اقرار به قاتل بودن يزيد و تأييد كار او
اقرار به قاتل بودن يزيد و تأييد كار او گروهي ديگر از علماي اهل سنّت در راستاي مبارزه و خاموش نمودن چراغ هدايت، قلم را به گونه اي ديگر چرخانده و پا را فراتر نهاده و به قاتل بودن يزيد اعتراف نموده اند. آنان در اين شيوه به كار يزيد بن معاويه رنگ و لعابي شرعي زده و او را در اين جنايت تأييد مي كنند(!)
آنان مي گويند: حكومت يزيد، شرعي بوده و امام حسين عليه السلام بر حكومت شرعي الهي قيام نموده است(!)
به عبارتي ديگر، تكليف شرعي يزيد و يزيديان اين بوده كه حضرت را به قتل برسانند و (العياذ باللّه) قاتلان آن حضرت، به دستور خود پيامبر اكرم صلي اللّه عليه وآله عمل كرده اند(!)
ابن خلدون و ستيزه جويي با شهادت سيّدالشهداء
ابن خلدون و ستيزه جويي با شهادت سيّدالشهداء ابن خلدون مورخ نامي و مشهور، مقدّمه اي بر كتاب تاريخ خود نوشته كه با عنوان مقدمه ابن خلدون در محافل علمي معروف است. البته به اين كتاب از بُعد خاصّي توجّه كرده اند و شايد بعضي از نويسندگان كشور ما نيز از همان روي براي اين كتاب و نويسنده اش احترام مي گزارند.
حافظ سخاوي از بزرگان راويان حديث و تاريخ نگاران اهل تسنّن، در شرح حال ابن خلدون مي نويسد كه استادم ابن حجر عسقلاني1 درباره ديدگاه استاد خودش ابوالحسن هيثمي، پيرامون ابن خلدون مي گفت: ابوالحسن هيثمي را ديدم كه به شدّت از ابن خلدون نكوهش مي كرد و عليه او حرف هايي مي زد.
ابن حجر در ادامه مي گويد: از هيثمي علّت اين موضع گيري را درباره ابن خلدون پرسيدم. او در پاسخ گفت:
أنّه بلغه أنّه ذكر الحسين بن علي رضي اللّه عنهما في تأريخه فقال: قتل بسيف جدّه;چرا كه ابن خلدون در تاريخ خود درباره حسين بن علي رضي اللّه عنهما مي گويد: آن شمشيري كه حسين بن علي به توسّط آن به قتل رسيده، همان شمشير جدّش پيامبر بوده است(!)
ابن حجر مي افزايد:
فلمّا نطق شيخنا بهذه اللفظة أردفها بلعن ابن خلدون وسبّه وهو يبكي; 2
هنگامي كه شيخ ما اين كلام را از قول ابن خلدون نقل كرد، بر او لعنت فرستاد و دشنام داد در حالي كه گريه مي كرد و اشك مي ريخت(!)
سپس سخاوي از ابن حجر عسقلاني نقل مي كند كه اين كلام را در نسخه موجود از تاريخ ابن خلدون، نيافته است.
از اين جا معلوم مي شود كه نسخه هاي تاريخ ابن خلدون متفاوت بوده، ولي بنا بر نسخه اي كه در دست حافظ ابوالحسن هيثمي بوده، ديدگاه ابن خلدون درباره شهادت حسين بن علي، چنين بوده است.3
اين تصرفات در بسياري از كتاب هاي تاريخي واقع شده است. آن گاه كه من به تاريخ ابن خلدون مراجعه كردم، متوجّه شدم كه ناشر كتاب متذكر مي شود كه سه يا چهار صفحه از اين كتاب حذف شده است4 و نسخه اي از اين چاپ كه در اختيار من است، داستان كربلا و سيّدالشهداء عليه السلام و كلام ابن خلدون و تاريخ اين حادثه اصلا وجود ندارد(!)5
يكي ديگر از روش هاي آنان منتشر نكردن احوالات اهل بيت عليهم السلام است. آنان كتاب الطبقات الكبري ابن سعد را چاپ كرده اند، ولي از چاپ احوالات سيّدالشهداء عليه السلام و داستان كربلا خودداري كرده اند; انگاري هرگز از كتاب طبقات ذكر نشده است! البته يكي از محققان نسخه خطّي آن را به دست آورده و احوالات حضرت سيّدالشهداء عليه السلام را در جلدي جداگانه به چاپ رسانده است.
افزون بر آن، در همان مقدمه تاريخ كه در اختيار ماست و شايد به فارسي نيز ترجمه شده باشد، فصلي به عنوان «ولي عهد» وجود دارد كه در آن جا به ولايت عهدي يزيد در زمان معاويه مي پردازد.
شايد ابن حجر آن عبارت را از آن جا نقل مي كند. البتّه ابن خلدون در مقدمه به اين مسئله چنان كه ابن حجر اشاره كرده، نپرداخته، ولي در اين فصل به سيّدالشهداء عليه السلام بسيار جسارت نموده و از يزيد فراوان دفاع كرده و نه فقط از او، بلكه از معاويه و صحابه اي كه همراه يزيد بوده اند، حمايت نموده است(!)
وي در آن جا مي نويسد:
حسين بن علي بيعت را شكست و اين در حالي بود كه صحابه رسول اللّه صلي اللّه عليه وآله معتقد بودند كه ولايت يزيد شرعيت دارد و حكومت او بر حق است و نبايد عليه يزيد قيام كرد ...(!)
او با كمال تعصّبورزي چنين وانمود مي كند كه گويا حضرت سيّدالشهداء عليه السلام با يزيد بيعت كرده و بعد پيمان خود را شكسته است.6
نكته مهمي كه از عبارت ابن خلدون برمي آيد و در اين بحث، بسيار اهميّت دارد، به ميان آمدن پاي معاويه و صحابه در داستان شهادت سيّدالشهداء عليه السلاماست. 1 . ابن حجر عسقلاني از ديدگاه اهل تسنّن فرد بسيار بزرگي است.
2 . الضوء اللامع: 4 / 147.
3 . الضوء اللامع: 4 / 147.
4 . تاريخ ابن خلدون: 5 / 50 .
5 . همان.
6 .مقدمه ابن خلدون: 207.
نظرات شما عزیزان: