فلسفه ختم نبوت پيامبر اسلام (ص):
يكى از علل تجديد رسالت و ظهور پيامبران جديد، تحريف و تبديلهايى است كه درتعليمات و كتب مقدس پيامبران رخ ميداده است و به هميت جهت آن كتابها و تعليمات صلاحيت خود را براى هدايت مردم از دست ميدادهاند. غالباً پيامبران احياء كننده سنن فراموش شده و اصلاح كننده تعليمات تحريف يافته پيشينيان خود بودهاند. گذشته از انبيايى كه صاحب كتاب و شريعت و قانون نبوده و تابع يك پيغمبر صاحب كتاب و شريعت بودهاند، مانند همه پيامبران بعد از ابراهيم تا زمان موسى و همه پيامبران بعد از موسى تا عيسى، پيامبران صاحب قانون و شريعت نيز بيشتر مقررات پيامبران پيشين را تأييد مي كردهاند.
ظهور پياپى پيامبران تنها معلول تغيير و تكامل شرايط زندگى و نيازمندي بشر به پيام نوين و رهنمايى نوين نيست، بيشتر معلول نابوديها و تحريف و تبديلهاى كتب و تعليمات آسمانى بوده است.
بشر چند هزار سال پيش نسبت به حفظ مواريث علمى و دينى ناتوان بوده است و از او جز اين انتظار نميتوان داشت.
آنگاه كه بشر به مرحلهاى از تكامل ميرسد كه ميتواند مواريث دينى خود را دست نخورده نگهدارى كند، علت عمده تجديد پيام ظهور پيامبر جديد منتفى ميگردد و شرايط لازم (نه شرط كافي) جاويد ماندن يك دين موجود ميشود. چنانكه ميدانيم در ميان كتب آسمانى جهان تنها كتابى كه در دست رشد و قابليت بشر اين دوره است كه دليل بر نوعى بلوغ اجتماعى انسان اين عهد است، در حقيقت، يكى از اركان خاتميت، بلوغ اجتماعى بشر است به حدى كه ميتواند حافظ و نگهبان مواريث علمى و دينى خود باشد و خود نيز به نشر و تبليغ و تفسير آن بپردازد. و در سراسر قرآن اسرار عجيبى هست كه دين، از اول تا آخر جهان، يكى بيش نيست و همه پيامبران بشر را به يك دين دعوت كردهاند، در سوره شورى آمده است:
«شَرَعض لكُم من الدينِن ماوَصى به نوحاً والذى اوحَينا اَليك وَ ماوَّصينا بِهِ ابراهيمَ و موسى و عيسى»
«خداوند براى شما دينى قرار داد كه قبلاً به نوح توصيه شده بود و اكنون بر تو وحى كردهايم، و به ابراهيم و موسى نيز و به عيسى توصيه كردهايم
قرآن در همه جا نام اين دين را كه پيامبران از آدم تا خاتم مردم را بدان دعوت ميكردهاند، اسلام مينهد، مقصود اين نيست كه در همه زمانها به اين نام خوانده ميشده است، مقصود اين است كه دين داراى حقيقت و ماهيتى است كه بهترين معرف آن لفظ «اسلام» است. در سوره آلعمران درباره ابراهيم ميگويد:
«ما كانَ ابرِاهيمُ يهودياً و لا نصرانياً ولكِن كانَ حنيفاً مسلماً»
«ابراهيم نه يهودى بود نه نصرانى، حق جو بود و مسلم بود».
آيات قرآن در اين زمينه زياد است، البته پيامبران در پارهاى از قوانين و شرايع با يكديگر اختلاف داشتهاند. قرآن در عيناينكه دين را واحد ميداند، اختلاف شرايع و قوانين را در پارهاى مسائل ميپذيرد، در سوره مائده ميگويد:
«لكل جعلَنْا مِنْكُم شَرعه و مِنهاجا»
«براى هر كدام (هر قوم و امت) يك راه ورود و يك طريقه خاص قرار داديم.»
ولى از آنجا كه اصول فكرى و اصول عملى كه پيامبران به آن دعوت ميكردهاند، يكى بوده، همه آنان مردم را به يك شاهراه و به سوى يك هدف دعوت ميكردهاند.
اختلاف شرايع و قوانين جزئى در جوهر و ماهيت اين راه كه نامش در منطق قرآن «اسلام» است تأثيرى نداشته است، تفاوت و اختلاف تعليمات انبياء با يكديگر از نوع اختلاف برنامههايى است كه در يك كشور هرچند يكبار به مورد اجرا گذاشته ميشود و همه آنها از يك «قانون اساسى» الهام ميگيرد.
تعليمات پيامبران در عين پارهاى از اختلافات، مكمل و متمم يكديگر بوده است. اختلاف و تفاوت تعليمات آسمانى پيامبران از نوع اختلافات مكتبهاى فلسفى يا سياسى و اجتماعى يا اقتصادى كه مشتمل بر افكار متضاد است نبوده است؛ انبياء تماماً تابع يك مكتب و يك تز بودهاند و تفاوت تعليمات انبياء با يكديگر، يا از نوع تفاوت تعليمات كلاس هاى عاليتر با كلاسهايدانيتر، يا از نوع تفاوت اجرائى يك اصل در شرايط و اوضاع گوناگون بوده است.
«توحيد» اصل و سنگ اول ساختمانى است كه پيامبران دست در كار ساختنش بودهاند، اما همين توحيد، درجات و مراتبى دارد. آنچه يك عامى به نام خداى يگانه در ذهن خود تجسم ميكند با آنچه در قلب يك عارف تجلى ميكند يكى نيست. عارفان نيز در يك درجه نيستند «اگر ابوذر بر آنچه در قلب سلمان است آگاه گردد، گمان كفر بر او ميبرد و او را ميكشد».
بديهى است كه آيات اول سوره حديد و آخر سوره حشر و سوره «قل هو الله احد» براى بشر چند هزار سال پيش ـ بلكه بشر هزار سال پيش قابل هضم نبوده است، تنها افراد معدودى از اهل توحيد خود را به عمق اين آيات نزديك مينمايند.
در آثار اسلامى وارد شده است كه: «خداوند چون ميدانست بعدها افراد متعمق و ژرفانديشى خواهند آمد، آيات (قل هو الله احد) و پنج آيه اول سوره حديد را نازل كرد».
شكل اجرايى يك اصل كلى نيز در شرايط گوناگون متفاوت ميشود بسيارى از اختلافهايى كه در روش انبيا بوده است از نوع تفاوت در شكل اجرا بوده است نه در روح قانون.
«ما كانَ ابرِاهيمُ يهودياً و لا نصرانياً ولكِن كانَ حنيفاً مسلماً»
«ابراهيم نه يهودى بود نه نصرانى، حق جو بود و مسلم بود».
آيات قرآن در اين زمينه زياد است، البته پيامبران در پارهاى از قوانين و شرايع با يكديگر اختلاف داشتهاند. قرآن در عيناينكه دين را واحد ميداند، اختلاف شرايع و قوانين را در پارهاى مسائل ميپذيرد، در سوره مائده ميگويد:
«لكل جعلَنْا مِنْكُم شَرعه و مِنهاجا»
«براى هر كدام (هر قوم و امت) يك راه ورود و يك طريقه خاص قرار داديم.»
ولى از آنجا كه اصول فكرى و اصول عملى كه پيامبران به آن دعوت ميكردهاند، يكى بوده، همه آنان مردم را به يك شاهراه و به سوى يك هدف دعوت ميكردهاند.
اختلاف شرايع و قوانين جزئى در جوهر و ماهيت اين راه كه نامش در منطق قرآن «اسلام» است تأثيرى نداشته است، تفاوت و اختلاف تعليمات انبياء با يكديگر از نوع اختلاف برنامههايى است كه در يك كشور هرچند يكبار به مورد اجرا گذاشته ميشود و همه آنها از يك «قانون اساسى» الهام ميگيرد.
تعليمات پيامبران در عين پارهاى از اختلافات، مكمل و متمم يكديگر بوده است. اختلاف و تفاوت تعليمات آسمانى پيامبران از نوع اختلافات مكتبهاى فلسفى يا سياسى و اجتماعى يا اقتصادى كه مشتمل بر افكار متضاد است نبوده است؛ انبياء تماماً تابع يك مكتب و يك تز بودهاند و تفاوت تعليمات انبياء با يكديگر، يا از نوع تفاوت تعليمات كلاس هاى عاليتر با كلاسهايدانيتر، يا از نوع تفاوت اجرائى يك اصل در شرايط و اوضاع گوناگون بوده است.
«توحيد» اصل و سنگ اول ساختمانى است كه پيامبران دست در كار ساختنش بودهاند، اما همين توحيد، درجات و مراتبى دارد. آنچه يك عامى به نام خداى يگانه در ذهن خود تجسم ميكند با آنچه در قلب يك عارف تجلى ميكند يكى نيست. عارفان نيز در يك درجه نيستند «اگر ابوذر بر آنچه در قلب سلمان است آگاه گردد، گمان كفر بر او ميبرد و او را ميكشد».
بديهى است كه آيات اول سوره حديد و آخر سوره حشر و سوره «قل هو الله احد» براى بشر چند هزار سال پيش ـ بلكه بشر هزار سال پيش قابل هضم نبوده است، تنها افراد معدودى از اهل توحيد خود را به عمق اين آيات نزديك مينمايند.
در آثار اسلامى وارد شده است كه: «خداوند چون ميدانست بعدها افراد متعمق و ژرفانديشى خواهند آمد، آيات (قل هو الله احد) و پنج آيه اول سوره حديد را نازل كرد».
شكل اجرايى يك اصل كلى نيز در شرايط گوناگون متفاوت ميشود بسيارى از اختلافهايى كه در روش انبيا بوده است از نوع تفاوت در شكل اجرا بوده است نه در روح قانون.
قرآن هرگز كلمه دين را به صورت جمع اديان نياورده است، دين در قرآن همواره مفرد است؛ زيرا آن چيزى كه وجود داشته و دارد دين است نه دين ها. و قرآن نيز تصريح ميكند كه دين مقتضاى فطرت و نداى طبيعت روحانى بشر است:
«فَاَقِم وجهكَ للدينِ حنيفاً فِطره الله التى فَطر الناسُ عليها»
«حق جويانه چهره خويش را به سوى دين، همان فطرت خدا كه مردم را بر آن آفريده، ثابت نگهدار.»
اينكه دين از اول تا آخر جهان يكى است و وابستگى با فطرت و سرشت بشر دارد، كه آن نيز بيش از يكى نميتواند باشد تصور خاصى درباره فلسفه تكامل به ما ميدهد. زيرا همه جا سخن از تكامل است. (تكامل جهان، تكامل جانداران، تكامل انسان و اجتماع) از نظر قرآن سير تكاملى جهان و انسان و اجتماع يك سير هدايت و هدفدار است و بر روى خطى است كه صراط مستقيم ناميده ميشود و از لحاظ مبدأ و مسير و منتهى مشخص است. انسان و اجتماع، متحول و متكامل است، ولى راه و خط سير، مشخص و واحد و مستقيم است:
«وَ اِن هذا صِراطى مستقيماً فَاتبعوِهُ و لاَتَتبعوا السُبُل فَتَفرق بِكُم عَن سَبيله»
«اين راه راست است پيروى آن كنيد و از راههاى ديگر كه موجب تفرقه شماست جز از راه خدا متابعت نكنيد.»
اما اگر همانطور كه خود بشر در تكاپوست و هر لحظه در يك نقطه است، خط سير او نيز دائماً دستخوش تغيير و تبديل باشد و نهايت و مقصد و مسير، مشخص نباشد و در هر برههاى از زمان بخواهد در يك جاده حركت كند، بديهى است كه ختم نبوت معقول و متصور نخواهد بود، رسالت پيامبر اسلام با همه رسالتهاى ديگر اين تفاوت را دارد كه از نوع قانون است نه برنامه، قانون اساسى بشريت است، مخصوص يك اجتماع تندرو يا كندرو راست و يا چپرو نيست.
از نصوص اسلامى برميآيد كه همه پيامبران بر حكم اينكه مقدمه ظهور و نبوت كلى و ختمى و قانون اساسى يگانه الهى بودهاند، موظف بودهاند كه نويد اكمال و اتمام دين را در دوره ختميه به امتهاى خود بدهند. از پيغمبر اكرم دو جمله لطيف در اين زمينه وارد شده است:
«نَحنُ الاِخرونُ السابِقون يومَ القيطِه»
«ما در دنيا پس از همه پيامبران و امتها آمدهايم، اما در آخرت در صف مقدم هستيم و ديگران پشت سر ما هستند.»
ديگر اينكه فرمودهاند:
«ادم و من دونه تحت لوائى يوم القيامه»
«تمام پيامبران در قيامت زير پرچم من هستند.»
علت اين سبقت و تقدم در قيامت و علت اينكه همه پيامبران در آن جهان در زير پرچم اين پيامبر هستند اين است كه همه مقدمهاند وايشان نتيجه، وحى آنان در حدود يك برنامه موقت بوده و وحى پيامبر اكرم (ص) در سطح قانون اساسى كلى هميشگى است. پيوند نبوتها و رابطه اتصالى آنها ميرساند كه نبوت يك سير تدريجى به سوى تكامل داشته و آخرين حلقه نبوت، مرتفعترين قله آن است.
«فَاَقِم وجهكَ للدينِ حنيفاً فِطره الله التى فَطر الناسُ عليها»
«حق جويانه چهره خويش را به سوى دين، همان فطرت خدا كه مردم را بر آن آفريده، ثابت نگهدار.»
اينكه دين از اول تا آخر جهان يكى است و وابستگى با فطرت و سرشت بشر دارد، كه آن نيز بيش از يكى نميتواند باشد تصور خاصى درباره فلسفه تكامل به ما ميدهد. زيرا همه جا سخن از تكامل است. (تكامل جهان، تكامل جانداران، تكامل انسان و اجتماع) از نظر قرآن سير تكاملى جهان و انسان و اجتماع يك سير هدايت و هدفدار است و بر روى خطى است كه صراط مستقيم ناميده ميشود و از لحاظ مبدأ و مسير و منتهى مشخص است. انسان و اجتماع، متحول و متكامل است، ولى راه و خط سير، مشخص و واحد و مستقيم است:
«وَ اِن هذا صِراطى مستقيماً فَاتبعوِهُ و لاَتَتبعوا السُبُل فَتَفرق بِكُم عَن سَبيله»
«اين راه راست است پيروى آن كنيد و از راههاى ديگر كه موجب تفرقه شماست جز از راه خدا متابعت نكنيد.»
اما اگر همانطور كه خود بشر در تكاپوست و هر لحظه در يك نقطه است، خط سير او نيز دائماً دستخوش تغيير و تبديل باشد و نهايت و مقصد و مسير، مشخص نباشد و در هر برههاى از زمان بخواهد در يك جاده حركت كند، بديهى است كه ختم نبوت معقول و متصور نخواهد بود، رسالت پيامبر اسلام با همه رسالتهاى ديگر اين تفاوت را دارد كه از نوع قانون است نه برنامه، قانون اساسى بشريت است، مخصوص يك اجتماع تندرو يا كندرو راست و يا چپرو نيست.
از نصوص اسلامى برميآيد كه همه پيامبران بر حكم اينكه مقدمه ظهور و نبوت كلى و ختمى و قانون اساسى يگانه الهى بودهاند، موظف بودهاند كه نويد اكمال و اتمام دين را در دوره ختميه به امتهاى خود بدهند. از پيغمبر اكرم دو جمله لطيف در اين زمينه وارد شده است:
«نَحنُ الاِخرونُ السابِقون يومَ القيطِه»
«ما در دنيا پس از همه پيامبران و امتها آمدهايم، اما در آخرت در صف مقدم هستيم و ديگران پشت سر ما هستند.»
ديگر اينكه فرمودهاند:
«ادم و من دونه تحت لوائى يوم القيامه»
«تمام پيامبران در قيامت زير پرچم من هستند.»
علت اين سبقت و تقدم در قيامت و علت اينكه همه پيامبران در آن جهان در زير پرچم اين پيامبر هستند اين است كه همه مقدمهاند وايشان نتيجه، وحى آنان در حدود يك برنامه موقت بوده و وحى پيامبر اكرم (ص) در سطح قانون اساسى كلى هميشگى است. پيوند نبوتها و رابطه اتصالى آنها ميرساند كه نبوت يك سير تدريجى به سوى تكامل داشته و آخرين حلقه نبوت، مرتفعترين قله آن است.
عرفاى اسلامى ميگويند: «الخاتم من ختم المراتب باسرها» يعنى پيامبر خاتم آن است كه همه مراحل را طى كرده و راه نرفته و نقطه كشف نشده از نظر وحى باقى نگذاشته است.
و با كشف آخرين دستورهاى الهى جايى براى كشف جديد و پيامبر جديد باقى نميماند، مكاشفه تامه مهديه كاملترين مكاشفهاى است كه در امكان يك انسان است و آخرين مراحل آن است. بديهى است كه هر مكاشفه ديگر بعد از آن مكاشفه، جديد نخواهد بود، از قبيل پيمودن سرزمين رفته است و سخن و مطلب جديد همراه نخواهد داشت.
سخن آخر همان است كه در آن مكاشفه آمده است.
«وَ تَمَت كَلمهُ ربكَ صِدقاً و عدلاً لامبدلَ لكلماتِه وَ هُوَ السميعُ العليمُ»
«و سخن راستين و موزون پروردگارت كامل شد، كسى را توانايى تغيير دادن آنها نيست او شنوا و دانا است».
پس معلوم شد كه انديشه ختم نبوت بر اين پايه است كه اولاً مايه دين در سرشت بشر نهاده شده است، سرشت همه انسانها يكى است، سير تكاملى بشر يك سير هدفدار و بر روى يك خط مشخص و مستقيم است، از اين رو حقيقت دين كه بيان كننده خواستههاى فطرت و راهنماى بشر به راه راست است يكى بيش نيست.
ثانياً: يك طرح به شرط فطرى بودن، كلى بودن و به شرط مصونيت از تحريف و تبديل و به شرط حسن تشخيص و تطبيق در مرحله اجرا ميتواند براى هميشه رهنمون، مفيد، مادر طرحها و برنامهها و قوانين جزئى و بينهايت واقع گردد.
و با كشف آخرين دستورهاى الهى جايى براى كشف جديد و پيامبر جديد باقى نميماند، مكاشفه تامه مهديه كاملترين مكاشفهاى است كه در امكان يك انسان است و آخرين مراحل آن است. بديهى است كه هر مكاشفه ديگر بعد از آن مكاشفه، جديد نخواهد بود، از قبيل پيمودن سرزمين رفته است و سخن و مطلب جديد همراه نخواهد داشت.
سخن آخر همان است كه در آن مكاشفه آمده است.
«وَ تَمَت كَلمهُ ربكَ صِدقاً و عدلاً لامبدلَ لكلماتِه وَ هُوَ السميعُ العليمُ»
«و سخن راستين و موزون پروردگارت كامل شد، كسى را توانايى تغيير دادن آنها نيست او شنوا و دانا است».
پس معلوم شد كه انديشه ختم نبوت بر اين پايه است كه اولاً مايه دين در سرشت بشر نهاده شده است، سرشت همه انسانها يكى است، سير تكاملى بشر يك سير هدفدار و بر روى يك خط مشخص و مستقيم است، از اين رو حقيقت دين كه بيان كننده خواستههاى فطرت و راهنماى بشر به راه راست است يكى بيش نيست.
ثانياً: يك طرح به شرط فطرى بودن، كلى بودن و به شرط مصونيت از تحريف و تبديل و به شرط حسن تشخيص و تطبيق در مرحله اجرا ميتواند براى هميشه رهنمون، مفيد، مادر طرحها و برنامهها و قوانين جزئى و بينهايت واقع گردد.
اثبات خاتميت پيامبر از طرق آيات قرآن:
مسأله پيامبر واينكه ايشان آخرين پيامبر الهى است از مسائلى است كه همه مسلمين از هر گروه و مذهبى به آن معتقدند و از ضروريات اسلام است كه هر كسى كه مختصر معاشرتى با پيروان اين كتب داشته باشند، بزودى در مييابد كه آنها پيامبر اسلام (ص) را آخرين پيامبر الهى ميدانند.
و اين مسأله چيزى نيست كه تنها به دلائل عقلى بتوان اثبات كرد. بلكه سرچشمه اين اعتقاد به قرآنمجيد و روايات اسلامى باز ميگردد. به همين دليل نخست به سراغ آيات قرآن ميرويم و به آنها ميپردازيم. آيه عمدهاى كه به وضوح گواه بر اين معنى است. آيه 40 سوره احزاب است:
«ما كان محمد ابا احد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النبيين و كان الله بكل شى عليما»
«محمد پدر هيچ يك از مردان شما نبود ولى رسول خدا و خاتم پيامبران است و خداوند بر همه چيز آگاه است».
در اين آيه به داستان زيد اشاره شده كه به اصطلاح پسرخوانده پيامبر اسلام (ص) بود و پيامبر با همسر مطلقه او ازدواج كرد تا سنت نادرست «پسرخواندگى» را در هم بشكند و زنى كه با وساطت پيامبر (ص) به همسرى زيد درآمده بود و بر اثر ناسازگارى جدا شده بود بيسرپرست نماند. ميفرمايند: محمد (ص) پدر هيچ يك از مردان شما نبود بنابراين ازدواج با همسر مطلقه زيد، همچون ازدواج با همسر فرزندان محسوب نميشد.
ولى او رسول خدا و خاتم پيامبران است در اين آيه نسبت پدر و فرزندى جسمانى و نسبى را به طور كامل نفى ميكند، ولى در جمله بعد ارتباط معنوى حاصل از مقام نبوت و خاتميت را اثبات مينمايد. يعنى او پدر جسمانى شما نيست، بلكه پدر روحانى است، آن هم پدرى براى شما و نسلهاى آينده تا پايان دنيا.
بايد توجه داشت پيامبر (ص) چند پسر نسبى به نام «قاسم»، «طيب»، «طاهر» و «ابراهيم» داشت كه همه آنها پيش از بلوغ چشم از جهان فروبستند به همين دليل نام «رجال» «مردان» بر آنها اطلاق شد.
و رابطه ديگرى بين مسأله ختم نبوت و نداشتن فرزند پسر نيز وجود دارد و آن اينكه بسيارى از اولاد انبياء پيامبر بودن و چون پيامبر ديگرى باشد، بنابراين نداشتن فرزند پسر، تأكيد و اشاره است بر ختم نبوت و در پايان آيه ميفرمايد:
خداوند بر هر چيز آگاه است و آنچه از معارف و علوم و مسائل اصول و فروع لازم بوده در اختيار پيامبر خاتم گذارده است. و بين آغاز و پايان آيه پيوند داده شده كه در آغاز پدر بودن جسمانى آن حضرت نسبت به امت نفى شده و در آخر آيه ازدواج با زنان پيامبر نفى شده زيرا او خاتم پيامبران و پاياندهنده پيامبران است لذا حفظ احترام او لازم است و ترك ازدواج با همسران او بعد از وفاتش گوشهاى از اين احترامات ميباشد. مفسر معروف «محمد بن جرير طبرى» كه در قرن سوم ميزيسته، و تفسير او از قديميترين تفاسير است در ذيل آيه فوق مينويسد:
«و خاتم النبيين الذى خَتم فَخَتَم عَلَيها فَلا تُفْتَحُ لا حدٍ بعَدهُ الى قيامِ الساعهٍ»
«او خاتم پيامبران است كسى كه خداوند نبوت را به او پايان داد و بر آن مهر نهاد و براى كسى بعد از او تا قيامت گشوده نخواهد شد».
مسأله پيامبر واينكه ايشان آخرين پيامبر الهى است از مسائلى است كه همه مسلمين از هر گروه و مذهبى به آن معتقدند و از ضروريات اسلام است كه هر كسى كه مختصر معاشرتى با پيروان اين كتب داشته باشند، بزودى در مييابد كه آنها پيامبر اسلام (ص) را آخرين پيامبر الهى ميدانند.
و اين مسأله چيزى نيست كه تنها به دلائل عقلى بتوان اثبات كرد. بلكه سرچشمه اين اعتقاد به قرآنمجيد و روايات اسلامى باز ميگردد. به همين دليل نخست به سراغ آيات قرآن ميرويم و به آنها ميپردازيم. آيه عمدهاى كه به وضوح گواه بر اين معنى است. آيه 40 سوره احزاب است:
«ما كان محمد ابا احد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النبيين و كان الله بكل شى عليما»
«محمد پدر هيچ يك از مردان شما نبود ولى رسول خدا و خاتم پيامبران است و خداوند بر همه چيز آگاه است».
در اين آيه به داستان زيد اشاره شده كه به اصطلاح پسرخوانده پيامبر اسلام (ص) بود و پيامبر با همسر مطلقه او ازدواج كرد تا سنت نادرست «پسرخواندگى» را در هم بشكند و زنى كه با وساطت پيامبر (ص) به همسرى زيد درآمده بود و بر اثر ناسازگارى جدا شده بود بيسرپرست نماند. ميفرمايند: محمد (ص) پدر هيچ يك از مردان شما نبود بنابراين ازدواج با همسر مطلقه زيد، همچون ازدواج با همسر فرزندان محسوب نميشد.
ولى او رسول خدا و خاتم پيامبران است در اين آيه نسبت پدر و فرزندى جسمانى و نسبى را به طور كامل نفى ميكند، ولى در جمله بعد ارتباط معنوى حاصل از مقام نبوت و خاتميت را اثبات مينمايد. يعنى او پدر جسمانى شما نيست، بلكه پدر روحانى است، آن هم پدرى براى شما و نسلهاى آينده تا پايان دنيا.
بايد توجه داشت پيامبر (ص) چند پسر نسبى به نام «قاسم»، «طيب»، «طاهر» و «ابراهيم» داشت كه همه آنها پيش از بلوغ چشم از جهان فروبستند به همين دليل نام «رجال» «مردان» بر آنها اطلاق شد.
و رابطه ديگرى بين مسأله ختم نبوت و نداشتن فرزند پسر نيز وجود دارد و آن اينكه بسيارى از اولاد انبياء پيامبر بودن و چون پيامبر ديگرى باشد، بنابراين نداشتن فرزند پسر، تأكيد و اشاره است بر ختم نبوت و در پايان آيه ميفرمايد:
خداوند بر هر چيز آگاه است و آنچه از معارف و علوم و مسائل اصول و فروع لازم بوده در اختيار پيامبر خاتم گذارده است. و بين آغاز و پايان آيه پيوند داده شده كه در آغاز پدر بودن جسمانى آن حضرت نسبت به امت نفى شده و در آخر آيه ازدواج با زنان پيامبر نفى شده زيرا او خاتم پيامبران و پاياندهنده پيامبران است لذا حفظ احترام او لازم است و ترك ازدواج با همسران او بعد از وفاتش گوشهاى از اين احترامات ميباشد. مفسر معروف «محمد بن جرير طبرى» كه در قرن سوم ميزيسته، و تفسير او از قديميترين تفاسير است در ذيل آيه فوق مينويسد:
«و خاتم النبيين الذى خَتم فَخَتَم عَلَيها فَلا تُفْتَحُ لا حدٍ بعَدهُ الى قيامِ الساعهٍ»
«او خاتم پيامبران است كسى كه خداوند نبوت را به او پايان داد و بر آن مهر نهاد و براى كسى بعد از او تا قيامت گشوده نخواهد شد».
مفسر بزرگ «طبرسى» كه تقريباً يك قرن بعد شيخ طوسى ميزيسته، با صراحت همين معنى ذيل آيه فوق آورده و آن را توضيح داده است.
«ابوالفتوح رازى» كه از مفسران عالى مقام قرن ششم است، و تفسير خود را به فارسى نگاشته در تعبير جالب ذيل «خاتم النبيين» مينويسد «و بازپسين پيامبران تا پندارى كه او مهر نبوت است، به نبوت او در بعثت انبياء را مهر كردهاند». و همين معنا در آيات متعددى از قرآن مجيد به كار رفته و قرآن در مورد گروهى از كفار ميگويد:
«ختم الله على قُلُوبِهِم و على سَمْعِهِم»
«خداوند بر دلها و گوشهاى آنان (منافقان مهر نهاده) ودرك و شنوايى آنها نسبت به حق پايان گرفته است».
اين آيه نه تنها پايان دهنده نبيان است بلكه پايان دهنده رسولان نيز هست چون كسى كه خاتم الانبياء است به طريق اولى خاتم رسولان نيز هست، زيرا هر رسولى نبى است و مرحله رسالت مرحلهاى فراتر از نبوت است. از جمله آيات ديگرى كه دلالت بر جامعيت و خاتميت حضرت ختمى مرتبت محمد (ص) دارد اولين آيه مباركه سوره «حمد» است. «الحمد لله رب العالمين» ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است.
چون «الله» اسم جامع است و «رب» هم در اين آيه مباركه رب مطلق است و «عالمين» هم جمع است و شامل جميع عوامل جبروتيه و ملكوتيه و ناسوتيه و عوالم طوطيه و عرضيه و عوالم عنبيه و شهوديه اطلاق ميگردد. و از آنجا كه خاتم الانبياء حضرت محمد مصطفى (صل الله عليه و آله) مظهر اسم جامع «الله» و مظهر «رب مطلق» است مربى جميع عوالم است، وجودش رحمت است براى تمام عوالم لذا در اين آيه آمده است «و ما أرسلناك الاّ رحمَه للعالمين» يعنى «نفرستاديم تو را مگر رحمت از براى تمام عالميان».
و اين رحمت سعى احاطى شامل من سبق و من الحق ميباشد. بدليل اينكه حقيقت محمديه صادر نخستين و اولين جلوه ربالعالمين است. چنانكه عقل و نقل و برهان مثبت اين حقيقت است. كه آن حضرت فاتح است در قوس و نزول و خاتم است در رأس صعود.
در آيه مباركه «اقتَربَت الساعَهُ و انشق القَمَر»
انشقاق قمر يعنى شكافتن ماه توأم با اقتراب ساعت قيامت ذكر گرديده و علامت و نشانه آن است كه دوره نبوت و رسالت با بعثت حضرت محمد (ص) منتفى گرديده و نبوت بوجود حضرت ختمى مرتبت به انتها مراتب كمال رسيد و بعد از بعثت آن حضرت نبايد ديگرى پيغمبرى بيايد زيرا مافوق مرتبه خاتميت كه مرتبه كمال نهايى در نبوت است مرتبهاى نيست مگر مرتبه احديت محضر مطلقه.
پس اين آيه مباركه خود برهان ساطع و دليل قاطع بر خاتميت آن حضرت است.
در آيه
«و يومَ نَبْعَثُ فى كلِ اُمهِ شهيداً علَيهم من اَنْفُسَهُم و جئِنابِكَ شهيداً على هَولاء و نَزلَنا عَلَيك الكَتاب تبياناً لكل شى و هُدى و رَحمَه و بُشرى لِلمُسلمينَ»
«روزى ميآيد كه در ميان هرامت و طائف شاهدى بر آنان مبعوث ميكنيم (مراد روز قيامت است كه از هرامت آن شخصى كه از جهت روحانيت و معرفت و بصيرت تفوق بر افراد آن امت دارد بر آنان شاهد ميشود) و تو را نيز بر اين شاهدين شاهد قرار ميدهيم و براى تو كتابى نازل كردهايم كه در آن بيان هر چيزى هست و هدايت و رحمت و بشارت است بر مسلمين».
اين آيه از دو جهت بر خاتميت حضرت محمد (ص) دلالت ميكند:
از جهت اينكه پيامبر اسلام شاهد ميشود بر تمام شاهدينى كه براى امتها معين خواهند شد، و چون شاهد محيط و ناظر و حاكم بر ديگران است، و رسول اكرم (ص) در روز قيامت بر همه شاهدين امم جهان شاهد خواهد بود: پس برترى و حكومت و فضيلت آن حضرت بر همه طوائف و امم گذشته و آينده ثابت ميشود.
از جهت اينكه قرآن مجيد بيان كننده هر چيز است، و در قرآن احتياجات بشر تأمين شده و كليات حقائق و معارف و علوم مبدأ و معاد و سير و سلوك، تدبير منزل و مدينه، وظائف انفرادى و اجتماعى و... در اين كتاب آسمانى مندرج شده است معناى ختم نبوت و خاتميت هم همين است، زيرا وقتى كه در دسترس بشر كتابى باشد كه محتوى كاملترين قوانين اجتماعى و جامعترين وظايف صلاح و سعادت افراد است ديگر نيازى به كتاب و شريعت ديگر نيست.
«ابوالفتوح رازى» كه از مفسران عالى مقام قرن ششم است، و تفسير خود را به فارسى نگاشته در تعبير جالب ذيل «خاتم النبيين» مينويسد «و بازپسين پيامبران تا پندارى كه او مهر نبوت است، به نبوت او در بعثت انبياء را مهر كردهاند». و همين معنا در آيات متعددى از قرآن مجيد به كار رفته و قرآن در مورد گروهى از كفار ميگويد:
«ختم الله على قُلُوبِهِم و على سَمْعِهِم»
«خداوند بر دلها و گوشهاى آنان (منافقان مهر نهاده) ودرك و شنوايى آنها نسبت به حق پايان گرفته است».
اين آيه نه تنها پايان دهنده نبيان است بلكه پايان دهنده رسولان نيز هست چون كسى كه خاتم الانبياء است به طريق اولى خاتم رسولان نيز هست، زيرا هر رسولى نبى است و مرحله رسالت مرحلهاى فراتر از نبوت است. از جمله آيات ديگرى كه دلالت بر جامعيت و خاتميت حضرت ختمى مرتبت محمد (ص) دارد اولين آيه مباركه سوره «حمد» است. «الحمد لله رب العالمين» ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است.
چون «الله» اسم جامع است و «رب» هم در اين آيه مباركه رب مطلق است و «عالمين» هم جمع است و شامل جميع عوامل جبروتيه و ملكوتيه و ناسوتيه و عوالم طوطيه و عرضيه و عوالم عنبيه و شهوديه اطلاق ميگردد. و از آنجا كه خاتم الانبياء حضرت محمد مصطفى (صل الله عليه و آله) مظهر اسم جامع «الله» و مظهر «رب مطلق» است مربى جميع عوالم است، وجودش رحمت است براى تمام عوالم لذا در اين آيه آمده است «و ما أرسلناك الاّ رحمَه للعالمين» يعنى «نفرستاديم تو را مگر رحمت از براى تمام عالميان».
و اين رحمت سعى احاطى شامل من سبق و من الحق ميباشد. بدليل اينكه حقيقت محمديه صادر نخستين و اولين جلوه ربالعالمين است. چنانكه عقل و نقل و برهان مثبت اين حقيقت است. كه آن حضرت فاتح است در قوس و نزول و خاتم است در رأس صعود.
در آيه مباركه «اقتَربَت الساعَهُ و انشق القَمَر»
انشقاق قمر يعنى شكافتن ماه توأم با اقتراب ساعت قيامت ذكر گرديده و علامت و نشانه آن است كه دوره نبوت و رسالت با بعثت حضرت محمد (ص) منتفى گرديده و نبوت بوجود حضرت ختمى مرتبت به انتها مراتب كمال رسيد و بعد از بعثت آن حضرت نبايد ديگرى پيغمبرى بيايد زيرا مافوق مرتبه خاتميت كه مرتبه كمال نهايى در نبوت است مرتبهاى نيست مگر مرتبه احديت محضر مطلقه.
پس اين آيه مباركه خود برهان ساطع و دليل قاطع بر خاتميت آن حضرت است.
در آيه
«و يومَ نَبْعَثُ فى كلِ اُمهِ شهيداً علَيهم من اَنْفُسَهُم و جئِنابِكَ شهيداً على هَولاء و نَزلَنا عَلَيك الكَتاب تبياناً لكل شى و هُدى و رَحمَه و بُشرى لِلمُسلمينَ»
«روزى ميآيد كه در ميان هرامت و طائف شاهدى بر آنان مبعوث ميكنيم (مراد روز قيامت است كه از هرامت آن شخصى كه از جهت روحانيت و معرفت و بصيرت تفوق بر افراد آن امت دارد بر آنان شاهد ميشود) و تو را نيز بر اين شاهدين شاهد قرار ميدهيم و براى تو كتابى نازل كردهايم كه در آن بيان هر چيزى هست و هدايت و رحمت و بشارت است بر مسلمين».
اين آيه از دو جهت بر خاتميت حضرت محمد (ص) دلالت ميكند:
از جهت اينكه پيامبر اسلام شاهد ميشود بر تمام شاهدينى كه براى امتها معين خواهند شد، و چون شاهد محيط و ناظر و حاكم بر ديگران است، و رسول اكرم (ص) در روز قيامت بر همه شاهدين امم جهان شاهد خواهد بود: پس برترى و حكومت و فضيلت آن حضرت بر همه طوائف و امم گذشته و آينده ثابت ميشود.
از جهت اينكه قرآن مجيد بيان كننده هر چيز است، و در قرآن احتياجات بشر تأمين شده و كليات حقائق و معارف و علوم مبدأ و معاد و سير و سلوك، تدبير منزل و مدينه، وظائف انفرادى و اجتماعى و... در اين كتاب آسمانى مندرج شده است معناى ختم نبوت و خاتميت هم همين است، زيرا وقتى كه در دسترس بشر كتابى باشد كه محتوى كاملترين قوانين اجتماعى و جامعترين وظايف صلاح و سعادت افراد است ديگر نيازى به كتاب و شريعت ديگر نيست.
نظرات شما عزیزان: