فضایل و مناقب امام هادی علیه السّلام از زبان اهل سنّت
اشاره
حضرت امام هادی ((212 - 254ق) دهمین امام شیعیان بنا بر مشهور در روز 15ذی الحجه سال 212 هجری حدود 10 سال بعد از شهادت امام رضا(ع) در منطقه ای به نام صریا در نزدیکی مدینه متولد شد. پدر ارجمندش حضرت جواد(ع) و مادر بزرگوارش جناب «سمانه» از بانوان پاک و متدین عصر خود بود.[1]
امام هادی(ع) در سال 220 بعد از شهادت امام جواد(ع) در هشت سالگی، همانند پدر گرامی اش در سن کودکی مسئولیت امامت را پذیرفت.
دوران امامت امام هادی(ع) حدود 33 سال بود یعنی بعد از امام سجاد(ع) و امام کاظم(ع) بیشتریت دوران امامت را داشته است. دوران امامت حضرت هادی(ع) با 6 تن از خلفای ستمگر عباسی «معتصم»، «الواثق بالله»، «متوکل»، «منتصر»، «مستعین» و «معتز» معاصر بود.
امام هادی(ع) از آغاز امامت در مدینه حضور داشت. در این مدت هم به مراجعات مستقیم و پرسش های شیعیان پاسخ می داد، و هم با تعیین وکلای خود در نقاط مختلف، ضمن پاسخ گویی به پرسش های شیعیان، امور مالی و دریافت وجوهات را نیز به انجام می رساند. موقعیت ممتاز حضرت هادی(ع) حکومت عباسی را به وحشت انداخت. به همین علت، امام(ع) را به مرکز حکومت و سامرا منتقل نمود. امام(ع) تا پایان عمر شریف خویش بیش از بیست سال در حصر حاکمان جور عباسی در شهر سامره به سر برد. تا اینکه به دسیسه معتزّ (سیزدهمین خلیفه عباسی) و به دست عوامل وی مسموم گردیده و در روز سوم رجب 254 در سن 42 سالگی به شهادت رسید و ایشان را در شهر سامرا و در خانه خود به خاک سپردند.
شخصیت، فضائل و کرامات امام هادی(ع) چنان گسترده است که علاوه بر دانشمندان شیعه، استوانه های علمی اهل سنّت نیز زبان به ستایش گشوده و خدای متعال حقیقت را بر زبان و قلمشان جاری نموده است، گر چه در باورهای خود، تعصب داشته و گاهی با طعن و کنایه با پیروان مذهب شیعه برخورد می کنند. اما همچنانکه گفته اند:
خوشتر آن باشد که سرّ دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
در این مجال برآنیم که قطره ای از فضائل، مناقب، کرامات و ویژگی های آن گرامی را از منظر علمای برجستۀ اهل سنّت بیان کنیم.
خاندان امام
عبدالکریم بن محمد سمعانی شافعی[2] (506-562ق)، فقیه، مورخ و نسب شناس خراسانی در قرن ششم هجری به رغم بی مهری هایش با شیعیان، نسب و خاندان امام هادی(ع) را با احترام یاد می کند و می نویسد: «ابوالحسن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر علوی (ع) و معروف به ابوالحسن عسکری است. جعفر متوکل خلیفه عباسی وی را از شهر رسول خدا (ص) به بغداد آورد بعد به سامرا برد و او را در آنجا در ظاهر محترم می داشت تا اینکه در ایام معتز در آنجا از دنیا رفت و در منزلش مدفون شد. او یکی از امامان شیعیان محسوب می شود».[3]
صلاح الدین خلیل صفدی[4] (م 764 ه) تاریخ نگار بزرگ اهل سنت، ادیب و شاعر برجسته فلسطینی در قرن هشتم، در کتاب «الوافی بالوفیات» در موضوع شخصیت شناسی(بزرگ ترین فرهنگ نامه عام تاریخی تا قرن هشتم در 22جلد – عصر مولف) در ذیل عنوان (الْهَادِی بن الْجواد(ع)) با عبارتی به همین مضمون با تکریم از حضرت هادی(ع) یاد می کند.[5]
تفسیر القاب شایسته
در منابع اهل سنّت در مورد نام ایشان «علی» و کنیه شریف شان "ابوالحسن " هم نکاتی بیان شده است، از جمله اینکه چون وی در نام و کنیه شبیه حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) و امام علی بن موسی الرضا(ع) است، به ایشان «ابوالحسن ثالث» نیز می گویند.[6]
عفیف الدین یافعی شافعی[7] در مرآت الجنان و ابوالفرج ابن جوزی، فقیه و مورخ حنبلی مذهب در تذکره الخواص آورده اند: علت اینکه حضرت هادی(ع) به عسکری شهرت یافت[8]، از این جهت بود که خلفای بنی عباس ایشان را از سال 233 به سامرّاء برده و تا آخر عمر پربرکتشان در آنجا، در میان (عسکر) تحت نظر قرار دادند. در قرن نهم در کتاب "وسیله الخادم الی المخدوم "به آن پرداخته و در این باره می گوید: «نقی به معنای پاکیزه از جمیع عیوب است و این اشاره به عصمت و طهارت آن حضرت و پاکیزگی از عیوب حسبی و نَسبی است، با آنکه آن حضرت نقاوه و برگزیده ائمه عظام و اجداد کرام خو[9] و مؤمن بن حسن شبلنجی شافعی، در نورُ ألأبْصار.[10]
همچنین نقش انگشتر امام هادی(ع) بنا به روایت «ابن صبّاغ مالکی»، «اللّه ربی و هو عصمتی من خلقه» بوده است.[11]
نصّ بر امامت
نورالدین علی بن محمد ابن صبّاغ[12] مالکی (۷۸۴- ۸۵۵ق)، محدث و فقیه مالکی مذهب، در کتاب الفصول المهمة فی معرفة الأئمة به نقل از شیخ مفید می نویسد: «اسماعیل بن مهران می گوید: زمانی که قرار شد امام جواد(ع) به دستور معتصم از مدینه به بغداد راهی شود، خدمت امام رسیدم و گفتم: فدایت شوم، من از این سفری که در پیش دارید، بیمناکم (و نگران شما هستم). بعد از شما امر (امامت) از آن کیست؟ اسماعیل می گوید: امام جواد(ع) گریست؛ به گونه ای که محاسن (شریف) آن حضرت اشک آلود شد، سپس رو به من کرد و فرمود: «الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِی إِلَی ابْنِی عَلِی»؛[13] امر (امامت) از آن فرزندم علی است».
مقام علمی
با تمام تلاشی که دشمنان اهل بیت(ع) برای پنهان ماندن موقعیت علمی و معنوی و فضائل حضرت هادی(ع) انجام دادند، هرگز منزلت علمی و معنوی ایشان مخفی نماند، بلکه فضایل آن حضرت در بسیاری از آثار تاریخی - حدیثی اهل سنّت، نمایان شده و به طور واضح به نسل های بعدی تا زمان ما منتقل شد، چرا که خدای متعال اراده دیگری داشت. همچنانکه در قرآن فرمود: «یرِیدُونَ أَن یطْفِواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ یأْبی اللَّهُ إِلَّا أَن یتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کرِهَ الْکفِرُون»؛[14] آنها می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند؛ ولی خدا جز این نمی خواهد که نور خود را کامل کند، هر چند کافران ناخشنود باشند!
برای نمونه به دو مورد اشاره می کنیم:
الف. شبلنجی در نور الابصار می نویسد: «(و مناقبه) کثیرة قال فی الصواعق کان أبو الحسن العسکری وارث أبیه علما و منحا؛[15] مناقب حضرت هادی (رضی الله عنه) فراوان است در صواعق گفته: ابوالحسن عسکری وارث دانش و سخاوت پدرش بود».
ب. صفدی شافعی (متوفای 764 ه) و ابن جوزی حنبلی پیرامون مقام علمی امام هادی(ع) نوشته اند: «روزی متوکل بیمار شد و نذر کرد که اگر شفا یابد، تعداد کثیری دینار در راه خدا صدقه دهد، هنگامی که بهبود یافت، فقها را جمع کرد و پرسید: چند دینار باید صدقه دهم که بر آن «کثیر» صدق کند؟ فقها در این باره فتاوای مختلف دادند، متوکل ناگزیر مسأله را از حضرت هادی(ع) سؤال کرد. ایشان پاسخ داد که: «یتصدّق بثلاثة و ثمانین دیناراً». باید 83 دینار بپردازی. فقهاء از این فتوا تعجب کردند و به متوکل گفتند از او بپرسید این فتوا براساس چه مدرکی است؟ حضرت فرمود: «خدا در قرآن می فرماید: «لَقَدْ نَصَرَکمُ اللَّهُ فِی مَواطِنَ کثِیرَةٍ وَ یوْمَ حُنَینٍ...؛ خداوند شما را در موارد «کثیر» یاری کرده است».[16] و از طریق ما اهل بیت روایت شده است که جنگ ها و سریه های پیامبر اکرم(ص) جمعا 83 فقره بوده است. بنابراین باید 83 دینار صدقه بدهی».[17]
محبوبیت اجتماعی
یکی از دلایل اساسی احضار امام هادی(ع) از مدینه به سامرا، جایگاه ویژه اجتماعی - سیاسی و نفوذ معنوی ایشان در میان مردم بود. طبق نقل عالمان نامدار اهل سنت، میزان نفوذ و جایگاه امام هادی(ع) در میان مردم بیش از حد تصور بوده که حکومت عباسی را چنان به وحشت انداخته است که حضور امام هادی(ع) را در شهر پیامبر بر نتافته و بعد از احضار اجباری و در تحت محاصره نگهداشتن، بالاخره به شهادت رسانده است. نقل نمونه هائی از نفوذ معنوی پیشوای دهم در این جا مناسب می نماید:
یک. یعقوبی در تاریخ خود آورده است: والی مدینه برای متوکل چنین نوشت: عده ای به حضرت هادی(ع) علاقه دارند و او را امام و پیشوای خود می دانند و متوکل هم او را از مدینه فراخواند.[18] یعقوبی در جائی دیگر روایت می کند: زمانی که امام هادی(ع) به یاسریّه (حوالی بغداد) رسید، با اینکه ورود ایشان به آن مکان، با اطلاع قبلی و اعلام عمومی نبوده، والی بغداد، اسحاق بن ابراهیم طاهری، زمانی که به آنجا می رسد، با جمعیت پرشوری که برای استقبال از امام هادی(ع) آمده بودند، مواجه می شود؛ «فرأی تشوّق الناس الیه و اجتماعهم لرؤیته...».[19]
دو. عبدالغفار هاشمی حنفی نیز علت احضار امام هادی(ع) را توسط حکومت عباسی، ترس آنان از جایگاه اجتماعی عمیق، شخصیت معنوی و دانش گسترده حضرت امام هادی(ع) می داند.[20]
سه. مسعودی مورخ مشهور هم می نویسد: یحیی بن هرثمه (مأمور متوکل که مأموریت احضار امام هادی(ع) از مدینه به سامرا را داشت) می گوید: هنگامی که به مدینه آمدم و قرار شد امام هادی(ع) را به سامرا ببرم؛ فلما صِرْتُ الیها ضجَّ اهلها و عجّوا ضجیجاً و عجیجاً ما سمعتُ مثله... چون به مدینه رفتم، مردم وقتی ماموریت مرا فهمیدند، چنان فریاد و شیون کردند که نشنیده بودم، آنان را آرام کردم، و سوگند خوردم که مأمور نیستم به او بدی برسانم، و خانه آن حضرت را تفتیش کردم و چیزی جز قرآن و دعا و همانند این ها نیافتم. پس او را به راه انداختم، و خود خدمت به او را به عهده گرفتم، و با او خوشرفتاری کردم، در بین راه، روزی که آسمان صاف، و آفتاب، تابان بود، دیدم سوار شد در حالی که لباس بارانی پوشیده، و دم اسب خود را گره زده است. از کار او تعجب کردیم. چیزی نگذشت که ابری آسمان را پوشاند، و به شدت باران آمد، و ما خیلی در سختی افتادیم. حضرت هادی(ع)، رو به من کرد و فرمود: «أَنَا أَعلَمُ أَنک أَنکرْتَ مَا رَأَیتَ وَ تَوَهَّمْتَ أَنِّی أَعْلَمُ مِنَ الْأَمرِ ما لَم تعْلَمْ وَ لَیس ذَلِک کما ظَنَنْتَ وَ لَکنِّی نَشَأْتُ بِالْبَادِیةِ فَأَنَا أَعْرِفُ الرِّیاحَ الَّتِی تَکونُ فِی عَقِبِهَا الْمَطَرُ فَتَأَهَّبْتُ لِذَلِک؛[21] می دانم آنچه دیدی نپذیرفتی، و [سپس] گمان کردی که من چیزی می دانم که تو نمی دانی، چنان نیست که پنداشتی، بلکه من در صحرا بزرگ شده ام، و آن بادهایی را که از پی آن ها باران است می شناسم، از این رو خود را آماده کردم».
و چون به بغداد رسیدم نزد اسحاق به ابراهیم طاهری که در آنجا بود رفتم، گفت: یحیی! این مرد، فرزند رسول خدا (ص) است، و متوکل کسی است که خود می شناسی، اگر متوکل را تحریک کنی، او را به قتل می رساند، و رسول خدا (ص) دشمن تو خواهد بود. گفتم: سوگند به خدا از او جز نیکی ندیده ام. و به سامرا وارد شدم و نزد وصیف ترکی که از یارانش بودم رفتم، گفت: سوگند به خدا اگر از سر این مرد، مویی کم شود، خودم خونخواهش خواهم بود، من از سخن این دو نفر تعجب کردم، و همه آنچه از خوبی و تعریف که درباره آن حضرت می دانستم و شنیده بودم به متوکل گفتم، متوکل نیز با تجلیل و احترام از وی پذیرایی کرد.[22]
جلالت و قداست معنوی
ابن خلکان شافعی مورخ نامدار (متوفای 681 ه) و صلاح الدین خلیل صَفدی (م 764 ه) تاریخ نگار بزرگ اهل سنت، این روایت معروف در منابع شیعی را در مورد عظمت معنوی امام هادی(ع) نقل نموده اند که: هنگامی که بدخواهان در نزد متوکل، از امام هادی(ع) سعایت و بدگویی کرده و گفتند: در منزل او سلاح و نوشته ها و اشیای دیگری است که از طرف شیعیان به وی رسیده و او قصد قیام بر ضد دولت تو را دارد، متوکل گروهی را به منزل آن حضرت فرستاد، آنان شبانه به خانه امام(ع) هجوم بردند، ولی چیزی به دست نیاوردند، آن ها دیدند که حضرت تنها در اطاقی دربسته نشسته و در حالی که جامۀ پشمین بر تن دارد و بر زمین خاکی روی شن و ماسه نشسته، به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است. امام را با همان حال دستگیر کرده و نزد متوکل بردند و به او گزارش دادند که در خانه اش چیزی نیافتیم و او را رو به قبله دیدیم که قرآن می خواند. متوکل چون امام را دید، از عظمت و هیبت امام بی اختیار ایشان را احترام نموده و در کنار خود نشانید و با کمال گستاخی، جام شرابی را که در دست داشت به امام تعارف نمود. آن حضرت سوگند یاد کرده و فرمود: «وَ اللَّهِ مَا یخَامِرُ لَحْمِی وَ دَمِی قَطُّ، فَأَعْفِنِی؛ به خدا سوگند ! گوشت و خون من با چنین چیزی آمیخته نشده است، مرا معاف دار!» متوکل حضرت را معاف نمود و گفت: شعری بخوان! حضرت فرمود: «من شعر کم می خوانم.» متوکل گفت: «باید بخوانی!» امام هادی(ع) آن گاه که اصرار وی را دید، اشعاری را قرائت نمود که تمام اهل مجلس متاثر شده و به گریه افتادند و بزم شراب و عیش به سوگ و عزا تبدیل شده و آنان جام های شراب را بر زمین کوبیدند. اشعار امام هادی(ع) چنین بود:
بَاتُوا عَلَی قُلَلِ الْأَجْبَالِ تَحْرُسُهُمْ
غُلْبُ الرِّجَالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ
وَ اسْتَنْزَلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ مَعَاقِلِهِمْ
فَأُسْکنُوا حُفَراً یا بِئْسَ مَا نَزَلُوا
نَادَاهُمُ صَارِخٌ مِنْ بَعْدِ مَا دُفِنُوا
أَینَ الْأَسرَّةُ وَ التیجَانُ وَ الْحُلَلُ
أَینَ الْوُجُوهُ الَّتِی کانَتْ مُحَجَّبَةً
مِنْ دُونِهَا تُضْرَبُ الْأَسْتَارُ وَ الْکلَلُ
فَأَفْصَحَ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حِینَ سَاءَلَهُمْ
تِلْک الْوُجُوهُ عَلَیهَا الدُّودُ تَنْتَقِلُ
قَدْ طَالَ مَا أَکلُوا دَهْراً وَ مَا شَرِبُوا
فَأَصْبَحُوا بَعْدَ طُولِ الْأَکلِ قدْ أُکلُوا
«[گردنکشان مغرور و پادشاهان مقتدر] بر قله کوهسارها شب را به روز آوردند در حالی که مردان نیرومند از آنان پاسداری می کردند، ولی قله ها نتوانستند آنان را از خطر مرگ برهانند. آنان پس از مدت ها عزت از جایگاه های امن به زیر کشیده شدند و در گودال ها جایشان دادند. چه منزل و آرامگاه ناپسندی! پس از آن که به خاک سپرده شدند، فریادگری فریاد برآورد: کجاست آن دست بندها، تاج ها و لباس های گران قیمت و فاخر؟
کجاست آن چهره های در ناز و نعمت پرورش یافته که به احترامشان پرده ها می آویختند؟ گور به جای آنان پاسخ داد: اکنون کرم ها بر سر خوردن آن چهره ها با هم می ستیزند! آنان مدت درازی در دنیا خوردند و آشامیدند؛ ولی بعد از خوردن طولانی، خود خورده شدند!»[23]
سخاوت و کرامت
در مورد سخاوت و کرامت امام هادی(ع) هم، فرازهای تاریخی قابل توجهی در منابع اهل سنت به چشم می خورد که به نمونه هائی اشاره می کنیم:
الف. ابن حجر هیثمی از علمای متعصب اهل تسنن پیرامون علم و سخاوت آن حضرت چنین می نویسد: و کان وارث أبیه علماوسخاء؛ حضرت هادی(ع) علم و سخاوت را از پدرش به ارث برده بود.[24]
ب. محمد مومن شبلنجی شافعی در نور الابصار هم در مورد احسان و کرم امام دهم(ع) روایت می کند: امام علی النقی (ع) روزی برای کار مهمی از سامرا به جانب دهی رهسپار شد. مرد عربی به جستجوی آن جناب آمد. به او گفتند به فلان محل تشریف برده، مرد عرب به ملاقات امام(ع) رفت. حضرت هادی(ع) از او پرسید: مَا حَاجَتُک؟ چه حاجت داری؟ گفت مرد عربی از کوفه هستم که افتخار محبت و ولایت جد شما علی بن ابی طالب (ع) دارم. گرفتار قرض سنگینی شده ام که چاره ای برای پرداخت آن ندارم جز لطف شما.
حضرت هادی(ع) فرمود: طِبْ نَفْساً وَ قَرَّ عَینا یقضی دینک إن شاء اللّه تعالی؛ ناراحت نباش و خاطر آسوده دار، بدهی تو انشاءالله پرداخت خواهد شد. همین جا باش تا موقع آن برسد. فردا صبح به او فرمود: أُرِیدُ مِنْک حَاجَةً اللَّهَ اللَّهَ أَنْ تُخَالِفَنِی فِیهَا؛ من از تو خواهشی دارم مبادا هرگز مخالفت خواسته مرا بنمائی. مرد عرب گفت: مخالفت نخواهم کرد. امام(ع) یادداشتی نوشت به خط خود و اعتراف کرد در آن که مرد عرب از ایشان فلان مبلغ طلبکار است مبلغی را که معین کرد بیش از مقدار قرض مرد عرب بود. فرمود: خُذْ هَذَا الْخَطَّ فَإِذَا وَصَلْتُ إِلَی سُرَّ مَنْ رَأَی احْضُرْ إِلَی وَ عِنْدِی جَمَاعَةٌ فَطَالِبْنِی بهِ وَ أَغلِظِ الْقَوْلَ عَلَی فِی تَرْک إِبقَائِک إِیاه اللَّهَ اللَّه فی مخَالَفَتِی؛ این یادداشت را بگیر وقتی من به سامرا رفتم، موقعی که چند نفر در نزد من هستند بیا و مطالبۀ حق خود را بنما و خیلی سخت بگیر و با درشتی از من بخواه مبادا بر خلاف این دستور کاری بکنی، خدا را بر تو گواه می گیرم. مرد عرب پذیرفت و یادداشت را گرفت.
امام هادی(ع) به سامراء که رسید و گروهی از اطرافیان خلیفه و دیگران حضور داشتند، مرد عرب آمد و یادداشت را داد و با درشتی مطالبه طلب خود را نمود. امام(ع) با نرمی و ملایمت از او پوزش میخواست و وعده می داد که پرداخت خواهد کرد نگران نباشد.
این جریان به گوش خلیفه متوکل رسید دستور داد برای آن جناب سی هزار درهم ببرند. پول را که آوردند امام(ع) نگه داشت تا مرد عرب مراجعه نمود. فرمود: خذْ هَذَا الْمَالَ وَ اقْضِ مِنْهُ دَینَک وَ أَنْفِقِ الْبَاقِی عَلَی عِیالِک وَ أَهْلِک وَ أَعْذِرْنَا؛ این پول را بگیر و قرض خود را پرداخت کن و بقیه را صرف در مخارج خانواده و زندگی خود بنما ما را معذور دار! مرد عرب پوزش خواسته گفت: به خدا تقاضای من کمتر از یک سوم این مبلغ بود. ولی «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسالَتَه»؛ خدا بهتر می داند مقام رهبری را به چه کس بسپارد. پول را برداشت و رفت.[25]
شهادت امام (ع)
گرچه شهادت امام دهم(ع) را برخی از علمای اهل سنت با تردید مطرح کرده اند و با عباراتی همچون «یقال إنه مات مسموما و اللّه اعلم» در شهادت آن حضرت، تأمل و تردید دارند.[26]
اما برخی دیگر از علمای اهل سنت با قاطعیت، مسمومیت و شهادت امام هادی(ع) به وسیله معتز را اعلام کرده اند. به عنوان نمونه ابن صبّاغ مالکی گفته: «استشهد فی آخر ملکه (معتز) ابوالحسن...»[27] و فضل اللَّه بن روزبهان خنجی شافعی: نوشته «... الشهید بکید الاعداء...؛ حضرت هادی(ع) با توطئه دشمنان به شهادت رسید».[28] عبدالغفار هاشمی حنفی هم می گوید: «ودَسَّ له السَمّ...».[29] پس اعتقاد قطعی به شهادت امام هادی(ع) به علمای امامیه اختصاص ندارد، بلکه برخی از متفکرین اهل سنت نیز به صراحت، شهادت حضرت را در تاریخ ثبت کرده اند.
تشییع با شکوه
احمد ابن واضع یعقوبی بعد از ذکر نسب مطهر امام هادی(ع) و تاریخ شهادت ایشان، شدت ناراحتی مردم از فقدان آن امام، جمعیت حاضر را این گونه گزارش می کند: «بعد از خواندن نماز بر جسم مطهرش، جمعیت آنقدر برای تشییع آمده و دور جنازه جمع شده بودند و آن قدر ضجّه و ناله و گریه و زاری می کردند که جنازه را به منزل امام بردند و در همانجا دفن کردند. این جریان تکان دهنده، نشانگر نفوذ معنوی و موقعیت اجتماعی امام(ع) در مردم و در آن منطقه هم می باشد».[30]
علی بن حسین مسعودی (۲۶۰ -۳۴۶ق)، شخصیت شناس و مورخ بزرگ اسلامی در قرن سوم نیز درباره رحلت و تشییع امام هادی(ع) نوشته است: «و سُمِعَ فی جنازته جاریة تقول: ماذا لقینا فی یوم الاثنین قدیماً و حدیثاً[31]؛ در تشییع جنازه حضرت شنیدند که کنیزی با نارحتی شدید می گفت: به روز دوشنبه به روزگار سابق و حال چه مصیبت ها دیده ایم!».
نظرات شما عزیزان: