ج ) دعوت عمومى
پس از تبليغ خويشاوندان ، رسول گرامى اسلام (ص) از جانب خداوند ماءموريت يافت كه دعوت خود را آشكار كند و همگان را به اسلام دعوت نمايد و از مشركان اعراض كند و از ريشخند آنها نهراسد:
فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ * إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئين (161)
پس آنچه را بدان ماءمورى آشكار كن و از مشركان روى برتاب ، كه ما [شر] ريشخندگران را از تو برطرف خواهيم كرد.
به دنبال اين ماءموريت بزرگ ، پيامبر خدا (ص) بارها در ميان جمعيتهاى مشركان حاضر شد و آنان را به سوى توحيد و اسلام دعوت نمود و از شرك و بت پرستى برحذر داشت .
ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر خدا (ص) روزى بالاى كوه صفا رفت و فرياد يا صباحاه برآورد. (اين كلمه را در موقع اعلام خطر مى گفتند.) قريش نزد او جمع شدند و گفتند: تو را چه شده است ؟ گفت : به من بگوييد اگر به شما خبر دهم كه شامگاهان يا بامدادان دشمن به شما حمله خواهد كرد، آيا مرا تصديق خواهيد كرد؟ گفتند: آرى . فرمود: من شما را در مقابل خود از عذابى شديد بيم مى دهم ! ابولهب گفت : واى بر تو، ما را براى اين جمع كردى ؟ پس سوره تبت يدا ابى لهب تا آخر نازل گرديد.(162)
چنين مى نمايد كه پيش از آنكه پيامبر (ص) دعوت خود را آشكار كند مشركان مكه سخنانى درباره پيامبر و هدفهاى او شنيده بودند و او را مسخره مى كردند. از اين رو در همين آيات كه پيامبر ماءمور آشكار كردن دعوت خود است خداوند به او اطمينان مى دهد كه او را از شر مسخره كنندگان حفظ خواهد كرد.
پس از بيان خطبه ، پيامبر خدا همواره و در هر مناسبت و اجتماعى مردم را به سوى توحيد دعوت مى كرد. آن حضرت در كوچه و بازار مى رفت و مى فرمود: اى مردم ، بگوييد خدايى جز الله نيست تا رستگار شويد! و ابولهب دنبال او به راه مى افتاد و با سنگ او را مى زد و مى گفت : اى مردم او دروغگوست .(163)
انقطاع وحى
پس از گذشت مدتى از آغاز نزول وحى ، به پيامبر اسلام (ص) مدت زمانى نزول وحى قطع شد و اين باعث شد كه بعضى در اين باره از پيامبر سؤ ال كنند يا حتى به او طعنه زنند در برخى از منابع آمده است كه خديجه همسر پيامبر در اين باره با آن حضرت گفتگو كرد.(164) ولى در بيشتر منابع چنين گزارش شده كه مشركان مكه با انقطاع وحى به پيامبر طعنه زدند.(165) شايد هر دو مورد درست باشد و خديجه براى كسب آگاهى و مشركان با نيت ناروا اين مسئله را مطرح كرده باشند.
موضوع انقطاع وحى بر طبق برخى از روايات پس از نزول آيه وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ بود.(166) به گفته ابن عباس اين مدت پانزده روز طول كشيد.(167) مشركان مى گفتند: خداى محمد (ص) او را رها كرده است ؛ ولى پس از چند روز فاصله سرانجام فرشته وحى بار ديگر بر پيامبر نازل شد و سوره مباركه ((والضحى )) را فرود آورد كه در آن از پيامبر خدا دلجويى شده است :
وَ الضُّحى * وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى * ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى * وَ لَلاْخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى (168)
سوگند به روشنايى روز، سوگند به شب چون آرام گيرد، [كه ] پروردگارت تو را وانگذاشته ، و دشمن نداشته است . قطعا آخرت براى تو از دنيا نيكوتر خواهد بود.
بايد دانست كه نزول وحى با امر خداوند صورت مى گيرد و چنين نيست كه پيامبر هر وقت بخواهد به او وحى شود. در موارد بسيارى كه از آن حضرت چيزى پرسيده مى شد. چيزى از خود نمى گفت و منتظر نزول وحى بود؛ همان گونه كه در پرسش از ((روح )) پيامبر چيزى نگفت تا آيات الهى نازل شد.
در مورد تاءخيرهايى كه گاهى در نزول وحى پديد مى آمد در آيه ديگرى از قول فرشتگان گفته شده كه اين كار به دست خداست و تصريح شده كه خداوند پيامبر را فراموش نمى كند؛ يعنى انقطاع وحى خود داراى حكمت و معيار است و سبب آن اين نيست كه خداوند پيامبرش را رها يا فراموش نموده است :
وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا * رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا(169)
و [ما فرشتگان ] جز به فرمان پروردگارت نازل نمى شويم . آنچه پيش روى ما و آنچه پشت سر ما و آنچه ميان اين دو است ، [همه ] به او اختصاص دارد و پروردگارت هرگز فراموشكار نبوده است . پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است . پس او را بپرست و در پرستش او شكيبا باش . آيا براى او همنامى مى شناسى ؟
در تفسير اين آيه آمده است كه پيامبر (ص) به جبرئيل فرمود: مدتى بود كه نزد من نمى آمدى و من مشتاق ديدار تو بودم ، جبرئيل گفت : اشتياق من به تو بيشتر بود، ولى من بنده اى ماءمور هستم و جز به فرمان خداوند نازل نمى شوم .(170)
همان گونه كه نزول وحى در دست خدا بود، انجام معجزه هم همان حالت را داشت و چنين نبود كه هر كس در هر وقت از پيامبر معجزه اى بخواهد، او بتواند به جاى آورد.
آزار پيامبر و ياران او از سوى مشركان
از هنگامى كه پيامبر اسلام (ص) دعوت خود را آشكار كرد، از بت و بت پرستى به شدت انتقاد كرد و چنين اظهار نمود كه مشركان قريش در گمراهى آشكارند و پدرانشان نيز در گمراهى بودند.
مشركان در برابر دعوت پيامبر خدا (ص) واكنشهايى شديد نشان دادند و چون آن روز شمار مسلمانان اندك بود و توانى نداشتند، قريش بى مهابا به آزار پيامبر و مسلمانان پرداختند و گاهى برخى از مسلمانان را سخت شكنجه مى كردند.
آزار پيامبران و پيروان ايشان شيوه هميشگى مخالفان پيامبران در طول تاريخ بوده است و همه پيامبران از قوم خود آزار ديده و مورد مسخره قرار گرفته و تكذيب شده اند.
خداوند پيامبر اسلام (ص) را در برابر اذيتها و تكذيبهاى مشركان در موارد متعددى دلدارى مى دهد و او را به شكيبايى و مقاومت مى خواند و يادآورى مى كند كه پيامبران همواره از سوى قوم خود مورد اذيت و تكذيب بوده اند، ولى سرانجام يارى خداوند نصيب آنان شده و پيروز گشته اند:
وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ وَ لَقَدْ جاءَكَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلينَ (171)
و پيش از تو نيز پيامبرانى تكذيب شدند، ولى بر آنچه تكذيب شدند و آزار ديدند شكيبايى كردند تا يارى ما به آنان رسيد، و براى كلمات خدا هيچ تغييردهنده اى نيست . و مسلما اخبار پيامبران به تو رسيده است .
هر چند همه پيامبران از قوم خود آزار ديدند، هيچ پيامبرى مانند پيامبر اسلام (ص) مورد آزار و اذيت قرار نگرفت ؛ همان گونه كه خود آن حضرت فرموده است :
ما اوذى نبى مثل ما اوذيت (172)
هيچ پيامبرى مانند من آزار نديد.
ابولهب (عموى پيامبر) و همسرش ام جميل از كسانى بودند كه در آزار پيامبر تا توانستند كوشيدند. به سبب همين دشمنى ها و آزارها بود كه سوره اى در نفرين آنان و نكوهش كارهايشان نازل گرديد:
تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَبَّ * ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ * سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ * وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ * في جيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ (173)
بريده باد دست ابولهب ، و مرگ بر او باد. دارايى او و آنچه اندوخت ، سودش نكرد. به زودى در آتشى پرزبانه درآيد و زنش ، آن هيمه كش [آتش افروز]، بر گردنش طنابى از ليف خرماست .
ابوجهل (174) نيز همواره پيامبر را دشنام مى داد و اذيت مى كرد. روزى وى سوگند خورد كه گردن آن حضرت را لگد كند. به او گفته شد كه آن حضرت در اين كنار نماز مى خواند او به سوى آن حضرت رفت ، ولى به عقب برگشت و گفت : ميان من و او آتشى قرار داشت .(175) سپس اين آيات نازل شد:
أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى * إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى * أَ رَأَيْتَ الَّذي يَنْهى * عَبْداً إِذا صَلَّى * أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى * أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى * أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى* أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى * كَلا لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ * ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ * فَلْيَدْعُ نادِيَهُ * سَنَدْعُ الزَّبانِيَة (176)
آيا ديدى آن كس را كه باز مى داشت ، بنده اى را آنگاه كه نماز مى گزارد؟ چه پندارى اگر او بر هدايت باشد يا به پرهيزگارى وادارد [براى او بهتر نيست ]؟ [و باز] آيا چه پندارى [كه ] اگر او به تكذيب پردازد و روى برگرداند [چه كيفرى در پيش دارد]؟ مگر ندانسته كه خدا مى بيند؟ زنهار، اگر باز نايستد، موى پيشانى [او] را سخت بگيريم ؛ [همان ] موى پيشانى دروغزن گناه پيشه را. [بگو] تا گروه خود را بخواند بزودى آتشبانان را فرا خوانيم .
شكنجه و آزار رسول خدا (ص) تا بدانجا ادامه يافت كه شكمبه شتر به روى او انداختند: اما حمايت دو عموى بزرگوار آن حضرت ، ابوطالب و حمزه باعث گرديد كه اذيت مشركان كمتر شود، هرچند اذيت مسلمانان بى پناه به شدت ادامه داشت .
از كسانى كه به شدت شكنجه شدند خاندان ياسر بود. ياسر و همسرش سميه به شكنجه شهيد شدند و فرزندشان عمار پس از شكنجه هاى بسيار به ناچار سخنانى كه مشركان تلقين مى كردند به زبان آورد و آزاد شد. او نزد پيامبر خدا (ص) آمد و ماجرا را نقل كرد. پيامبر فرمود: آيا دل تو چه حالى داشت ؟ گفت دل من به ايمان مطمئن بود. پس اين آيه نازل گرديد:
مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إ يمانِهِ إِلا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإ يمان ...(177)
هر كس پس از ايمان آوردن خود، به خدا كفر ورزد [عذابى سخت خواهد داشت ] مگر آن كس كه مجبور شده و[لى ] قلبش به ايمان اطمينان دارد.
در اثر شكنجه هاى پياپى مشركان ، به دستور پيامبر اسلام (ص) هشتادوسه نفر از مسلمانان به سرپرستى جعفر بن ابى طالب از مكه به حبشه هجرت كردند.(178) و در آنجا زندگى آرامى داشتند. اينان باعث شدند كه برخى از مسيحيان حبشه و از جمله نجاشى (پادشاه حبشه ) به اسلام علاقه مند شوند و درباره آن تحقيق كنند؛ به طورى كه چندين نفر از دانشمندان مسيحى از حبشه به ديدار پيامبر آمدند.
از مظاهر آزار رساندن به مسلمانان ، محاصره آنها در شعب ابى طالب است كه سه سال طول كشيد و مسلمانان در آن روزگار صدمه هاى فراوان ديدند.(179)
سرانجام مشركان تصميم به كشتن پيامبر گرفتند و پيامبر به دستور خداوند مكه را به قصد مدينه ترك كرد و با اين هجرت ، فصل جديدى در تاريخ اسلام گشوده شد.
خداوند درباره مسلمانان كه در مكه اذيت ديدند و از آن شهر اخراج شدند، مى فرمايد:
ٍ فَالَّذينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا في سَبيلي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار(180)
پس كسانى كه هجرت كردند و از خانه هاى خود رانده شده و در راه من آزار ديده و جنگيده و كشته شده اند، بديهايشان را از آنان مى زدايم ، و آنان را در باغهايى كه از زير[درختان ] آن نهرها روان است در مى آورم .
پيامبر خدا (ص) با هجرت به مدينه از آزار مشركان رهايى كامل نيافت . آنان به جنگ با وى شتافتند. آن حضرت در مدينه علاوه بر آزار مشركان از آزار يهوديان و منافقان نيز در رنج بود و خداوند در قرآن كريم ، آزار دهندگان به پيامبر را لعنت مى فرستد:
إِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهيناً (181)
بى گمان ، كسانى كه خدا و پيامبر او را آزار مى رسانند، خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده و برايشان عذابى خفت آور آماده ساخته است .
نظرات شما عزیزان: