کد قالب کانون داستان هابیل و قابیل

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کانون فرهنگی وهنری کریم اهل بیت شهر سلامی و آدرس kanoonemamhassan24.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 977
بازدید دیروز : 1574
بازدید هفته : 3777
بازدید ماه : 18060
بازدید کل : 44815
تعداد مطالب : 2939
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

نویسنده : مهدی احمدی واکبر احمدی
تاریخ : شنبه 26 فروردين 1402

داستان هابیل و قابیل

هابیل و قابیل فرزندان پسر حضرت آدم و حوا علیهما السلام می باشند. بر اساس منابع تاریخی، پس از اعتراض قابیل به انتخاب برادر کوچکش هابیل به جانشینی حضرت آدم(ع)، این دو برادر مأمور به قربانی کردن برای خدا شدند تا قربانی هر یک از سوی خدا پذیرفته شد، جانشینی حضرت آدم از آنِ او باشد؛ اما قابیل پس از آنکه قربانی‌ اش برخلاف قربانی هابیل پذیرفته نشد، هابیل را به قتل رساند.
 

منبع : کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی

تولد و بلوغ فرزندان آدم علیه السّلام [1]

پس از مدت ها رنج و سختی و تحمل مشقت های فراوان وقتی که برای اولین بار حوا نوزاد خویش را بوسید، نخستین شکوفه های باغ انسانیت شکفت و نظام زندگی آنها تکامل یافت و این زن و شوهر با انس و علاقه به فرزندان خود، به تربیت و پرورش آنها پرداختند و همواره سعادت آنها را آرزو می کردند.

حوا در دو نوبت زایمان چهار فرزند آورد، در یک نوبت قابیل و خواهرش و در نوبت دیگر هابیل و خواهرش به دنیا آمدند. این زن و شوهر عشق فراوانی به جگر گوشه های خود داشتند و امید داشتند که نسل فرزندانشان روی زمین را پر کنند و بر روی زمین آزادانه از رحمت خدا بهره مند گردند. آدم عشق فراوانی به پسران خود داشت و حواء نیز با وجود تحمل مشکلات و مصائب دوران بارداری و بزرگ کردن فرزندان، همیشه با آغوش باز و عشق فراوان آنان را به آغوش می کشید و چشمش روشن و قلبش منور می گشت.

فرزندان آدم در سایه لطف پدر و مادر رشد می کردند تا طراوت زندگی و نیروی جوانی آنان روبه کمال گذاشت و دختران علائم بلوغ را در خود احساس کردند.

دو پسر آدم نیز برای تحصیل روزی خویش در زمین کار می کردند، تا از منافع آن بهره مند شوند. قابیل شغل کشاورزی و برادرش هابیل چوپانی را پیشه کردند و از این راه امرار معاش می کردند و خیمه صلح و امنیت بر سر این خانواده نیکبخت سایه افکنده بود. با گذشت ایام و کسب تجارب زندگی نیروی جوانی و قوه شهوت در این دو برادر نیز تقویت گردید و هر دو تصمیم گرفتند همسری برای خویش انتخاب کنند تا خاطرشان آسوده شود و از صحبت با او خشنود گردند. در پی این آرزوی شیرین به جستجو و کاوش پرداختند تا به آرزوی خود برسند.

اراده خدای حکیم از ازل چنین بوده است که فرزندان آدم در روی زمین رنج و زحمت بکشند و اولاد و ثروت آنها افزایش یابد و زمین را طراوت و زینت دهند و باز قضاء او بر این تعلق گرفته با افزایش نسل بشر، ذوقها و سلیقه ها متفاوت شوند و سعادت و شقاوت و خیر و شر جلوه گر شوند تا رقابت و ترقی در روی زمین ایجاد شود. لذا خدا به آدم ابو البشر وحی کرد: «خواهر همزاد هابیل به عقد قابیل درآید و خواهر همزاد قابیل به عقد هابیل. »[2]

آدم علیه السّلام دستور خدا را به پسران خود ابلاغ کرد و انتظار داشت که از فرمان خدا سرپیچی نکنند و این مشکل حل گردد ولی اگر خودسری و روح سرکشی در وجود هیچ یک از فرزندان نبود، آرزوی پدر برآورده شده بود اما. . .

اولین قربانی شهوت

از آنجا که حرص و طمع ریشه غرایض انسانی است، هر کس خواهش نفس را لگام زند و سرکشی آن را درهم شکند و عقل خود را بر هوای نفس خویش مسلط گرداند از گروهی است که در دنیا و آخرت، پیروز و رستگار و محترمند ولی آن کس که میل دل خویش را آزاد گذارد و زمام هوای نفس خویش را از دست عقل بگیرد و به حرص بسپارد، جزء کسانی است که در ضرر و خسرانند و سعی آنان در دنیا بی فایده است درحالی که گمان می کنند کار خوبی انجام میدهند. در صورتی که این حوادث، محک انسان و وسیله امتحان نسل بشر در روی زمین است. چون آدم فرمان الهی را به دو فرزند خویش ابلاغ کرد، امیدوار بود که از فرمان و ارشاد او پیروی کنند. اما قابیل عصبانی شد و تسلیم حکم الهی و پدرش نگشت، زیرا خواهر توأم هابیل از نظر جمال و زیبایی به توأم قابیل نمی رسید، لذا قابیل حسادت ورزید و به این تصمیم راضی نشد و تمایل داشت که همزاد خویش از آن وی گردد و از آن برادرش نباشد، زیرا خود را برای همسری توام خویش شایسته تر می دید.

چه می توان کرد؟ همیشه زیبایی اندام، طوفانی بوده که غبار شهوت را در چشم عقل افشانده و با روح انسان در نبرد بوده و گاهی بشریت را به دام مرگ و هلاکت، بی آبرویی و رسوایی کشانده است. باری، مسئله زیبایی سبب اختلاف و جدایی دو برادر شد و یکی از دو برادر از فرمان پدر سر برتافت و حکم پدر را نقض کرد و از زیر بار دستور او شانه خالی نمود. با نافرمانی پسر، گویا طوفانی سهمگین بر پیکر آدم وزید، زیرا وی تاکنون چنین حادثه ای را پیش بینی نکرده و گرفتار آن نشده بود و در فکر این بود که چگونه به میل دو فرزند خود رفتار کند و صلح و امنیت را بین آنان بر قرار نماید، تا اینکه خدای تعالی بوسیله وحی راهی پیش پای او گذاشت.

آدم علیه السّلام برحسب ارشاد و هدایت الهی از دو فرزندش خواست تا برای خدا از بهترین محصول خود قربانی کنند و قربانی هرکس که قبول شد، سزاوارتر است به آنچه میل دارد و اراده می نماید. هابیل چوپان یک شتر نر، از میان حیوانات خود برای قربانی حاضر ساخت و قابیل مقداری از محصول کشاورزی خود (گندم نامرغوب) آورد. این دو برادر آرزو داشتند در این مسابقه پیروز و سربلند شوند و از جایزه آن بهره مند گردند.

امّا قربانی هابیل پذیرفته شد و آتش به عنوان علامت پذیرش، شتر را بسوزاند ولی قربانی قابیل پذیرفته نشد زیرا در این عمل نیز خلوص نیت نداشت و نافرمانی پدر کرده بود.

بدنبال شکستی که متوجه قابیل شد، نور امید در او خاموش شد و حس خودخواهی و کینه او شعله ور گشت، روح تبهکاری در او زنده شد و آتش حسد در وجودش زبانه کشید، لذا برادر را تهدید کرد: «تو را می کشم تا بدبختی خویش و نیک بختی تو را شاهد نباشم. من نمی گذارم تو با آرزوی برآورده، زنده بمانی و من ناکام مانده باشم. تو را می کشم تا از رنج شکست خود و پیروزی تو راحت شوم.»

هابیل در مقابل تهدید برادر با حسرت و اندوه فراوان به او گفت: «برادر! بهتر است ریشه کینه را از دل خود برکنی و راه سلامت را بجویی و بسوی آن بشتابی. خدا فقط عمل پرهیزکاران و صالحان را می پذیرد، به همین جهت قربانی تو مورد پذیرش واقع نشد.»

هابیل به لطف خدا دارای عقلی سلیم و جسمی نیرومند و روحی امانت دار بود. او از کسانی بود که از حکمت الهی برخوردار شده و قدر آن را می دانست. هابیل همیشه خشنودی خدا را بر خشنودی خویش مقدم می شمرد و عشق فرمانبرداری پدر و مادر را در نهاد خود می پروراند و به خواست خدای خویش راضی بود. هابیل معتقد بود که زندگی جهان متاعی فانی و سایه ای ناپایدار است و چون برادر خود را فوق العاده دوست می داشت همیشه به او پند و اندرز می داد و پیمان برادری را رعایت می کرد.

هابیل در عین اینکه برادر را پند می داد در خود نیرویی خداداد می دید و به همین جهت غرور، خودخواهی و عصیان قابیل در روحیه او تأثیری نگذاشت.

او منتظر تقدیر الهی بود و هیچگاه فکر آزار برادر در ذهن او خطور نکرد، زیرا خدا پاکی و پرهیزکاری را در فطرت هابیل به ودیعت گذاشته بود، لذا از خدای جهانیان می ترسید و به فکر آزار برادر خویش نمی افتاد و تنها هدفش جلب رضایت و خشنودی پروردگار بود.

بار دیگر هابیل به پند برادر پرداخت، شاید کلمات او شفابخش روح بیمار برادر باشد و درد حسد را در قلب او تسکین دهد، لذا به برادر گفت: ای برادر! تو به خود ستم می کنی، از راه راست منحرف شده ای، در تصمیم خود گنهکاری و در رأیت از راه حق دور شده ای، بهتر است که از خدا طلب مغفرت کنی و از گمراهی بازگردی.

اما بدان اگر تصمیم گرفته ای و قصد داری حتما نقشه خود و قتل مرا عملی سازی، من کار خود را به خدا واگذار می کنم، زیرا اگر بخواهم مقابله کنم، می ترسم گناهی مرتکب شوم و در اثر نافرمانی مورد سرزنش قرار گیرم. تو خود به تنهایی هر عملی را که ما یلی انجام بده و من نیز امر خود را به تقدیر خدا می سپارم تا از آلودگی به گناه و نافرمانی در امان باشم و تو به تنهایی زیر بار گناه بمانی و از اصحاب آتش گردی و البته کیفر ستمکاران همین است.

عاطفه برادری و پیوند اخوت نتوانست آتش شعله ور کینه و حسد قابیل را مهار کند، مهر و محبت برادری نتوانست از طغیان آتشفشان خشم او بکاهد، ترس از خدا و رعایت حقوق پدر و مادر نتوانست شهوت قابیل را مهار کند و اولین جنایت بشری بر روی زمین اتفاق افتاد و سرانجام هنگامی که طوفان شهوت و غرایز جنسی به اوج خود رسید و عقل و ادراک قابیل را تیره کرد، هابیل به خاک و خون غلطید و جسد بی جانش در مقابل برادر بر زمین افتاد.

نهال جوانی هابیل پژمرده و چراغ زندگیش خاموش گشت و ستاره او در افقی که پدرش او را جستجو می کرد غروب کرد؛ آدم وحشت زده و با جدیت تمام به جستجوی فرزند خود هابیل پرداخت، شاید اثری از او بدست آورد و یا عطش عشق پدری را با خبری از او سیراب کند، ولی هرچه جستجو کرد کمتر یافت تا ناچار از قابیل جویای حال برادرش شد، ولی قابیل با بی اعتنایی و خشونت گفت: من ضامن، نگهبان و یا حافظ او نبوده ام.

آدم علیه السّلام از برخورد قابیل فهمید که فرزندش کشته شده، لذا غم و اندوه توأم با سکوت را پیشه خود ساخت و آتش شعله ور مرگ فرزند و خیانت قابیل را در نهاد خود نگهداشت و مضمون شعر زیر را زمزمه می کرد: «من خود باید خویشتن را تسلیت گویم که یک دستم، دست دیگرم را از من گرفت».

کلاغ معلم قابیل می شود![3]

بیل نخستین کسی بود که در روی زمین به ناحق کشته شد. قابیل نمی دانست چگونه جسد برادر خویش را پنهان سازد، لذا آن را در داخل پوستی کرده و بر دوش خود به این طرف و آن طرف حمل می کرد. او حیران و مضطرب و با قلبی پریشان، سرگردان است و از این سو به آن سو رهسپار!

چرا چنین نباشد؟! روح او میدان نبرد عقل و جهل و عاطفه و هوس شده و او را تحت فشار و شکنجه قرار داده است. تشویش خاطر، اضطراب و غم و اندوه همدم و همراه او بود و درحالی که بدن هابیل رو به عفونت می گذاشت، از حمل آن خسته شده بود و نمی دانست چاره چیست! زیرا تاکنون با مورد مشابهی برخورد نداشته است.

به پاس احترام این بدن طیب و طاهر، لطف خدا ظاهر و دستوری برای بشر صادر گردید تا پس از مرگ هم احترام آدم و فرزندانش مصون بماند. اکنون باید قابیل درسی بیاموزد، این موجود مغرور و نادان چاره ای ندارد، او لایق این نیست که خدا به او وحی کند و شایسته الهام هم نیست. این مرد مغرور و کوته فکر باید کلاغ سیاهی را به معلمی برگزیند و به ضعف عقل و ادراکش در مقابل این پرنده ناچیز اعتراف کند و با این درس سخت و ناگواری که می آموزد به پستی شخصیت و کمال ذلت و حقارت خود پی برد.

باری برای وصول اهداف فوق، خدا دو کلاغ سیاه [4] را فرستاد و در حضور قابیل آن دو به نزاع پرداختند، یکی از این دو کلاغ، دیگری را کشت و با منقار خویش قبری برای کلاغ مرده حفر کرد و بدن آن را در زیر خاک پنهان ساخت، اکنون قابیل پشیمانی و حسرت خود را دریافت و فریاد زد: «وای بر من! آیا من از این کلاغ عاجزتر و ناتوان تر هستم تا جسد برادر را زیر خاک پنهان سازم و از این کار سخت پشیمان گشت»[5] و با درسی که از کلاغ گرفت جنازه برادر را به خاک سپرد.

پی نوشت ها:

[1] داستان دو پسر آدم(هابیل و قابیل) از سوره مائده، آیات: 27 تا 31 اقتباس شده است. با اینکه در سوره مائده از این دو تن)هابیل و قابیل) با عبارت «ابنى ادم» یاد شده است، برخى عقیده دارند که ایشان لزوما نباید از صلب آدم ابو البشر و شکم حوا به دنیا آمده باشند و مى تواند این عبارت به نسل آدم تلقى شود. این گروه به دلایل دیگرى از جمله تشابه اسامى هابیل و قابیل به نام ها و اسامى یهودیان(مانند جبرئیل - میکائیل - اسرافیل - عزرائیل - دردائیل و رفایل) و موضوع قربانى که پذیرش و یا عدم پذیرش آن با آتش آسمانى و سوختن قربانى معلوم مى شود، استناد مى کنند و معتقدند که این داستان مربوط به امت یهود است نه فرزندان صلبى آدم و ناگفته نماند که نام هابیل و قابیل در تورات ذکر شده است.

[2] در تفسیر آیات مربوط به ازدواج فرزندان آدم، فرضیه هاى متفاوتى وجود دارد و روایات مختلفى نیز در این مورد آمده است: گروهى معتقدند که خداوند یک حورى و یک جنى براى ازدواج پسران آدم فرستاد. عده اى دیگر معتقدند ایشان با فرزندان نسناس که قبل از آدم بوده اند، ازدواج کردند. برخى بر این عقیده اند که خدا براى آنها همسرانى خلق کرد و اما فرضیه و تفسیرى که بیشتر رایج است این است که خداوند خواهر و برادر را با هم مزدوج نمود و این امر ضرورت توسعه نسل بشر بود و این قانون پس از آن براى همیشه منسوخ گردید.

[3] جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى، 1جلد، پژواک اندیشه - ایران - قم، چاپ: 2، 1380 ه.ش.

[4] قرآن در این مورد فقط از یک کلاغ نام مى برد که زمین را کاوید و چیزى را که قبلا پنهان کرده بود، بیرون آورد و یا چیزى را که مى خواست پنهان کند، در زمین پنهان کرد و این در طبیعت و غریزه کلاغ دیده مى شود، ولى در اساطیر شیعه و سنى وارد شده است که خداوند دو کلاغ را برانگیخت تا با هم بجنگند و چون یکى از آن دو کلاغ کشته شد، کلاغ قاتل زمین را کاوید و جسد کلاغ مقتول را در آن نهفت.

[5] مائده، آیه: 31 «یا وَیْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ ...».




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: قرآنی