نمازت را هم قضا کن
زاهدی مهمان پادشاهی شد! وقتی به نماز ایستاد،
برخلاف معمول بیشتر از شب های دیگر نماز را طولانی کرد،
و در هنگام خوردن غذا نیز کمتر از عادت هر شب غذا خورد!
تا توجه پادشاه را به خود جلب نماید!
چون به خانه آمد پسر را صدا زد و گفت: «زود غذایی آماده کن تا بخوریم!»
پسر که جوانی زیرک بود، گفت: «مگر در مجلس پادشاه غذا نخورده ای؟»
گفت: « چیزی نخورده ام که به حساب آید! »
پسر گفت: « پس نمازت را هم قضا کن(از اول بخوان) چون چیزی نخوانده ای که به کار آید!»
پسر که جوانی زیرک بود، گفت: «مگر در مجلس پادشاه غذا نخورده ای؟»
گفت: « چیزی نخورده ام که به حساب آید! »
پسر گفت: « پس نمازت را هم قضا کن(از اول بخوان) چون چیزی نخوانده ای که به کار آید!»
فرار از نماز شب
فرزند یکی از علما نقل می کرد: پدرم اهل نماز شب بود و علاوه بر خود دیگر افراد خانواده را نیز برای نماز شب بیدار می کرد.
در یکی از شب ها پدرم نیمه شب در اتاق مرا هم که طفلی بیش نبودم به صدا در آورد تا برای نماز شب بیدار شوم
و من جون در خواب شیرین بودم و سختم بود تا برخیزم ، تا صدای در را شنیدم در میان بستر با صدای بلند گفتم « ولاالضالین ».
پدرم گمان کرد در حال نمازم، مرا رها کرد و رفت و من هم خوابیدم.
دو رکعت نماز
شخصی از دوست خسیس خود گله کرد که چگونه است پس از این همه سال دوستی مرا یکبار هم مهمان نکرده ای؟
دوست خسیس گفت: « چون از اشتهای تو با خبرم، جرات این کار را نیافته ام؛ زیرا هنوز لقمه ای فرو نداده، لقمه ی دیگری بر می داری!»
آن شخص گفت: « تو مرا مهمان کن، قول می دهم در میان هر دو لقمه، دو رکعت نماز به جا آورم!!!»
دوست خسیس گفت: « چون از اشتهای تو با خبرم، جرات این کار را نیافته ام؛ زیرا هنوز لقمه ای فرو نداده، لقمه ی دیگری بر می داری!»
آن شخص گفت: « تو مرا مهمان کن، قول می دهم در میان هر دو لقمه، دو رکعت نماز به جا آورم!!!»
دیگری را بفرست
مرد عربی صبح به مسجد آمد تا نماز بخواند؛ کمی هم عجله داشت.
چون به جماعت ایستاد، امام جماعت بعد از سوره حمد، سوره نوح را شروع به خواندن کرد،
تا رسید به این آیه که مضمون معنایش چنین بود: «ما به نوح امر کردیم که برای هدایت بسوی مردم برو»
اتفاقا باقی آیه از یادش رفت و سکوت او طولانی شد. مرد عرب که حوصله اش سر رفته بود و تعجیل هم داشت گفت:
«اگر نوح نمی رود، دیگری را بفرست و ما را خلاص کن!»
حرف راست
از شخصی در مورد نمازخواندن فردی سئوال کردند. از او پرسیدند: آیا فلانی نماز می خواند؟
آن شخص گفت: من روزه خوردنش را دیده ام اما راستش را بخواهید نماز خواندنش را ندیده ام.
یحیی الموتی
در الموت قزوین جوانی بود به نام یحیی که علیرغم دارا بودن فضایل نیک اخلاقی اهل نماز نبود.
یک روز فردی روحانی به او گفت: تو با این همه کمالات و صفات خوبی که داری چرا نماز نمی خوانی؟
جوان گفت: چگونه راضی به خواندن نماز شوم در حالی که خداوند هیچ توجهی به من ندارد.
من از ابتدای زندگی دچار فقر و نداری و بدبختی ام!
فرد روحانی گفت: چه توجهی بالاتر از اینکه خداوند اسم تو را در قرآن آورده است.
فرد روحانی گفت: چه توجهی بالاتر از اینکه خداوند اسم تو را در قرآن آورده است.
جوان گفت : اگر این طور باشد که تو می گویی تا آخر عمر نماز را ترک نخواهم کرد.
روحانی قرآن را باز کرد و جمله «یحیی الموتی» (مردگان را زنده می کند) در سوره حج را به او نشان داد.
روحانی قرآن را باز کرد و جمله «یحیی الموتی» (مردگان را زنده می کند) در سوره حج را به او نشان داد.
جوان هم که خیلی با قرآن آشنایی نداشت عبارت را «یحیی الموتی» خواند
و از اینکه دید نامش در قرآن آمده خوشحال شد و از آن به بعد نمازش ترک نشد .
نماز شب و عطش
آدم کم ظرفیتی که یکبار در طول عمر خود توفیق خواندن نماز شب پیدا کرده بود،
به دنبال بهانه ای می گشت، تا هر طوری شده دیگران را از آن آگاه کند؛
از قضا آن روز چند بار میل به نوشیدن آب پیدا کرد، فرصت را غنیمت شمرد و به دوست خود گفت:
«خودمانیم، نماز شب چه عطشی می آورد!!!»
«خودمانیم، نماز شب چه عطشی می آورد!!!»
باد صدادار در نماز
مروان با عده ای در مسجد به نماز ایستاد، در حین نماز «باد صداداری» از او خارج شد!!!
یکی از مامورین او فورا نمازش را قطع کرد و از مسجد خارج شد، و به مردم طوری وانمود کرد که این صدا از او بود، نه از مروان!
نماز که تمام شد و مردم متفرق شدند؛ آن شخص به نزد مروان آمد و گفت «قیمت باد را بده!!! چون آبرویت را بین مردم خریدم»
یکی از مامورین او فورا نمازش را قطع کرد و از مسجد خارج شد، و به مردم طوری وانمود کرد که این صدا از او بود، نه از مروان!
نماز که تمام شد و مردم متفرق شدند؛ آن شخص به نزد مروان آمد و گفت «قیمت باد را بده!!! چون آبرویت را بین مردم خریدم»
مروان هم برای اینکه آن مامور او را از آبروریزی نجات داده بود، هر چه می خواست به او داد!
پیشتاز
از شخصی پرسیدند : آیا تا بحال برای هیچ کاری از دیگران پیشی گرفته ای!؟
گفت: آری! همیشه بعد از نماز در بیرون آمدن از مسجد از دیگران پیشتازم چون من همیشه آخر از همه وارد مسجد می شوم.
گفت: آری! همیشه بعد از نماز در بیرون آمدن از مسجد از دیگران پیشتازم چون من همیشه آخر از همه وارد مسجد می شوم.
گدای کم حافظه
شخصی در مسجد از نمازگزاران تقاضای کمک کرد و با حالتی التماس آمیز به آنان گفت:
«مسلمانان! برای رضای خدا به من کمک کنید؛ به تازگی سیلی ویرانگر همه چیز مرا با خود برد!» یکی از نمازگزاران با تعجب گفت:
«تو همان کسی نیستی که روز گذشته، در مسجد فلان محله، به بهانه از دست دادن زندگی خود در اثر زلزله تقاضای کمک می کردی؟»
آن شخص پاسخ داد: «چرا خودم بودم، ولی قبول کنید با این همه مصیبت حافظه ای درست و حسابی برای آدم باقی نمی ماند!!!»
آن شخص پاسخ داد: «چرا خودم بودم، ولی قبول کنید با این همه مصیبت حافظه ای درست و حسابی برای آدم باقی نمی ماند!!!»
شعر بین نماز
واعظی بالای منبر، شعر بی مزه و بی معنایی را خواند و برای توجه و توضیح بیشتر گفت:
«والله این شعر را بین نماز سروده ام!». شخصی از میان جمع گفت:
«شعری که در نماز گفته شده چنین بی معناست؛ خدا می داند نمازی که در آن این شعر سروده شده چگونه نمازی بوده است؟!»
تاثیر عصا
یک فرد عربی به نماز جماعت حاضر شد. پیشنماز پس از سوره حمد این آیه از سوره توبه را قرائت کرد.
«الاعراب اشد کفرا و نفاقا » (اعراب بادیه نشین کفر و نفاقشان بیشتر است)
مرد عرب عصبانی شد، نماز را به هم زد و با عصایش چند ضربه محکم به پهلوی امام جماعت نواخت و از مسجد خارج شد .
اتفاقا روز بعد دوباره به نماز آمد، امام جماعت بعد از سوره حمد این آیه از سوره توبه را خواند:
اتفاقا روز بعد دوباره به نماز آمد، امام جماعت بعد از سوره حمد این آیه از سوره توبه را خواند:
«و من الاعراب من یومن بالله … » (گروهی از اعراب به خدا ایمان دارند)
مرد عرب خوشش آمد و صدا زد مثل اینکه ضربات عصای دیروز سودمند بوده است.
نظرات شما عزیزان: