اسما و صفات خدا
اسما و صفاتی(1) كه درباره خداوند بهكار میروند، بر سه گونهاند:
الف) اسم خاص یا صفت خاص كه فقط بر خدا اطلاق میشود (علَم شخصی)؛ مانند اسم جلالة «الله» و صفت «الرحمن» كه در زبان عربی اختصاص به خداوند متعال دارند؛
ب) اسم یا صفت عام كه بر غیرخدا نیز اطلاق میشود (مشترك معنوی)؛ بیشتر نامها و صفات الهی در این دسته قرار میگیرند و ازاینرو، بهصورت جمع میآیند؛ مانند: ربّ،(2) اله،(3) خالق،(4) رئوف و رحیم.(5)
ج) اسم یا صفتی كه گاهی بهصورت خاص و گاهی بهصورت عام بهكار میرود و از نوعی اشتراك لفظی برخوردار است؛ مانند: واژه خدا در زبان فارسی و god/ (6)God
1. معانی اسم و صفت، بههم نزدیكاند. اسم، برحسب لغت و عرف، به چیزی گفته میشود كه از مسما حكایت میكند. در این واژه، فقط جنبة حكایت از مسما درنظر گرفته شده است. وصف در لغت و عرف به چیزی گفته میشود كه مسما را توصیف میكند و ویژگیهای مسما و موصوف را برای انسان توضیح میدهد؛ بنابراین، اسم و صفت گاهی بر هم منطبق میشوند؛ یعنی گاهی به چیزی ازآنرو كه از مسما حكایت میكند، اسم و ازآنرو كه ویژگی مسما و موصوف را بیان میكند، صفت میگویند؛ البته گاهی در اصطلاحات ادبی، اسم بر عَلَم شخصی، و وصف بر لقب و كنیه و یا الفاظی كه ویژگی یا حالت خاصی را در موصوف بیان میكنند، اطلاق میشود؛ اما چنین اصطلاحی در اینجا مدنظر نیست.
2. مانند: أَأرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّار (یوسف:39).
3. مانند: أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عُجَاب (ص:5).
4. مانند: ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَك اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِین (مؤمنون:14).
5. صفات رئوف و رحیم در قرآن كریم، هم درباره خداوند و هم درباره پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بهكار رفته است: إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِیمٌ (بقره:143)؛ولَقَدْ جَاءكمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیم (توبه:128).
6. God / god هنگامیكه بهمعنای اسم خاص بهكار میرود، با حرف اول بزرگ (G) و هنگامیكه بهمعنای اسم عام بهكار میرود، با حرف اول كوچك (g) نوشته میشود. ر.ك: مدخل God و god در دو فرهنگ انگلیسی ذیل:
Oxford Advanced Learners Dictionary & The Merriam Webster Dictionary.
در زبان انگلیسی و كلمات مشابه در زبانهای دیگر. واژه خدا در زبان فارسی ـ با توجه به واژههای مشابه آن، مانند خداوند و كدخدا ـ بهلحاظ لغـوی مانند واژههای صاحب و مالك است(1) و در عرف، معنایی چون خالق و آفریدگار از آن فهمیده میشود.
شایعترین واژهها درباره خدا در قرآن
در قرآن، شایعترین تعابیر درباره خدا، «الله»، «اله» و «رب» است؛(2) ازاینرو، مناسب است درباره این سه واژه، توضیحی داده شود.
الله
واژه «الله»، خواه جامد باشد، خواه مشتق،(3) اكنون كه بهصورت علَم شخصی بهكار
1. برخی لغتشناسان واژه خدا را در زبان فارسی، مخفف «خودآ» و بهمعنای «از خود بهوجودآمده» و تقریباً مرادف با واجبالوجود دانستهاند؛ ولی این معنا با توجه به واژههای مشابه آن، مانند «خداوند» و «كدخدا» درست بهنظر نمیرسد. (ر.ك: علیاكبر دهخدا، لغتنامة دهخدا، مدخلهای خدا، خداوند و كدخدا).
2. واژه «الله» بیش از دوهزار بارـ2384 بار ـ در قرآن بهصورت علَم شخصی بهكار رفته است. واژه «اله» نیز در قرآن كریم یكصدوچهلوهفت بار بهصورت مفرد، تثنیه و جمع بهكار رفته و در بسیاری از آنها مراد، خداوند است. واژه «ربّ» نیز، بیش از نهصد بار بهصورت مفرد و جمع در قرآن كریم بهكار رفته و تنها در اندكی از موارد آن، غیرخدا اراده شده است. حتی در شعار توحید (لا اله الا الله) و دعوت به یكتاپرستی، از همین واژهها استفاده شده است. برای نمونه، خداوند در آیهای میفرماید: وَإِلَـهُكمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ... (بقره:163) و نگفته است «خالِقكم خالق واحد». یا در مورد «ربّ» میفرماید: لا إِلَهَ إِلا هُوَ یُحْیِی وَیُمِیتُ رَبُّكمْ وَرَبُّ آبَائِكمُ الأَوَّلِین (دخان:8).
3. برخی از دانشمندان ادبیات عرب، واژه الله را جامد و برخی دیگر، آن را مشتق دانستهاند. درباره مبدأ اشتقاق و شیوة اعلال این واژه، دیدگاههایی وجود دارد؛ برخی معتقدند كه اصل «الله»، اِلاهٌ بر وزن فِعال بوده است كه الف و لام بر سر آن درآمده و همزة آن بهدلیل كاربرد بسیار و برای آسانی ادای كلمه، حذف شده است. اصل الاه را نیز از ماده اَلَِهَ، یَألَهُ، اِلاهةً و اُلوهَةً و اُلوهِیَةً بهمعنای عَبَدَ، و یا از اَلِهَ، یألَهُ، اَلَهَا بهمعنای تَحَیَّر دانستهاند. برخی نیز گفتهاند: اصل آن «وِلاه» از ماده وَلَهَ (= شیدا شد) بوده كه واو آن، به همزه تبدیل شده است. درباره نسبت معنای این واژه با ماده اصلی آن نیز سخنان مختلفی گفته شده است كه لزومی به ذكر آنها نمیبینیم. درباره این سخنان، ر.ك: اسماعیلبنحماد جوهری، الصحاح؛ جمالالدین محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب؛ حسین راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ذیل واژه «اله»؛ محمودبنعمر زمخشری، الكشاف، ج1، ص5؛ و محمود آلوسی، روح المعانی، ج1، ص94ـ100.
میرود،(1) معنایی جز ذات اقدس الهی ندارد؛ ولی چون ذات احدیت قابل ارائه نیست، برای شناساندن معنای «الله»، عنوانی را بیان میكنند كه ویژة خداوند متعال است؛ مانند «ذات مستجمع جمیع صفات كمالی»، نه اینكه اسم جلاله برای مجموعه این مفاهیم وضع شده باشد؛ ازاینرو، پژوهش درباره ماده و هیئت این كلمه، نمیتواند به فهمیدن معنای آن در مفهوم علم شخصی كمكی بكند.
اله
واژه «اله» بر وزن فِعال، مصدری است كه در معنای اسم مفعولی بهكار رفته است؛ مانند كتاب بهمعنای مكتوب؛ و معنای لغوی آن، معبود یعنی «پرستششده» است؛(2) ولی در «اله»، مانند بسـیاری از واژگان مشابه دیگـر، معنای شـأنیت و شایستگی لحـاظ شـده است(3) و ازاینرو، باید آن را به «شایسته پرستش» یا «پرستیدنی» ترجمه كرد؛ همانند کلمه «قرآن» كه معنای آن، «ما مِن شأنِهِ أنْ یُقرَأ» است؛ یعنی چیزی كه شایسته خواندن (خواندنی) است.(4)
1. اسم خاص ممكن است از آغاز برای موجود معینی وضع شود و پیشینة معنایی عام نداشته باشد و ممكن است پیش از اینكه بهصورت علَم شخصی درآید، بهصورت اسم یا صفت عام بهكار رود؛ مانند محمد و علی كه پیشینة وصفیت دارند. اینگونه نامها در وضعیت جدید، یعنی بهصورت علَم شخصی، حكم دستة اول (علَم شخصی) را خواهند داشت.
2. جوهری در صحاح، «اَلَهَ» را ـ بهفتح عینالفعل ـ بهمعنای عَبَدَ دانسته و معتقد است كه «اِله» از همین ماده و بهمعنای مألوه (معبود) است (ر.ك: اسماعیلبنحمّاد جوهری، الصحاح (تاج اللغة وصحاح العربیة)، الجزء السادس، ص2223). فیومی نیز «اِله» را بهمعنای معبود دانسته است (ر.ك: احمدبنمحمد فیّومی، المصباح المنیر، ج1ـ2، ص19ـ20).
3. در لسان العرب چنین آمده است: [مشركان] ، بتها را ازاینرو «آلهه» نامیده بودند كه بتها در اعتقاد آنها «شایسته پرستش» بودند (ر.ك: جمالالدین محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، ماده اله)، از این عبارت میتوان نتیجه گرفت كه در نامگذاری اله، به «شایستگی پرستش» توجه شده است؛ البته این ویژگی كه اعتقاد پرستشگر در كاربرد «اله» یا «معبود» لحاظ شده است، ربطی به ماده یا هیئت این واژه ندارد؛ بلكه ویژگی عبادت است كه امری قصدی است و دربارة كسی تحقق مییابد كه درنظر عبادتكننده، شایستگی پرستش داشته باشد.
4. بنابراین، کلمه اله ممكن است درباره موجودی بهكار برود كه اصلاً سابقة پرستش نداشته باشد؛ مانند اینكه قوم بنیاسرائیل به حضرت موسی(علیه السلام) میگفتند: اجْعَل لَّنَا إِلَـهًا كمَا لَهُمْ آلِهَة (اعراف:138)؛ معنای این خواسته، این نیست كه برای ما معبودی قرار بده كه قبلاً پرستش شده باشد؛ بلكه منظور این است كه چیزی برای ما درست كن كه شایستگی پرستش داشته باشد.
در کلمه توحید نیز اله به همین معناست. توضیح اینكه اگر «اله» صرفاً بهمعنای «پرستششده» باشد، معنای کلمه توحید، این خواهد بود كه كسی جز «الله» پرستش نشده است؛ درحالیكه اشخاص و اشیای بسیاری در جهان پرستش شدهاند؛ ازاینرو، برخی در کلمه توحید (لا اله الا الله)، صفت یا متعلَّقی را در تقدیر گرفتهاند و چنین معنا كردهاند كه «كسی جز الله «بهحق» پرستش نشده است و نخواهد شد»؛ ولی اگر معنای «اله»، «شایسته پرستش» باشد و بهاصطلاح، معنای شأنیت در آن درنظر گرفته شده باشد، دیگر نیازی به تقدیر صفت یا متعلَق نیست.
در اینجا ممكن است این پرسش مطرح شود كه اگر «اله» بهمعنای «شایسته پرستش» است، چگونه در قرآن، بهصورت جمع آمده و بر معبودهای باطل نیز اطلاق شده است؟ چنانكه درخصوص گوسالة سامری، تعبیر «اله» بهكار رفته است: وَانظُرْ إِلَی إِلَهِك الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاكفًا (طه:97)؛ معبودهای فرعون نیز به «آلهه» تعبیر شدهاند: وَقَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِ فِرْعَونَ أتَذَرُ مُوسَی وَقَوْمَهُ لِیُفْسِدُواْ فِی الأرْضِ وَیَذَرَك وَآلِهَتَك (اعراف:127).
پاسخ این است كه چنین كاربردهایی بنابر اعتقاد مخاطبان یا از زبان مشركان است و درواقع، معنای آنها این است: كسی یا چیزی كه بهگمان گوینده یا شنونده، شایسته پرستش است؛ پس میتوان گفت: در این موارد نیز معنای شأنیت لحاظ شده است، ولی بنابر اعتقاد گوینده یا شنونده، نه بنابر واقع.(1)
نظرات شما عزیزان: