تحولات غیرمحسوس درونى
گذشته از تحولات فوق دگرگونىهاى دیگرى هست که به صورتهاى مختلف در افراد پدید مىآید و چندان محسوس نیست. این نوع دگرگونىها را دگرگونىهاى درونى و روحى مىنامیم. افراد از نظر دگرگونىهاى روحى متفاوتند و استعدادها، نسبتبه این نوع دگرگونىها و امیال مربوط به آنها فرق دارد. به خلاف میل به خودرن و اشامیدن که تقریبا در همه افراد یکسان است، هر چند ممکن استبعضى افراد از بعضى خوردنىها بیشتر خوششان بیاید، بعضى غذاها را بیشتر دوست داشته باشند.
ولى اصل میل در همه انسانها چه مرد و چه زن تقریبا یکسان است. همچنین میل به بازى در همه بچهها یکسان وجود دارد و بالاخره میل جنسى هم در همه نوجوانان و جوانان سالم، تقریبا به طور یکسان هست، حال گاهى ضعیف و گاهى شدید.
امیال موقت و امیال ماندگار
در این میان میلهایى هست که در برخى افراد وجود مىیابد و گویا در سایرین نیست. به عبارت دیگر تفاوت این میلها در افراد خیلى زیاد است. مثلا میل به هنر، هنرهاى ظریف، هنرهاى زیبا، گاهى در افرادى وجود مىیابد و آنچنان شدت دارد که تمام امور زندگى آنها را تحت الشعاع قرار مىدهد و پارهاى افراد نیز هستند که گویا اصلا درکى از مساله هنر ندارند.
همه مردم کم و بیش از منظره باغ سبز و خرم و از تماشاى امواج دریا و چین و شکن کوهها خوششان مىآید، ولى بعضى افراد از تماشاى این مناظر آنچنان مست و از خود بىخود مىشوند که سایر مسائل زندگى را فراموش مىکنند. ساعتها یک گل یا درخت را تماشا کرده لذت مىبرند و نمىخواهند چشم از آن بردارند. همین میل به صورت هنر در وجود انسان ظهور مىیابد، مىخواهد خود، زیبایى را بیافریند و ایجاد کند. از این روست که در خلق هنرهاى زیبا مانند نقاشى، خوشنویسى و گلدوزى یا هنرهاى دیگرى از قبیل شعر گفتن و نگارش متنهاى ادبى مىکوشد و در آنها ابتکاراتى به خرج مىدهد.
افرادى وجود دارند که هنگام شنیدن شعر یا نثرى، آنچنان لذت مىبرند که از هیچ چیز دیگرى به این اندازه لذت نمىبرند یا برخى از شنیدن صداى خوش، آن قدر لذت مىبرند که حالتى شبیه حالت مستى براى آنها پیدا مىشود ولى سایرین اینطور نیستند، نسبتبه زیبایىها و هنرها اینقدر حساسیت ندارند. کسانى که این حساسیت را دارند هم خود مىتوانند پیدایش این تغییر روحى حالت جدید را در خویش بیابند و هم دیگران مىتوانند از آثار آن به آن پى برند و بفهمند که در این فرد حالت تازه و خواسته جدیدى پیدا شده که قبلا سابقه نداشت، لذتهایى مىبرد که سابقا نبود و در دیگران نیز وجود ندارد. به هر حال این اختلاف وجود دارد و انسان مىفهمد که از آغاز پیدایش تا سنین جوانى و رشد کامل و سپس تا سنین کهولت و پیرى خواستههاى متنوعى در او پدید مىآید. در هر دورانى یک نیاز و میل جدید روحى در او وجود مىیابد که قبلا نبود. گاه اتفاق مىافتد که استثنائا افرادى پیدا مىشوند که بعضى میلها یا اصلا در آنها نیست و یا خیلى ضعیف است، این افراد چه از نظر روحى و چه از نظر جسمى بیمار تلقى مىشوند و کمبود دارند.
گاهى امیال و خواستههاى مراحل بعدى آنچنان بر انسان غالب مىشود که امیال مراحل قبلى را به تمسخر مىگیرند. مثلا هنگامى که انسان به حد بلوغ رسید اسباببازىهاى ایام کودکى را مانند جان خود دوست مىداشت رها مىکند و گاهى عارض مىآید که به آنها دستبزند. البته در برخى افراد به عللى میل به بازى تا سنین پیرى نیز باقى مىماند.
روانشناسان در این باره تحقیقاتى دارند و توضیحاتى درباره عوامل این پدیده مىدهند. معمولا مىگویند این میلى است که در دوران خودش ارضاء نشده و سرکوب شده است و در نتیجه این تمایل باقى مانده است، و لذا سفارش مىکنند که بگذارید بچهها در دوران بازى کاملا از بازى ارضاء شوند. به هر حال گاهى میلهاى گذشته در انسان به فراموشى سپرده مىشود و نمىخواهد آن خواستهها را دنبال کند و اساسا دیگر خواستى نسبتبه آنها ندارد. ولى بعضى تمایلات هست که تا پایان عمر همچنان باقى است و ارتباط مستقیم با اندامهاى بدن ندارد. این امیال نه تنها با ازدیاى سن رو به ضعف نمىرود بلکه شدت بیشترى نیز پیدا مىکنند. امیالى که ارتباط مستقیم با اندامهاى بدن دارند با قوىتر شدن بدن شدت بیشترى پیدا مىکنند. اما امیالى وجود دارد که ارتباط مستقیم با اندامهاى بدن ندارد شخص لاغر باشد یا چاق، ضعیف باشد یا قوى، پیر باشد یا جوان. آن امیال در او هست. مانند میل به احترام، هر کس دوست دارد که محترم باشد، دیگران به او احترام بگذارند، براى او شخصیت قایل باشند. این خاست مربوط به عضو و اندامى از بدن نیست، ربطى به چشم، گوش، دتس، پا، جهاز تناسلى، جهاز گردش خود و سایر جهازهاى بدن ندارد. انسان در هر حال و با هر سن دوست دارد از شخصیت والایى برخوردار باشد، مىخواهد دیگران به او احترام گذارند، این میل پیر نمىشود. هیچگاه به فراموشى سپرده نمىشود، تا هنگام مرگ هم وجود دارد، حتى اشخاصى دیده مىشوند که میل دارند پس از مرگ نیز مورد احترام باشند کارهایى انجام مىدهند که بعد از مردن نیز در خاطرهها باقى باشند و مردم با احترام از آنها یاد کنند. این یک نوع خواست است که در انسان هست. کارهایى انجام مىدهد، زحماتى مىکشد، از خیلى چیزها صرفنظر مىکند تا بعد از مرگ نیز مردم نامش را با احتراتم ببرند، این خواستى است که تمام شدنى نیست، بلکه هرچه سن زیادتر مىشود این خواست نیز افزایش مىیابد.
اینها نمونههایى از خواستها و نیازهاى روحى هستند که به صورتهاى گوناگون در انسان پدید مىآیند و رشد مىکنند که برخى باقى مىماند و برخى از بین مىروند. همه ما کم و بیش مىتوانیم آنها را در وجود خود تجربه کنیم، و بیابیم.
امیالى که تاکنون گفتیم همه به طور طبیعى و بدون فعالیت انسان خود به خود به وجود مىآیند و مراحل مختلف خود را طى مىکنند ولى آیا همه امیال و خوساتههاى انسان همین گونهاند؟ آیا امیالى نیز هستند که خودرو نباشند؟
آیا تحولات و نیازهاى روحى و تکاملاتى که کم و بیش در انسان پدید مىآید از همین انواعى است که همه مىدانند و مىشناسند که به طور طبیعى پدید مىآیند، رشد مىکنند، سپس با پیر شدن یا ضعیف یا همچنان باقى مىمانند. آیا ممکن است تمایلات دیگرى هم وجود داشته باشد که صد درصد طبیعى و خودرو نباشند؟ جواب این سؤال مثبت است.
مایههایى در درون انسان هست که باید با فعالیتخودش آنها را شکوفا کرده به صورت یک میل و خواستبالفعل درآورد. اگر خودش روى این مایههاى فطرى کار نکند، تمایلات مربوط به آنها در او پدید نمىآیند، مثلا انسان گاهى حس مىکند گمشدهاى دارد، چیزى مىخواهد، کمبودى دارد، اما نمىفهمد چیست. اگر بخواهد درستبراى او مشخص شود و کاملا به آگاهى برسد باید خودش فعالیت و تلاش کند تا آن نیاز در او ظاهر و شکوفا شود، تا خودش نخواهد و تلاش نکند، آن تحول در روحش پدید نیامده و آن نیاز در او شکوفا نمىشود.
آیا چنین چیزى ممکن است؟ براى روشن شدن مطلب به توضیح بیشترى نیاز است.
همه ما در ادبیات، در اشعار، نثرها و رمانها، داستان کسانى را که حالات عاشقانه شدیدى در آنها به وجود آمده استخواندهایم. شاید همه ما مراتبى از این حالت را در خود درک کرده باشیم، شاید بعضى هم اصلا درک نکرده باشند.
به هر حال عشق عبارت است از اینکه در انسان تعلق خاطر شدیدى به انسان دیگرى پیدا شود. هنگامى خواسته عاشق تامین مىشود که با محبوبه و معشوقش مواجه مواجه و روبهرو گردد و لبخندى از او ببیند با دیدن لبخند او آنچنان سرمست مىشود که گویى همه دنیا را به او بخشیدهاند و آنگاه که نارضایتى وقهرى از او احساس کند، گویى تمام دنیا را از او گرفتهاند، این عشق یک نوع میل و خواست است و ویژگى آن این است که در کسانى که شکوفا مىشود هر چه بیشتر به آن دامن زنند و مجال دهند، شدیدتر مىشود، ابتداء به صورت کمرنگى ظاهر مىگردد، هر قدر شخص به ظهور این میل میدان بیشترى بدهد شدیدتر مىشود. هرچه بیشتر به یاد معشوق باشد، انس بیشترى با او داشته باشد، درباره او شعر سراید و یا قطعات ادبى بگوید این عشق شدیدتر مىشود، چون آتشى است که با این کارها دائما بر افروخته مىگردد. ولى اگر به آن میدان ندهد یا گرفتارىهاى زندگى مقدماتى را فراهم کند که این تمایل در اوضعیف شود، و سعى کند معشوق را فراموش کند کم کم این عشق از بین مىود و دیگر خودش را نشان نمىدهد. پس مىتوان گفتخواستههایى وجود دارد که لااقل رشد و شکوفایى آن تا حد زیادى در اختیار خود انسان است، انسان خود مىتواند کارى کند که از بین بروند. البته اشخاص مختلفند، قدرت اراده آنها فرق مىکند شرایط زندگى متفاوت است و از اینرو رشد دادن یا از بین رفتن همین میلها نیز تا حدودى ممکن است در اختیار انسان نباشد ولى تا حد زیادى نیز در اختیار خود انسان است.
کسانى هستند که چنین حالاتى برایشان پیش آمده است و تجربه کردهاند که مىتوانند با اختیار خود با تمهید مقدماتى میلى را در خود شدید یا یک حالت روحى و نفسانى را در خود تقویت نمایند و نیز مىتوانند تضعیف کنند، طبعا براى چنین کسانى این سؤال روشنتر مطرح مىشود که: آیا اساسا ممکن استبرخى تمایلات لطیف در انسان وجود داشته باشد که در ابتداء ناآگاهانه باشد و رشد و آگاهانه شدن آنها در گرو فعالیت و تلاش خود انسان باشد؟ آنچه از دین به دست مىآید و تجربیات انسانهاى بلند همت نشان مىدهد و اندیشههاى اندیشمندان بزرگ تایید مىکند این است که جواب این سؤال مثبت است.
آرى انسان تمایلات درونى لطیفى دارد که در ابتداء مبهم است. گمشدهاى دارد که به درستى آن را نمىشناسد، تمایل به معشوقى دارد که آگاهى کامل به او ندارد. احساس نیازى در روحش پدید مىآید اما به خوبى نمىداند به چه چیز و چه کس؟ درک مىکند که گمشدهاى دارد، اما نمىداند چیست؟ کیست؟ کجاست؟ و چگونه مىشود این خواست را ارضا کرد؟ چگونه مىتوان آن محبوب را پیدا کرد؟ و چگونه باید با او ارتباط برقرار کرد؟ این تمایل از تمایلاتى است که خود به خود رشد نمىکند.
نظرات شما عزیزان: