حسد عبادات را میسوزاند. میرود در حرم امام رضا(علیهالسلام) شب تا صبح دو لیتر گریه میکند. با چادر مشکی و با ججاب صد در صد. بعد میآید زنگ میزند به پسرش: کجا بودی؟ خانهی عروس بودی؟ باز بستنی خریدی؟ اینقدر این دختر را لوسش نکن. از مشهد زنگ میزند که چرا پسرش با عروسش بستنی خورده است. دو لیتر هم گریه میکند. حدیث داریم که حسد عبادات را آتش میزند. بگذار خوش باشند. چه کار داری که حالا بستنی خوردهاند یا فالوده، خانه چه کسی رفتهاند، چه کردهاند، ولشان کن. اسلام در نماز به ما آزادی داده است. گفته است: رکعت اول اقتدا کردی، رکعت دوم میخواهی قصد فرادا کنی، برو قصد فرادا کن. وقتی در نماز میگوید لازم نیست تا آخر خط با پیشنماز بیایی، هر جای نماز خواستی قصد فرادا کنی، قصد فرادا کن. در نماز خدا، رو به قبله میگوید: قصد فرادا کن. حالا این میخواهد برود یک بستنی بخرد، باید از مادرش اجازه بگیرد. یا عروس! خانهی مادرت رفتی؟ چقدر خانهی مادرت میروی؟ خوب آن هفته بودی. بس است دیگر! باقی خواهر و برادرها چقدر میروند که تو میروی؟ خانم دخالت نکن. مادر است. بگذار هر روز برود و او را ببیند. عرض کردم که حسادت نمیگذارد.
بسم الله الرحمن الرحیم. یک چیزی میخواهم بگویم. زنها تحمل کنید. مردها تحمل کنید. حق میخواهم بگویم. در ذوقت میخورد، به امام رضا(علیهالسلام) بگو مشکلت را حل کند. دادستان تهران حدود بیست سال پیش به من گفت: در تهران حدود چهارصدهزار زن جوان بیوه داریم. چهارصد هزار! الان به چند میلیون رسیده است. چند میلیون زن جوان بیوه داریم. هر چه شما گفتید ما گوش میدهیم. پنج راه برای شما میگذاریم. یک: خوب گوش بدهید. این تکه را زیادی گوش بدهید. زنان بیوه به درک که بیوه شدند. بسوزند تا آخر عمر! چه کسی رأی میدهد؟ اینها آدم نیستند؟ اینها انسان نیستند. بگوییم: بسوزند و بسازند، تا آخر عمر بدبخت بمانند. دو: زنان بیوه همه گناه کنند. چه کسی رأی میدهد؟ هیچ کس! سه: زنان بیوه همه مثل حضرت معصومه و حضرت مریم معصوم هستند؟ دست از پا خطا نمیکنند. خوب اینطور نیست. چهار: زنان بیوه را پسران بیایند و بیوه بگیرند. هم نمیگیرند و هم دخترها میمانند. یک راه بیشتر نداریم. زنان بیوه اگر مردی عدالتش احراز شد، یعنی تشکیلاتی نظام داشته باشد که بفهمد این مرد میتواند دو تا خانواده را اداره کند. دو تا خانه، دو تا ماشین، دو ت تلفن… هر مردی عدالتش ثابت شد، اجازه داشته باشد که یک زن دیگر بگیرد. زنها میگویند: اِ… این حسادت است. این حسادت باعث میشود که ما چند میلیون زن جوان بیوه دارند در مملکت میسوزند، به خاطر حسادت خانمها! ببینید حسادت چه میکند. سالی چهارصد میلیارد پول در نهضت سوادآموزی آتش میگیرد. حسادت! من پیش عروسم درس بخوانم؟ مشکل داریم. یک بار دیگر امتحان کنیم و ببینیم حفظ شدید. با چند میلیون زن بیوه چه کنیم؟ یک: بسوزند و بسازند. خلاف عقل و فطرت و وجدان! دو: گناه کنند. خلاف شرع! مثل حضرت معصومه و مریم در عالیترین درجهی تقوا خودشان را نگه دارند. امکان ندارد! پسرها اینها را بگیرند. امکان ندارد. آخرش این است که زن بیوه تشخیص بدهد نظام که این مرد عیاش و هوسباز است، میخواهد لطمه به زن اول بزند، هر زنی تشخیص داده شد، هر مردی تشخیص داده شد، عادل است، انصاف دارد، حق خانم اول را ضایع نمیکند. توان جسمی، مالی، فکری، پولی و همه چیزش احراز شد، که نگرانی نیست. زن اول تحمل کند. شما که میگویید: ما که تحمل نمیکنیم. خوب شما حسود هستید. آمدهام مشهد. خوب بیا دو لیتر هم گریه کن. ولی حسود هستی. البته من در عمرم یک زن گرفتهام. تا آخر عمرم هم یک زن خواهم گرفت. چون یک وقت نگویند قرائتی برای خودش میگوید. ما که دیگر بعد از هفتاد سال تمام شد. برای طلبهها حسابش جداست. چون اگر یک آخوند این کار را بکند، حساب آخوند و مسؤولین مملکتی جداست. ولی مردمی که… آدمهایی هستند که با عدالت میتوانند دو تا زن را اداره کنند. من مردی را سراغ دارم که یک زنش یک خورده کوتاهتر است، پارچه که میخرد، نیم متر کوتاهتر میخرد، پول آن نیم متر را به آن زن کوتاهتر میدهد. میگوید: تو قدت کوتاهتر است، مصرف چادرت کمتر است، در عوض این پولش را بگیر. ما آدم عادل داریم. چه باید کرد؟ میگوید: میدانم به زن اول بد میگذرد.
یک کسی زنگ زد و گفت: آقای قرائتی! دامادهای خودت هم یک زن دیگر بگیرند، هوو سر دخترت بیاورند، راضی هستی. میگویم: من هم راضی نیستم. معلوم میشود من هم حسود هستم. خوب ولی اینکه من راضی نیستم، معلوم نیست که کار من حق است. یک کسی گفت: آقای قرائتی چه کنم که سر نماز حواسم جمع باشد؟ گفتم: یک دکتر پیدا کن با هم پیش او برویم. من هم این بیماری را دارم. آمد پیش من گفت: سر نماز حواسم پرت است، یک کاری بگو بکنم که سر نماز حواسم جمع بشود. گفتم: خوب من هم حواسم پرت است. به م گفت: آقای قرائتی در نماز شب به من دعا کن. گفتم: دعا کن نماز صبحم قضا نشود. اگر من هم اجازه ندادم دامادم یک هوو سر دخترم بیاورد، معنایش این نیست که کار من درست است. کار غلط است، قرائتی باشد یا بالاسر قرائتی یا همکار قرائتی یا زیردست قرائتی! باید حسادت را کنار بگذاریم. وجود میلیونها زن جوان بیوه فاجعه است. فاجعه است. فاجعه است. بودن دخترانی که سنشان بالا میرود به خاطر اینکه من لیسانس، شوهرم دیپلم، هیچی! فاجعه است. دخترانی که سنهای بالایی میروند، به خاطر اینکه فکر میکند که اگر شوهرش لیسانس و فوق لیسانس باشد، در زندگی خوشبخت است، فکر میکند که اگر مدرک شوهرش پایین باشد و دو کلمه کمتر خوانده باشد، بدبخت است. این فکرهای غلط ما را میکشد. معنای قرآن شفاست این است. نیم ساعت شد؟ بله!
6- خطر بیماریهای اخلاقی در رفتارهای اجتماعی
گاهی آدم یک بیماریهایی دارد که خودش هم نمیفهمد. دقیقهی آخر از امام رضا(علیهالسلام) برای شما بگویم. از بیماری خودم میگویم. حدود بیست سی سال پیش بود. جوان بودم. در حرم آمدم. ولی در تلویزیون بودم. مشهور شده بودم ولی جوان بودم. مفاتیح دستم بود و به قول امروزیها سیم وصل شد و حالی به من دست داده بود. سلمٌ لمَن سالمکم، حرب لمن حاربکم! مثلاً زیات جامعه. یک کسی آمد و کنار من نشست و یک پول آبی را به اندازه یک فندق و پسته تا کرده بود، گفت: حاج آقا! گفتم: بله! گفت: این پول را به فقیر بده. گفتم: من غریب هستم. زوار هستم. خودتان بدهید. دوباره سیم وصل شد. مقداری دعا خواندم. گفت: حاج آقا! گفتم: بله! گفت: این پول را به فقیر بده. گفتم: شما یک بار دیگر هم گفتی، من غریب هستم، زوار هستم، خودتان بدهید. دومرتبه سیم وصل شد. دفعهی سوم گفت: حاج آقا! گفتم: بله! گفت: این پول را به فقیر بده. گفتم: پدرجان ولم کن. یک بیست تومانی… آخر پول آبی بود و کوچک بود، قد فندق و پسته من فکر کردم بیست تومان است. گفتم: یک بیست تومانی دست گرفتهای، سه بار حواس من را امشب پرت کردی، خوب ولم کن. گفت: حاج آقا بیست تومان نیست، هزار تومان است. هزار تومان بیست و پنج سال پیش پولی بود. من تا دیدم هزار تومان است آرام شدم. گفتم که اینجا یک مؤسسهای برای ایتام هست. گرفتم گفت به هر کس میخواهی بده. وقتی رفت گفتم چه شد؟ سر بیست تومان غیض کردی و سر هزار تومان آرام شدی. مفاتیح را کنار گذاشتم، گفتم: یا امام رضا(علیهالسلام) دریافت شد. میخواستی بگویی قرائتی! دو لیتر هم گریه کنی، پوکی! تو بیماری! «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» (رعد/28) تو «أَلا بِذِكْرِ هزار تومان تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» هزار تومان که شد دلت آرام شد. پس برو که مریضی! گاهی آدم یک مرضهایی دارد که نمیفهمد. من به این سلام کنم؟ من به دیدن او بروم؟ او باید به دین من بیاید. من از او عذرخواهی کنم، او باید باز من عذرخواهی کند.
آیا خواهد شد که یک زمانی همهی قلبها سلیم باشد؟ در دلمان کینه نباشد؟ تکبر و حسادت نباشد. خدایا به آبروی امام رضا(علیهالسلام)، به آبروی امام رضا(علیهالسلام)، به آبروی امام رضا(علیهالسلام)، و اجداد معصومش و بچههای معصومش همهی بیماریهای قلبی ما را برطرف بفرما.
نظرات شما عزیزان: