بیا عاشقی را رعایت کنیم / سید حسن حسینی
بیا عاشقی را رعایت کنیم
ز یاران عاشق حکایت کنیم
از آنها که خونین سفر کرده اند
سفر بر مدار خطر کرده اند
از آنها که خورشید فریادشان
دمید از گلوی سحر زادشان
غبار تغافل ز جان ها زدود
هشیواری عشق بازان فزود
عزای کهن سال را عید کرد
شب تیره را غرق خورشید کرد
حکایت کنیم از تباری شگفت
که کوبید درهم، حصاری شگفت
از آنها که پیمانه ی «لا» زدند
دل عاشقی را به دریا زدند
ببین خانقاه شهیدان عشق
صف عارفان غزل خوان عشق
چه جانانه چرخ جنون می زنند
دف عشق با دست خون می زنند
سر عارفان سرفِشان دیدشان
که از خون دل خرقه بخشیدشان
به رقصی که بی پا و سر می کند
چنین نغمه ی عشق سر می کنند
«هلا منکر جان و جانان ما
بزن زخم انکار بر جان ما
اگر دشنه آذین کنی گرده مان
نبینی تو هرگز دل آزرده مان
بزن زخم، این مرهم عاشق است
که بی زخم مردن غم عاشق است
بیار آتش کینه نمرودوار
خلیلیم! ما را به آتش سپار
که پروانه-درخلسه-طی طریق
به پایان برد با دو بال حریق»
در این عرصه با یار بودن خوش است
به رسم شهیدان سرودن خوش است
بیا در خدا خویش را گم کنیم
به رسم شهیدان تکلم کنیم
مگو سوخت جان من از فرط عشق
خموشی است هان! اولین شرط عشق
بیا اولین شرط را تن دهیم
بیا تن به از خود گذشتن دهیم
ببین لاله هایی که در باغ ماست
خموش اند و فریادشان تا خداست
چو فریاد با حلق جان می کشند
تن از خاک تا لامکان می کشند
سزد عاشقان را در این روزگار
سکوتی از این گونه فریادوار
بیا با گل لاله بیعت کنیم
که آلاله ها را حمایت کنیم
حمایت ز گل ها، گل افشاندن است
هم آواز با باغبان خواندن است
ز یاران عاشق حکایت کنیم
از آنها که خونین سفر کرده اند
سفر بر مدار خطر کرده اند
از آنها که خورشید فریادشان
دمید از گلوی سحر زادشان
غبار تغافل ز جان ها زدود
هشیواری عشق بازان فزود
عزای کهن سال را عید کرد
شب تیره را غرق خورشید کرد
حکایت کنیم از تباری شگفت
که کوبید درهم، حصاری شگفت
از آنها که پیمانه ی «لا» زدند
دل عاشقی را به دریا زدند
ببین خانقاه شهیدان عشق
صف عارفان غزل خوان عشق
چه جانانه چرخ جنون می زنند
دف عشق با دست خون می زنند
سر عارفان سرفِشان دیدشان
که از خون دل خرقه بخشیدشان
به رقصی که بی پا و سر می کند
چنین نغمه ی عشق سر می کنند
«هلا منکر جان و جانان ما
بزن زخم انکار بر جان ما
اگر دشنه آذین کنی گرده مان
نبینی تو هرگز دل آزرده مان
بزن زخم، این مرهم عاشق است
که بی زخم مردن غم عاشق است
بیار آتش کینه نمرودوار
خلیلیم! ما را به آتش سپار
که پروانه-درخلسه-طی طریق
به پایان برد با دو بال حریق»
در این عرصه با یار بودن خوش است
به رسم شهیدان سرودن خوش است
بیا در خدا خویش را گم کنیم
به رسم شهیدان تکلم کنیم
مگو سوخت جان من از فرط عشق
خموشی است هان! اولین شرط عشق
بیا اولین شرط را تن دهیم
بیا تن به از خود گذشتن دهیم
ببین لاله هایی که در باغ ماست
خموش اند و فریادشان تا خداست
چو فریاد با حلق جان می کشند
تن از خاک تا لامکان می کشند
سزد عاشقان را در این روزگار
سکوتی از این گونه فریادوار
بیا با گل لاله بیعت کنیم
که آلاله ها را حمایت کنیم
حمایت ز گل ها، گل افشاندن است
هم آواز با باغبان خواندن است
نظرات شما عزیزان: