همه مردم مى دانند كه امام و دیگر دوستانش, از بنى هاشم و غیر بنى هاشم, در بیعت با ابوبكر حضور نداشتند و پا به سقیفه نگذاشتند. آنان از سقیفه و آنچه در سقیفه مى گذشت دور بودند. آنان با همه وجودشان سر گرم مصیبت بزرگ بودند: مرگ پیامبر, و به وظیفه واجب و فوری, كفن و دفن پیامبر (ص) پرداخته بودند. و جز به این حادثه به چیزى نمىاندیشیدند. از طرف دیگر, تا آنان مشغول جمع كردن بدن پیامبر و اداى مراسم نماز و دفن او بودند, مردم سقیفه كار خود را كردند و مسئله بیعت با ابوبكر را سر و صورت دادند. و از باب رعایت احتیاط و دور اندیشی, در برابر هر نظر یا حركت مخالف, كه باعث درهم ریختن تشكیلاتشان مى شد, متفقاً ایستادگى مى كردند.
بنابراین, على كجا بود و سقیفه كجا؟ على كجا بود و ابوبكر كجا؟ على كجا بود و بیعت كنندگان با ابوبكر كجا؟, تا بتواند براى آنان استدلال كند. و پس از آنكه جریان سقیفه راه افتاد و زمام امور را آنان به دست گرفتند, شد آنچه شد, از سویى زیركى كردند و از دیگر سو قلدرى و خشونت نشان دادند. و چنان شد كه نه على و نه غیر علی, هیچ كس نمى توانست به حیث استدلال كند. كسى گوش شنیدن یا امكان انعطاف به طرف مضمون حدیث نداشت؟ آیا در زمان ما, چند نفر مى توانند با كسانى كه قدرت را در دست دارند درافتند, به طورى كه قدرت آنان را از میان بردارند و دولتشان را سرنگون كنند؟ و آیا اگر كسى قصد چنین كارى داشته باشد آزادش مى گذارند؟ هیهات, هیهات. و اكنون تو گذشته را با زمان حاضر بسنج, كه مردم همان مردمند و زمانه همان زمانه است.
از اینها گذشته, على در آن روز, براى استدلال و استشهاد, نتیجه اى نمى دید جز بر پا شدن فتنه و آشوب و در آن شرایط (كه اسلام دوران نخستین خویش را مى گذرانید و نهال دین تازه كاشته شده بود), ترجیح مى داد كه حق او ضایع شود اما شر و آشوبى برپا نگردد. على بخوبى متوجه خطرهایى بود كه دین اسلام و كلمه (لا اله الا اللّه) را تهدید مى كرد. در واقع, على بن ابیطالب در آن ایام به مصیبتى گرفتار شده بود كه احدى بدان گونه مصیبت گرفتار نشده است, زیرا بار دو امر بزرگ بر دوش على سنگینى مى كرد: یكى خلافت اسلام, با آنهمه نص و وصیت و سفارشى كه از پیامبر درباره آن رسیده بود, و اینهمه, متوجه على بود و در گوش او فریاد مى كشید و با شكوهاى دلگداز و جگر خراش او را به شور و حركت فرا مى خواند. دوم آشوبها و طغیان هایى كه ممكن بود منتهى شود به از هم پاشیدن جزیرة العرب و مرتد شدن اعراب نو مسلمان, و ریشه كن شدن اسلام و مى دان یافتن منافقان مدینه و دیگر اعراب منافق و دو رویى كه به نص قرآن, اهل نفاق و دو رویى بودند و كافر ماجراتر و نفاق پیشتر از هر كس دیگر بودند و از هر كس دیگر دورتر بودند از فهم و هضم حدود احكام خدا (8) و اینان با از میان رفتن پیامبر (ص) قوت یافته بودند. آرى مسلمانان در آن روز, پس از رحلت پیامبر, مانند گلهاى بودند سیل زده, در شبى زمستانى, گرفتار شده میان گرگهاى خونخوار و حیوانات درنده و مسیلمه كذاب و طلیحة بن خویلد و سجار بن حرث, و رجاله هایى كه دور و بر اینان گرد آمده بودند و براى محو اسلام و مسلمین پاى مى فشردند. علاوه بر این, دو امپراطورى روم و ایران, در آن روزگار, در كمین اسلام بودند. و به جز اینها همه, ده ها مانع و مشكل دیگر بود كه همه در حال كین توزى با محمد و خاندان محمد و اصحاب محمد بودند و براى گرفتن انتقام خود از اسلام (كه همه اعتبارات اشرافى و امكانات مختلف استثمار را نابوده كرده بود), به هر وسیله اى دست مى زدند. مى خواستند اسلام را براندازند و ریشه اش را بكنند. و در راه این مقصود, با نشاط و شتاب گام بر مىداشتند. چون مى دیدند كه با مرگ رهبر اسلام, براى كارشكنى و تخریب فرصت خوبى پیش آمده است. از این رو مىكوشیدند تا این فرصت را مهار كنند و از بى سرپرست شدن مسلمانان, پس از استقرار یك نظام داخلى, بهره گیرند. آرى, در چنین شرایطی, على بر سر دو راهى بزرگ رسید. و طبیعى بود كه مانند على بن ابیطالبی, حق خلافت خویش را فداى اسلام و مسلمین كند و چنین هم كرد. نهایت براى اینكه نظریه خلافت حقه اسلام را, كه خلافت خودش بود, حفظ كند و در برابر كسانى كه حق اسلامى خلافت را از او سلب كردند (9) موضعگیرى لازم را كرده باشد ـ البته آن هم باز به صورتى كه شق عصاى مسلمین نشود و فتنه برنخیزد و فرصت به دست دشمن داده نشود ـ براى این مقصود, در خانه نشست و بیعت نكرد, تا اینكه او را بزور ـ اما بى خونریزى ـ از خانه به مسجد آوردند. در صورتى كه اگر على خود به پاى خود براى بیعت رفته بود, حجتى براى خلافت او نمی ماند و براى شیعه (و هر طالب حقّى) برهان حق آشكار نمى گشت. اما على با این روش خود, دو كار كرد:
هم اسلام را حفظ كرد و هم صورت شرعى خلافت حقه اسلام را نفراموشاند. و چون نگریست كه در آن روز و آن شرایط, حفظ اسلام و خنثى كردن فعالیتهاى دشمنان اسلام, متوقف است بر عدم درگیرى او (با سران امت), چنین كرد و با خلافت سقیفه در نیاویخت. و این همه براى حفظ امت بود, و حراست شریعت, و نگهداشت دین, و چشمپوشى از مناصب خویش براى خدا, و اداى امرى كه شرعاً و عقلاً بر او واجب بود, یعنى علم به اهم (حفظ اسلام و مسلمین) و ترك مهم (حفظ خلافت حقه), در مرحله اى كه دو تكلیف تعارض كنند. این است كه شرایط و محیط آنروز, نه به على اجازه مى داد كه شمشیر در میان مردم گذارد, و نه جامعه آن روز مدینه را ـ جامعه نو مسلمانان را ـ زیر ضربه هاى استدلال و سخنرانى و تكفیر و تخطئه آ خرد و منزلزل و متشنج سازد. و با این همه كه گفتیم, على و اولاد على و عالمان شیعه, از آن روز تا امروز, همواره با روشى حكیمانه, احادیث وصایت را ذكر كرده اند و نصوص روشن نبوى را در این باره نشر داده اند. چنانكه بر مردم آگاه پوشیده نیست. والسلام (10)
نظرات شما عزیزان: