« ستايش خدائى را سزاوار است كه چون نبخشايد ، گنجينه احسانش فزونى نيابد و اگر ببخشد ذخاير اعطايش نقصان نپذيرد زيرا هر بخشندهاى بجز خداوند ، سرمايهاش پايان مىيابد و هر كس نبخشايد ، به پستى و بخل شناخته ميشود ولى او خداوند بخشندهاى استكه به اعطاى نعمتهاى فراوان منت ميگذارد و بميزان بخشندگيهايش مىافزايد ، همه آفريدگان روزيخوار احسان اويند كه روزى همگان را تعهد فرموده و براى هر جنبندهاى باندازه معين روزى و توشهاى تقدير فرموده است ، هر كس كه بخواهد براه او برود و او را بجويد ، راه روشنى فرا پيشش نهاده است ، بخشندگيش در برابر درخواست نيازمندان ، بيشتر از آنچه از او نخواهند نيست ( مردم چه بخواهند و چه درخواست نكنند از انعامش بهرهمندند ) آغاز همه چيز است و چيزى بيش از او نيست و فرجام همه چيز است و چيزى پس از او نباشد ، بمردمك چشم ، ياراى آن نبخشد كه به او رسد و ذاتش را دريابد ، روزگار و زمان بر او نگذرد كه بذاتش ديگرگونى دهد و در جايگاهى جاى نگيرد كه جاى بجا ميشود اگر آنچه طلا و نقره در گنجينه كوههاست و گوهرهائى كه در ژرفاى درياهاست بمردم ببخشد در بخشايش او اثرى پديد نيايد و ذخائر احسانش پايان نيابد زيرا گنجينه انعامش آنسان بيكران است كه درخواست مردمان از ميزانش نمىكاهد و بخشايندهاى است كه بخشش فراوانش از بخشندگيش نكاهد و نيازبرى نيازمندان ساحتش را ببخل نكشاند » (4) در اينجا ، امام ميكوشد كه مردم را از اشتباه بدر آورد تا خداوند را بخويشتن قياس نگيرند و ذات بيكران و نامتناهيش را در محدوده ماده و امكان محصور ندانند و همچون قوم موسى تقاضاى ديدارش را بچشم سرنكنند كه پاسخ ( لن ترانى ) بشنوند پس مردمكهاى چشم را توان ديدن او نيست و ذات نامتناهيش در محصوره زمان و مكان نمىگنجد ، زيرا زمان و مكان دو پديده مادى هستند و ذات واجب حق هرگز بخود ممكن نمىگرايد ، آغاز همه آغازها است و آغازى بىآغاز است و فرجام همه فرجامهاست و فرجامى بىفرجام است .
پس از آن امام ، صفات خداوندى را هم كه عين ذات او است به بيكرانگى و بىانتهائى مىستايد و ميگويد هر چه ببخشايد از گنجينه وجودش كاسته نگردد و از ترس نقصان انعامش به بخل نگرايد ، زيرا چون ارادهاش بايجاد تعلق گيرد ، آنچه بخواهد بوجود آورد و كمبودى در خزائن احسانش پديد نيايد ، بعلاوه آنچه در نزد اوست فنا ناپذير است و آنچه در نزد ماست دستخوش فنا است ( و ما عندكم ينفذو ما عند الله باق ) آنگاه پرسشگر را برحذر ميدارد ، كه به انديشه كوتاه خويش بخداى نينديشد و خدا را تنها از راه وحى و پيامبرى و تعليمات آموزگاران آسمانى بشناسد ، زيرا انديشه محدود انسان را توان جهش به قله رفيع مفاهيم فوق مادى نيست و اين فلاسفه كم توان كه ميخواهند تراوشهاى شيار مغزى خود را آنقدر گسترش دهند كه حقايق ماورائى را دريابند سخت در اشتباهند و ترازوى ناتوان و لرزان خرد هرگز بسنجش حقايق ابر ماده راه نيابد و پاى چوبين استدلاليان چنان بىتمكين است كه گامى در اين راه بىپايان برندارد ، پس بايد خداى را از زبان خودش شناخت كه با فروغ تشعشعات الهام آسمانيش صحيفه مصحف كريم را روشن ساخته و از بيان پيامبرانش حقيقت توحيد را تجلى داده است و هر كه از اين راه برون رود بدام اهريمن افتد و خداى را دگرگونه شناسد ، از اين رو امام ميفرمايد .
« اى پرسنده ، در شناخت خداوند ، بقرآن روى آور و از فروغ راهنمائى آن بهرهگير و از آنچه از كتاب خدا و سنت پيامبر و روش پيشوايان هدايت بدور است و با دسيسههاى اهريمن همراه است دورى گزين ، كه آموزگاران مكتب آسمانى ، در طريق دانش استوارند و از شناخت ذات خدا بناتوانى خود اقرار دارند و مردم را از تعمق در ذات خداى بازميدارند تو هم بهمين اندازه بسنده باش و خداى را بميزان ناتوان خرد خويش اندازه مگير كه نابود خواهى شد » (5)
درخطبهاى ديگر شكوه كبريايى و قدرت و عزت و بى نيازى خداوند را مىستايد و صفات الهى را از زبان بندهاى كه با او سخن ميگويد بيان ميدارد و چنين ميگويد .
« همه چيز در برابر او خاكسار است و همه بذات او پايدارند ، نيازمندان را بىنياز مىكند و خواران را چيره ميگرداند و ناتوانان را توان مىبخشد و آشفتگان را پناه ميدهد ، هر كس سخنى گويد گفتارش را ميشنود و هر كس خاموش ماند از رازش آگهى دارد و هر كس زندگى كند روزيش را ميرساند و چون بميرد بسوى خويش بازش ميگرداند .
ديدهها ترا نديد كه از تو آگهى دهد بلكه تو پيش از ستايندگان خويش هستى ، آفريدگان را براى ترس از تنهائيت نيافريدى و از آفرينش آنها سودى نجستى ، هر كه را بخواهى از تو پيشى نجويد و و هر كه را بگيرى از تو فرار نكند ، نافرمانى گناهكاران از بزرگيت نكاهد و طاعت فرمانبرداران بر توانائيت نيفزايد و هر كس كه از فرمانت ، خشنود باشد فرمانت را نتواند برگرداند و هر كس از تو روى گرداند از تو بىنياز نماند هر رازى در برابر تو آشكار است و هر پنهانى در پيشگاهت هويدا ، هماره پايدارى و پايانى برايت نيست ، پايانى كه از تو گريزى نيست و پناهگاهى كه راه رهائى به سوى تو است . زمام هر جنبندهاى بدست تو است و هر زندهاى بسوى تو ميرود ، پاك پروردگارى كه آفرينش تو بس بزرگست و اين بزرگى آفرينش در برابر تو كوچك است ، چه اندازه ملك تو در برابر ما هراس انگيز است و چه اندازه مشهودات ما در برابر ناپيدائيهاى ملكوت تو ناچيز است ؟ چقدر نعمت تو در دنيا فراوانست و چه اندازه بهرههاى دنيا در برابر نعيم آخرت اندك است ) » (6) براى يگانگى پروردگار دلايلى روشن بيان ميدارد و فرمانبردارى او را واجب مىشمارد ، زيرا انسان موجودى ناتوانست و در برابر چنان خداوند توانا و محيط و قاهرى بايد تسليم باشد و از نافرما نيش بپرهيزد و خشنوديش را كه سير در راه تكامل است بجان بپذيرد و از خشمش كه انحراف از راه كماليابى است بهراسد و بداند كه اوامر و نواهى خداوند ، از حكمت بالغهى او برميخزيد و نيكبختى انسان در فرمانپذيرى خداوند است از اين روى بفرزندش حسن چنين سفارش ميكند .
« بدان اى پسرك من ، اگر پروردگارت شريكى ميداشت او هم پيامبرانى بسويت ميفرستاد و بزرگى و توانائى خود را بتو نشان ميداد و از كردار و صفاتش آگاهت مىساخت ، بنابراين خدائى جز او نيست و او خدائى يگانه است ، همچنانكه خود را به يكتائى ستوده و هيچكس در قدرت بيكران او شريك و منازع نيست ، هيچگاه الوهيتش پايان نمىپذيرد و هميشه هست ، آغاز همه چيز است و براى او آغازى نيست و پايان همه چيز است و خود پايانى ندارد ،
بزرگتر از آنست كه با چشم و دل ، پروردگارى او را دريابى ، پس چون او را چنين شناختى درباره او چنان باش كه كسى با وجود ناچيزى و ناتوانى و نياز فراوانى كه به پروردگار خود دارد در فرمانبردارى او رفتار ميكند و از كيفر او مىهراسد و از خشمش مىپرهيزد زيرا خداوند ترا فرمان نمىدهد مگر به نيكى و ترا باز نمىدارد مگر از زشتى » (7)توحيد زيربناى معتقدات اديان آسمانى است و پيامبرانى مبارز و انقلابى انسانى نداى يكتاپرستى را با تحمل جانكاهترين رنجها و دردها در فضاى بشرى انعكاس ميداده و مردم را به پرستش خداى يگانه و پرهيز از هر گونه آلودگى شرك فرا ميخواندهاند .
خدا يگانه است و براى او انبازى نيست و حركت تكاملى همه موجودات بسوى مقصد يگانه توحيد است و رمز فلاح انسانها در قبول همين اعتقاد يگانه است ولى اين اعتقاد بايد از پهنه ذهن و اعتقاد در محيط عمل و اجتماع پياده شود و انسانيت هم رنگ و چهره توحيد گيرد و برابرى انسانها همه جا اعلام گردد كه قرآن ميفرمايد ( ان امتكم امة واحدة و انا ربكم فاعبدون ) .
وحدت انسانها و وحدت جهان پرتوى از يگانگى خداست و اگر انسانها بكثرت گرايند و دچار بيمارى تبعيضها و تضادها و برتريها شوند ، جنگها پديد ميآيد و خونها ريخته ميشود نيكبختى انسانها قربانى جوامع پراكنده و شركآلود مىشود .
على كه پيشواى يكتاپرستانست اين دعوت را با انديشه و سخن و گفتارش همهجا گسترش ميدهد و با استمداد از حقيقت وحى و تجلى عرفان و استدلال فلسفى و سخن علمى همهجا و همه گاه بيان ميدارد و عمرى را با شرك و دستاوردهاى پليد و خطرمند آن مىجنگد و مردم را بحقيقت توحيد ميخواند .
و همين خداى واحد است كه با انگيزش پيامبران و فرود كتابها و آموزشهاى آسمانى مردم را بسوى كمال ميخواند ، عواملى كه انسانرا در اين سير مترقى پيش ميراند بعنوان فرائض تشريع شده و عوامل ضد تكامل هم كه مانع حركت انسان بسوى خداست بنام گناه معرفى شده است ، راه كماليابى راه خشنودى خداست و طريق انحراف و تبهكارى هم مسير ناروائى است كه بمفهوم خشم خدا شناخته ميشود ، پس خدا آنچنانكه دشمنان اسلام مىگويند خداى خشمگين و عصبانى نيست ، زيرا خشم خدا مانند خشم انسان نيست كه نمودار دگرگونى حال خشمنده باشد ، زيرا هيچگاه حادثهاى بر خداى وارد نميشود و حال او را دگرگون نمىسازد ، خدا نه محل حوادث است و نه دچار تغيير حال ميشود بلكه همانطوريكه مولف فهيم و عالم تفسير الميزان نگاشته ، رضاى خدا در حركت بسوى خدا در مسير كمال است و سخط و خشم خدا هم در انحراف از جاده كماليابى و سير بسوى خداست كه همه موجودات ، راه پيماى آن صراط مستقيمند و امام همه اين حقايق را در سفارشى كه بفرزند ارجمندش امام حسن فرموده بيان داشته است .
على ( ع ) كه چنين خدائى را بجاذبه الهى و كشش دل به ميزان توان والاى خويش شناخت بدرگاهش نياز ميبرد و چون ناتوانى خويش و توانمندى خداى توانا را بيش از هر كس دريافت و اين فاصله نامتناهى را شناخت براى نزديكى به آستان برين ( الله ) خاشعانه و دردمندانه بمناجات ميپردازد و در تاريكىهاى متراكم شب كه همه ديدهها بخوابى سنگين فرو رفتهاند چهره به درگاهش مىسايد و از سويداى دل ميخواندش و عاشقانه و عارفانه و مشتاقانه به آستانش چنين عرضه ميدارد .
« بارخدايا تو از هر همدمى بدوستانت دمسازترى و آنانرا كه بتو توكل كنند از هر كس بيشتر نيازشان را برمىآورى و بدرخواستشان گواهى ، از رازهائى كه در نهانخانه دلشان پنهانست آگاهى و دردهاى درونشان را ميدانى و از بينش و دريافتشان خبردارى رازهاشان براى تو آشكار و دلهاشان بسوى تو نگرانست ، اگر از تنهائى بهراس افتند ياد تو همدم آنهاست و اگر ناگواريها بر آنان فرود آيد بتو پناه برند و از تو كمك خواهند زيرا زمام همه كارها بدست تو است و هر حادثهاى از فرمان تو برميخيزد خداوندا اگر ندانم كه چه ميخواهم و از درخواست خود سرگردان شوم مرا به آنچه شايسته من است راهنمائى فرما دلم را بسوى رشد و كمال رهبرى كن ، كه اين عنايت از هدايت تو بدور نيست و از كفايت و مرحمت تو شگفت نباشد .
خدايا با بخشش خويش با من رفتار كن و مرا بدادگريت وا مگذار ( كه توان عدالت تو را ندارم ) (8)و الحق بايد هم على اينسان سخن بگويد زيرا ميداند كه هيچكس با عمل خويش هر چند شايسته باشد سزاوار پاداش نيكوى خدا نيست زيرا عمل هم پديده توان خداست و كسى از خويش چيزى ندارد و تنها بايد به بخشايش او اميد داشت تا بر بندگانش رحمت آرد و آنها را شايسته نعيم دنيا و آخرت گرداند و در جوار رحمتش جاى دهد .
نظرات شما عزیزان: