طنزهای دروغ و دروغگویی
چاه زمزم حفر نشده
گویند مردی را به شهادت طلبیدند. چون شهادت خود را داد، مدعی علیه گفت: این مرد مستطیع است، اما به حج نرفته؛ چگونه شهادت او را قبول کنیم؟ قاضی پرسید: چرا حج نرفتی؟ مرد گفت: حج رفته ام. قاضی خواست او را امتحان کند، از او پرسید: چاه زمزم کدام طرف کعبه است؟ آن مرد گفت: نمی دانم، آن سالی که من رفتم، هنوز چاه زمزم را حفر نکرده بودند.[1]
دوستی با دلالان
از شیطان پرسیدند: کدام طایفه را دوست داری؟ گفت: دلالان را. گفتند: چرا؟ گفت: چون من به دلیل سخن دروغ، آنها را دوست داشتم؛ آنان سوگند دروغ را نیز به آن افزودند.[2]
دورغ رایگان
شخصی گفت: من حتی اگر هزار درهم هم بگیرم، دروغ نمی گویم. گفتند: این یک دروغ را که رایگان گفتی.[3]
دروغ راست
از دروغ گویی پرسیدند: تا به حال راست گفته ای؟ گفت: اگر بگویم بله، دروغ گفته ام![4]
فکر دورغ
گویند شخصی دعوی پیغمبری کرد. او را نزد خلیفه بردند. خلیفه پرسید: معجزه ات چیست؟ گفت: معجزه ام این است که می فهمم در دل شما چه می گذرد! خلیفه پرسید: پس بگو در دل ما چه می گذرد؟ گفت: همه تان فکر می کنید من دروغ می گویم.[5]
پی نوشت ها:
نظرات شما عزیزان: