گلچین اشعار کودکانه زیبا
روی انگشت بهار شاپرک می خندد
بال هایش را، باز می کند، می بندد
شاپرک می داند که بهار آمده است
بر سر کوه، نسیم باز چادر زده است
از هوا انگاری بوی گل می بارد
شاپرک در چشمش آسمانی دارد
چشمه می جوشد باز مثل آواز بهار
شاپرک می داند هست آغاز بهار
شاپرک بالش را لحظه ای می بندد
عکس او در چشمه مثل گل می خندد
***
تا تلفن صدا کرد
خندهکنان دویدم
صدای بابایم را
از توی آن شنیدم
شنیدم او لپم را
مثل همیشه بوسید
من این جا خنده کردم
بابا از آن جا خندید
وقتی که خنده میکرد
انگاری پشت در بود
صدای بابا اینجا
اما خودش سفر بود
***
گریه نکن، بابات میآد
تا خونه همسایهها
صدای گریههات میآد
گُشنه شدی؟ شیرت بدم
تشنه شدی؟ آبت بدم
خوابت میآد؟ لالا بکن
تا من کمی تابت بدم
تق و تق و تق، در میزنن
این باباته، صداش میآد
گریه نکن تا بشنوی
صدای کفش پاش میآد
***
خورشید خانم که خسته بود
رفت پشت اون کوه کبود
هلال ماه ابرو کمان
نشست کنار آسمان
ستارهها دور و برش
الماس میریختند به سرش
وقتی که شب سحر شد
خروس از آن خبر شد
قوقولی قوقو را سر داد
به بچهها خبر داد:
کی خواب و کی بیداره
صبح شده وقت کاره
******************
نظرات شما عزیزان: