مقدمه
یکی از مباحث اخلاقی که تاثیر خیلی زیادی در زندگی انسان دارد و هم در آیات قرآن و هم در روایات، مکرر بر آن تاکید شده، مسئله توکل است؛ مسئله توکل از مفاهیمی است که هم اهمیت خیلی زیادی دارد و هم در عین اهمتیش تفسیر دقیقش معمولا مطرح نمی شود و با سوء تفاهم های زیادی در زندگی انسان مواجه میشود. مثل مسئله تواضع که سابقا بحث شد، مسئله توکل هم در فضای اخلاقی و دینی یک صفت کاملا قلبی است و آن چیزی که به عنوان توکل بین ما معمولا مطرح است، اثر عملی و نتیجه توکل است، خود توکل نیست. حالا اگر اجازه بدهید مفهوم توکل را با هم مرور کنیم، شرایطش را بسنجیم و بعد آثار عملیاش را دنبال کنیم.
معنای توکل
«توکل» در لغت تقریبا و با مسامحه به معنای تکیه کردن و اعتماد کردن است. البته ما درادبیات دینی یک توکل داریم، یک تفویض داریم، یک تسلیم داریم، یک رضا داریم، این مفاهیم تقریبا به همدیگر نزدیک هستند، گرچه با یکدیگر یکسان و یکی نیستند. ولی إجمالاً توکل کردن به معنای تکیه کردن و اعتماد کردن است. آن چیزی که در ادبیات دینی ما آمده این است که انسان فقط و فقط باید به خدا تکیه کند. «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُون» (ابراهیم/۱۲) که تقدیم «علی الله» به معنای حصر است؛ یعنی فقط بر خدا، انسانهای تکیه کننده باید تکیه کنند، یعنی اگر بنا شد انسان در زندگیاش نسبت به کسی اعتماد کند، فقط باید به خداوند تکیه کند. پس منظور از توکّل همانطور که مشخص است توکّل علی الله است نه توکّل بر غیر خدا و مطلق توکل.
شرایط توکل
از جهت عقلی انسان اگر خواست بر کسی تکیه و توکل کند، چه شرطی دارد؟ شرطش این است که اولا انسان نیازمند باشد، دوم باید آن کسی که بر او توکل میکند، قدرت بر رفع نیاز داشته باشد. اقتضای مفهوم توکل این است. هر کسی در هر کاری بر دیگری تکیه و اعتماد میکند، همیشه جایی است که شخص متوکل نیازی دارد و متوکل علیه میتواند این نیاز را برطرف کند. بزرگان فرمودهاند «توکل علی الله» به معنای این است که انسان در درون قلبش حالتی داشته باشد که هیچ گاه، در هیچ مسئلهای بر غیر خدا توکل نکند و همیشه فقط بر خدا توکل کند. دو طرف دارد قضیه؛ اوّلاً به غیر خدا تکیه نکند (جهت سلبی)، ثانیا به خدا تکیه کند (جهت ایجابی). یعنی در همه امور تکیه بکند و تکیهاش فقط بر خدا باشد. یک چنین حالتی از نظر علمی چطور به وجود میآید؟
راهکارهای حصول توکل
انسان باید دو مرحله علمی و عملی را برای حصول توکل طی کند:
گام اول فهم توحید افعالی
مرحله اول این است که از جهت علمی مسئله برایش حل شود که توکل شرطش این است که انسان به کسی تکیه کند که میتواند رفع نیاز کند و توکل از کسی سر میزند که محتاج است. انسان اگر بخواهد این حقیقت را به فهمش نفوذ بدهد، سه مسأله را باید بفهمد:
اول باید بفهمد در همه امورش نیازمند است.
ثانیا باید بفهمد که فقط و فقط نیاز او را خداوند برطرف میکند و هیچ موجود دیگری نیاز او را برطرف نمیکند.
ثالثا باید بفهمد که اسباب مستقل نیست.
این مسئله یکی از اصول معارف قرآن و روایات است. همه ما این مسائل ادعا را داریم، اما حقیقةً کمتر کسی است که نسبت به این مسئله باور داشته باشد. یکی از چیزهایی که جزء اصول دین ما است، مسئله توحید در خالقیت است؛ میگوییم خالق همه چیز خداوند متعال است، اما به اشتباه خیلی مواقع فکر میکنیم که خداوند و هر خالقی که قرار است چیزی را خلق کند، یک چیز را خلق میکند و بعد میرود. طبق همان مثال معروف که در علوم عقلیه هم گفتند، مثل بنایی که ساختمانی را می-سازد و بعد میرود. انسانها معمولا تصورشان این است که موجود حدوثاً محتاج خالق است، اما بقاءً محتاج خالق نیست. خالق ایجادش میکند، بعد خودش کناری مینشیند و آن مخلوق کار خودش را انجام میدهد. اما از جهت عقلی و فلسفی و همچنین از جهت قرآنی و روایی چنین تصوّری باطل است.
مخلوقات و موجودات ممکن الوجود همانطور که حدوثاً محتاج خالق هستند، بقاءً هم محتاج خالق هستند؛ یعنی خداوند متعال آن به آن در حال خلق کردن است، به اصطلاح حکما میگویند نسبت خداوند به مخلوقات مثل نسبت بنّا و بنا نیست، بلکه مثل نسبت سخنگو و سخن است؛ بنده که الان صحبت میکنم، هر لحظه صدایی تولید میشود، ولی این صدا هر چقدر من ادامه بدهم، ادامه پیدا میکند، و اگر قطع کنم، قطع میشود. اینطور نیست که یک صوت را تولید بکند و بعد هم سکوت کند و این صوت برای خودش ادامه پیدا کند. در باب تشبیه میگویند نسبت خداوند متعال به عالم مثل نسبت سخنگو و سخن میماند، خداوند متکلم است و عالم کلمات الله هستند به تعبیری که در ادبیات قرآنی هم گفته شده است. تمام موجودات کلمات الهی هستند از جهات مختلف، یکی از جهاتش میتواند این باشد که همانطور که کلمه آن به آن به متکلم وابسته است، موجودات هم آن به آن به خداوند وابسته هستند. یعنی ما اگر توحید در خالقیت را بپذیریم، از آن طرف نیاز مخلوق را به خالق در آن به آنِ عمر و زندگیاش بپذیریم، معنیاش این است که خداوند آن به آن دارد عالم را خلق میفرماید.
در این مجلسی که ما نشستهایم، خودِ ما انسانها و اشیاء پیرامونمان، اینطور نیست که خدا اینها را خلق کرده باشد و یک گوشه نشسته باشد و ببیند ما چه میکنیم؟ بلکه لحظه به لحظه دارد وجود ما را امداد میکند، امتداد و کِش میدهد، امَّدَهُ یعنی او را کش داد، درست است یا نه؟ امداد کردن که حالا به عنوان کمک رسانی هم بکار میرود، تعبیری است که اصلش امتداد دادن بوده است، خداوند موجودات را آن به آن امتداد میدهد، حرکت میدهد، لحظه به لحظه دارد خلق میکند.
لذا بزرگان فرمودهاند اگر انسان در توحید در خالقیت تامل بکند، از توحید در خالقیت میرسد به توحید در ربوبیت. ربوبیت چه بود؟ یعنی اینکه رب و پروردگار مخلوقی را تدبیر کند و امرش را بچرخاند. خداوند خلق که میکند اینطور نیست که حالا خلق بکند، و در مرحله دیگری بعداً ربوبیت کند؛ نه، ربوبیت یکی از شؤون خالقیتش است، اصلا کسی که دارد ربوبیت میکند و تدبیر میکند، در واقع آن به آن دارد خلق میکند. توحید در ربوبیت چیزی جز همان معنای دقیق توحید در خالقیت نیست. لذا همانطور که میگوییم «اللَّهُ خالِقُ کُلِ شَیْءٍ » (الرعد/۱۶) میگوییم «هُوَ رَبُ کُلِ شَیْء» (الأنعام/۱۶۴)؛ نتیجهاش این است که در عالم کسی که خالق حقیقی و همه کاره است، خداوند متعال است که دارد همیشه کار انجام میدهد. این میشود یک قدم در مسئله.
حال نقش اسباب و علل در این میان چیست؟ حالا خداوند که دارد کار انجام میدهد این اسباب و علل در عالم اثر گذار هست و یا اثر گذار نیستند؟ قرآن کریم میفرماید اسباب و علل در عالم نقش دارند، اما نقششان به اذن الله است، هیچ کدام نقش مستقل ندارد. یعنی ما اگر باور کردیم که خداوند خالق است و خالقیت مطلقه و ربوبیت مطلقه دارد، لازمهاش این است که متوجه شویم هیچ سببی در عالم استقلال ندارد.
اسباب استقلال ندارند یعنی چی؟ یعنی شما نمیتوانید یک سببی پیدا کنید در عالم که خودش رافع یک نیازی باشد، بگویید اگر فلان چیز بود، مشکل من حل میشد. بلکه هر سببی که سببیت دارد، سببیتش معلول اذن خدا است، کار میکند، أمّا بدون اذن خدا کار نمیکند. این مسألهای است که باید از جهت علمی برسیم و بعد در قلب ما بنشیند تا مفهوم توکّل شکل بگیرد. ما در زندگیمان بر اسباب و علل تکیه داریم، چرا تکیه داریم؟ چون اسباب و علل را منشا اثر میدانیم.
اگر انسان بداند همه اسباب با خدا کار میکنند، و بدون خدا از کار میافتند و از طرفی چیزهایی که به ظاهر سببیت ندارند، اگر خدا بخواهد برای آن سببیت قرار میدهد، این مطلب درواقع نتیجهاش این میشود که در واقع سببیت حقیقی از آنِ خدا است و بقیه سببیت حقیقی ندارند. چون آنها که سببیت دارند به اذن الله است و مابقی که سببیت ندارند به اذن الله میتوانند منشاء اثر شوند. ببینید مسئله، مسئله دقیقی است.
انسان اول فکر میکند و باور دارد، ولی یک ذره که به اعماقش میرود، میبیند که نه، مسئله به این راحتیها نیست. یعنی بنده که تشنه هستم، یک لیوان آب به من میدهند، بنده باید یقین داشته باشم این لیوان آب هیچ اثری به استقلال در رفع تشنگی من ندارد. آنکه رفع تشنگی میکند کیست؟ خداوند. اگر خداوند متعال خواست این لیوان به اذن الله اثر کند، اثر میکند. اگر خدا خواست از آن سلب اثر کند، اثر را میگیرد و بعد ممکن است در یک قندی، در یک خاکی، در یک هوایی اثر قرار دهد و تشنگی بنده برطرف شود.
پس در واقع آن که منشأ اثر است، خداوند است. این لیوان آب منشأ اثر نیست. انسان اگر این را باور کند، نتیجه طبیعی فهمیدن یک چنین حقیقتی که خداوند خالقیت مطلقه و ربوبیت مطلقه دارد و در گام دوم اشیاء و ما سویالله منشأ اثر نیستند، مگر به اذن الله، این است که دیگر نمیتواند تکیه به غیر خدا کند.
گفتیم تکیه کردن از نظر عقلی شرطش این است که موجودی که به او تکیه میکنیم رافع نیاز و منشأ اثر باشد. اگر همه چیز عام به دست خداوند است و دست غیر خدا نیست، آدم به غیر خدا نمیتواند تکیه کند چون به لحاظ عقلی و منطقی، کسی منشأ اثر استقلالی نیست.
یعنی اگر شما گرسنه شدید، نباید احساس کنید رفع گرسنگی شما به غذا خوردن است، اگر مثلا مشکل مالی داشتید، نباید احساس کنید رفع مشکل مالی شما به دست فلان شخص است. اگر خواستید با سواد شوید نباید احساس کنید با سواد شدن به درس خواندن است، به درس شرکت کردن است، به رفتن پیش استاد و کتاب مطالعه کردن است، باید باور کنیم منشأ اثر خودِ خداوند است، خواست در پیش استاد رفتن و کتاب خواندن اثر قرار میدهد، نخواست هم بدون اینها هم به انسان عمل عطا میکند. رابطه دو طرفه است. پس گام اول این است که این حقیقت را بفهمد. گام بعد وقتی این حقیقت را فهمید باید آهسته آهسته به قلبش نفوذ بدهد. یعنی کاری بکند یک چنین حقیقت بلندی در دلش بنشیند. چطور در دلش بنشیند؟
برگرفته شده از menbar1.blog.ir
نظرات شما عزیزان: